واکاوی سوم.

نمی دانم اسم این را چه بگذارم. عدم مدیریت استرس به گمانم بهتر باشد

قضیه از این قرار است که زندگی کنونی من سرشار از استرس است. 

به دلایل مختلف؛ ۱) استرس مقاله ها که deadline دارم و دست تنها هستم. ۲) از تولد حسنا، علیرغم مخالفت من حبیب پروژه ساخت اپارتمان را شروع کرد. بدون اینکه پولی متناسب با ساخت داشته باشیم، اول یک واحد پیش فروش کرد و قبل عید سه واحد. قبلا محاسبه نکرده بود که ممکن است همسایه ها مشکل ایجاد کنند در ساخت و نمی دانستیم اینقدر قانون مملکت افتضاح است. مدتها طول کشید تا ثابت شد ما روی همسایه سایه اندازی نداریم. در این مدت خریدار ۱ اعتراض کرد که مهلت تحویل گذشت. در فرآیند ساخت حبیب بی نهایت اشتباه کرد. مثلا یک عالمه میلگرد و ... در زمین دفن شد، چرایش طولانی است. پول تمام شد و نشد به خردار ۱ تحویل بدهیم. به دو نفر دیگر قبل عید پیش فروش کرد و باز خودمان هم وام گرفتیم تا مشاعات و واحدهای این سه تا تکمیل شود تا به تعهدمان عمل کنیم. واحد خودمان همچنان سفت کاری است. فقط گچ سرخ شده، همین :(

 پیش فروشها هیچ کدان نقد نیستند و چکهای سه ماهه اند!! بعد از عید یکهو بازار دلار و طلا و با طبع آن همه چیز زیر و رو شد. هر روز استرس واقعه ای در خصوص ساخت و اینکه نمی شود که به این سه نفر واحد تحویل داد و غمها و غصه هایش هست. 

مخالفت من با شروع این کار هم ربطی به دانش من از توانایی مدیریت حبیب نداشت. ان روزها خیلی خوشبین تر بودم به عملکرد حبیب. ولی میگفتم هر وقت ارشدت را تمام کردی شروع کن. و فکر می کردم تفاوتش کمتر از یک سال است. حرف اصلی ام این بود که نگذار چند چالش با هم، بگذار یکی یکی حل کنیم. حسنا هم تازه متولد شده بود و سختم بود. گوش نداد. همان شد که من هم خودم را کنار کشیدم. من یکی نمی رسیدم در رابطه با زمین و کارهایش هم وقت بگذارم. بماند که خودش هم کنار کشید‌. اول دوستش که شریکمان هم بود و بازنشسته وارد شد. که او بدتر از حبیب!! حالا هم یک چک ۳۰ میلیون به خریدار ۳ داده تا دنبال کارها باشد در کنار خودش. ولی خریدهایش تمام ضررند برای مایی که قبل عید قرارداد را با مبلغ ناجیزی بستیم و الان هزینه همان مصالح سه برابر توان مالی ماست چه برسد به مصالح بهتر.

 ۳( بیماری مادرم که از اسفند پارسال تقریبا همیشه هست. کمی شدیدتر کمی بهتر....

نمی خواهم استرسها را باز کنم. بحث زمین را هم شاید درست نبود پیش بکشم وی میخواستم اینجا بماند که چرا اینقدر ذهنم مشغول است و هنگ کرده. 

از اینکه این استرس ها چه بودند بگذریم.

حرفم سر عدم مدیریت استرس است.

به شدت sigle task شده ام. چه ربطی به سلامتی ام داشت؟ 

خوب من در مورد لاغر شدن که باعث کم شدن فشار روی زانویم بشود و ورزش روزانه حداقل شش ماه است که برای خودم تسک تعریف کرده بودم‌ و هر روز در todoist معروف یاداورش را دریافت میکردم نه اینکه بگویم یادم میرفت نه جلوی چشمم بود هر روز. ولی هیچ کدام را انجام ندادم. یعنی مستمر انجام ندادم‌ صرفا موردی. چرا؟  

در todoist من ۴ سطح کار دارم بر اساس جدول مدیریت زمان معروف از اولویت ۱ تا ۴؛ مهم و اضطراری، غیرمهم و اضطراری و به همین ترتیب. 

خیلی وقتها از دو سطح اول که بایست هر طور هست انجام شوند هم عقب می افتادم. ولی الان به آن شرایط کاری ندارم. 

منطورم حالتهایی است که وقت داشتم بقیه موارد اولویت ۳ و ۴ را هم انجام دهم ولی حذفشان می کردم. فقط هم یک دلیل داشت: 

در اثر استرس! 

نمی توانستم ذهنم را فارغ کنم تا به موارد ۳ و ۴ هم برسم. لذا  میگفتم بی خیال این کارها و یک لذت لحظه ای سراغم می امد که لیست کارهای مانده امروز خالی شد ولی اوضاع فرقی نمی کرد. من توان فکری ام را با فکر کردن به اموری که کاری از دستم بر نمی آمد کم کرده بودم. وقتم تلف می شد. 

فقط کارهای اضطراری و مهم را انجام می دادم. بعضی وقتها تا اولویت سه. و درست کردن اب زرشک برای قلب پدرم، اولویت سه بود هیچ وقت خط نمی خورد و خوب بود که حداقل برای پدرم، دخمل، پیگیری امورات خواستگاری برادرها و ... کم نگذاشتم. 

فقط ناراحتم چرا خودم را خط میزدم؟ 

هیچ فکر نمی کردم زمین گیر شوم.

باز صد رحمت به مدل single task خودم که ده تا کار در روز میکردم حداقل و می گویم single tadk

حبیب واقعا و عملا single task است