دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش

که بد به خاطر امیدوار ما نرسد

....

چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را

غبار خاطری از ره گذار ما نرس


فال حافظ گرفته ام.

چرا؟

معلوم است... باز ناآرامم.


حافظ عزیز همیشه با من مهربان بوده. همیشه مثل تشنگی برای نصیحت پدرانه دل سپرده ام به شعرها

 و جواب هم گرفته ام همیشه..



خلاصه ی همه ی توصیه های اخلاقی برای زندگی اینست

مرنجان

و مرنج...

همین!!


من؟

چقدر توانسته ام؟! 

بدجور رنجیده ام... 

انقدری که بعید نیست برنجانم و ....

آنوقت بدجور برنجانم!

بدجور...


خدایا کمکم کن. 

امتحان سختی است.


پ.ن: معلوم است منظورم جمیع خانواده همسر است!؟ 

عقلم کاملاً توجیه است که باید چه کند! شناخت از خانواده همسر هم خیلی کمک کننده بوده! یعنی چاره ی دیگری جز این نیست.

آنها بدترین برخورد ممکن را کردند و باختند این آزمون زندگی را. 

من نبایست ببازم.

نبایست..

عقلم می داند هر حرفی بزنم باخته ام! 

عقلم می داند فقط بایست گذر روزگار حالی شان کند چه ظلمی کرده اند.

فقط روزگار حالی شان کند..


اما لعنت بر این دل حساس...

لعنت بر این بغض و خشم...


دوستان جان می شود برایم دعا کنید.؟


++خدایا این دل کوچک و بی تابم را اینطور با عقلم همراه میکنم

همین حالا به بزرگی ات قسم قول میدهم به خاطر تو از همه حرفها و تهمت ها و کارهایشان بگذرم و حرفی نزنم و تحمل کنم

در عوض تو خودت برایم جبران کن

از همان مدل جباری هایت... 

که بی نهایت جبران کننده ای..

دلم را بزرگ کن.

خدایا آغوشت را برایم باز کن

مجحبوب دلش برای آغوشت بدجور تنگ شده...