بسم ا... الکریم


دوای همه دردهایم انگار همان کلیپ هایی بود که در پست قبل گذاشتم

هر چه غم در سینه داشتم را همه بگذاشتم! 

{شاعر شدم :دی }

یک نیم روز با شنیدن همه شان آتش گرفتم و گریه کردم و توکل گم شده ام را یافتم.


یافتم

یافتم آن گنج را

و آرام شدم


با اینکه قبلاً هم شنیده بودم اما این بار بر عمق جانم نشست

که درست وقتش بود

که جایش بود

که خوب روحم مچاله بود و تشنه.

که شیره جانم خوب کشیده شده بود و تهی بودم

و درست در لحظه درست 

کمکم کردی تا بیابمت


و حالا بتوانم به سبک دکتر آزمندیان عزیز

رویا ببافم برای لحظه ای که خبر چاپ مقالاتم ان شاء الله در بهمن ماه برسد. این چنین امیدوارم. و در تعطیلات بهمن یا فروردین جاری،  به شکر این خبر خوب، رویای یک سفر زیارتی را در سرم می پرورانم. مشهد یا کربلا. 

سفری که مادرم را به جبران اینهمه لطف در این مدت، میخواهم به پابوس دو امامی ببرم که مشتاق شان است. به شرط لیاقت ان شاء الله

و از همین حالا دارم خودم را در حرم شریف امامم تصور میکنم و چقدر شاااادم.


حتی دلخوری های گذشته ای که بر قلبم سنگینی میکرد را هم به راحتی زمین گذاشتم.

به یک بهانه

به یک جمله ی زیبا که در زمان درست و از شخص درست شنیدم.

به یک ذکر

به یک یادآوری

به یک حرف خوب.


خدای کریم من

از کرم تو 

همین بس 

که همینطور بی مقدمه

راه برایم باز می کنی

و خودت را این چنین زیبا به من نشان میدهی

من اینها را همه، حرکت تو به سوی خودم میدانم.

تو بودی که به ذهن دوستم انداختی این حرفها را به من بزند.

ببخش که محبوب یادش می رود تو چطور خدایی بوده ای برایش. 


این شعر زیبا (شکراً یا ربی شکراً) تقدیم به دوستان خوبم:

http://www.aparat.com/v/hkSa3/%D8%B4%DA%A9%D8%B1%D8%A7_%DB%8C%D8%A7_%D8%B1%D8%A8%DB%8C_%D8%B4%DA%A9%D8%B1%D8%A7


اشک می ریزم بابت داشتن چنین نعمت بزرگی.

چنین خدای محبوبی 

چنین خدای حبیبی