اعتراف میکنم خیلی وقت ها در برابر حسنا کم می آورم.
ادامه مطلب...
ایمیلی از دانشجوی دانشگاه قبلی دریافت کرده ام که استاد من ورودی 98 هستم و می شود با شما پروژه داشته باشم و ...؟
اهی که کشیدم از دیدن این ایمیل ...
تاثیر کرونا بر وضعیت آموزشی را داشته باشید!
سه سال است من از آن دانشگاه رفته ام. حتی ایمیلم را تغییر داده ام و دانشجوی مذکور به ایمیل جدید که متعلق به دانشگاه فعلی است ایمیل زده و نفهمیده من الان جای دیگری هستم!
حتی متوجه نشده است کسی که برایش درخواست فرستاده اصلا جز اساتید نیست . سه سال هم هست که نیست! همین سه سالی که ایشان دانشجو بوده و یک واحد هم با من نداشته! سه سال در این دانشگاه چه می کردی عزیز جان که حتی نمی دانی کدام استادها هستن کدام خیر!
ان شاء الله فقط تقصیر کروناست نه چیز دیگری :دی
بسم الله الرحمن الرحیم
این مدت ننوشتم.
سخت است اعتراف کردن
نمی نوشتم چون خودم را نمی شناختم
ادامه مطلب...
بسم ا.. الرحمن الرحیم
این مطلب را بعد از یک سه هفته ی سخت دارم می نویسم.
ادامه مطلب...
ترم اول و دوم و ترم سوم (همین ترمی که داره تموم میشه) سه تا درس با سه تا استاد داشتم که اصلا نمی تونستم بفهمم چی میگن؟
ایا مساله سخت بود؟ خیر. هر سه درس بی نهایت ساده بود برای من ولی نمی تونستم گوش کنم.
مشکل چی بود؟
ادامه مطلب...
امروز یه کارگاهی هست ؛مرزهای ارتباطی؛ درد مشترک من، همسرم، برادرم و ... همه اطرافیانم
بایست اینجا هم آپلودش کنم که یادم باشه برای همیشه. فایلش رو هم برای همه اطرافیانم بفرستم!
دخترم
روزی این نوشته ها را برایت میگذارم.
روزی که نیاز باشد درکم کنی.
و من ارزومندم که این روز هیچ وقت نیاید، یعنی هیچ وقت گله ای از من نداشته باشی
که بخواهم عذر بخواهم
که بگویم ببخش که نتوانستم مادر
که تلاش کردم
ولی نشد.
خدا کمکم کند که با همه باری که به دست و پا دارم مادر خوبی باشم.
همیشه موقعیتی پیش میاد که فکر کنیم فلان چیز هم چقدر نعمت بزرگی بوده.
مثل الان که بی خوابی سراغم اومده و فکر و فکر و فکر به همه چیز تشدیدش کرده.
سر شب به خاطر درد چشم هام، چشم هام رو بستم و نفهمیدم چطور تا نیمه شب خوابیدم. بعد هم که بیدار شدم درد چشمهام انقدری کم نیست که بشه چیزی خوند و پای سیستم یا ... نشست.
کاری هم نمیتونم بکنم خودم رو مشغول کنم جوری که همسر و دخمل بیدار نشن.
از طرفی فردا روز پرکاری هستش و من ساعت اداری بایست سه تا مساله رو پیگیری کنم. بایست زود بیدار بشم.
انقدر هم موضوع برای فکر کردن هست که دلم میخواست یه دکمه خاموش هم برای مغز وجود میداشت یا میشد بخوابم!
فکر های افسار گسیخته ای که فقط اضطراب به همراه دارن.
ترس ها و نگرانی هایی که مدتی بود بهشون فکر نکرده بودم.
خواب به موقع نعمت بزرگیه.
خدای تعالی عادلست
ظلم نمی کند
و به عدل راحت و خرّمی و فرح در آرام دل و رضا نهاده
و غم و اندوه را در شک و ناخشنودی
بله دنیا فرمول دیگری ندارد. شادی فقط آرامش دل و رضایت درونی است
و غم شک ها و ناخشنودی ها
برای هر کسی باشد. هر جای دنیا. همین یک فرمول.
در پی رفتن به سوی هر هدفی، بایست فرموال شادی اصلی و دوری از غم را هم بدانیم.
پیامبر اکرم (ص): إنّ اللَّه تعالی بقسطه و عدله جعل الرّوح و الفرج فی الیقین و الرّضا، و جعل الهمّ و الحزن فی الشّک و السّخط.
امروز یک کارگاهی (مشاوره) رو شرکت کردم که من رو خیلی به فکر فرو برد.
فکر جدیدی نیست.
ادامه مطلب...
برای دوست عزیزی که کار دیگه ای براش به ذهنم نرسید. امیدوارم کمکی بکنه
ادامه مطلب...
فکر نمی کردم اینقدر درگیر روزمرگی بشوم.
با اینکه زندگی هر روز بالا و پایین خودش را دارد جوری که نمی گذارد امروزم شبیه دیروزم باشد ولی باز هم حس می کنم درگیر روزمرگی و کسالت شده ام.
ادامه مطلب...
دیروز و پریروز هیچ کار علمی ای نکردم و خانه را برق انداختم به هوس مهمان دعوت کردن. خرید رفتم و خلاصه آماده شدم. زنگ زدم خانم همسایه.
ادامه مطلب...
دیروز که واقعا خوشحال بودم تا عصر. عصر یک نوبت پزشک داشتم (که شد شب رسما) برای عارضه ای که یک هفته است ایجاد شده. فکر نمی کردم جدی باشد.
در مطب دکتر از حرفهایش شوکه بودم و اصلا باورم نمیشد. و همین طور اشک ریختم.
و شب هم همینطور.
و تمام شب را کابوس دیدم
ادامه مطلب...
بسم ا...
الان خوشحالم. چرا؟! چون امروز ارایه داشتم!!!! واقعا داشتم؟! پس این علامت تعجب ها برای چیه؟ چون نمی دونم بگم ارایه داشتم یا نداشتم:دی
ادامه مطلب...
فکر کنم بایست از پدر و مادرم خیلی ممنون باشم که تولد شناسنامه ای من رو جلوتر گرفتند. نه برای اینکه بتونم زودتر به مدرسه برم و فقط برای چند روز یک سال دیرتر شروع نکنم. نه.
ادامه مطلب...
سلام به دوستای گلم
امیدوارم حالتون خوب باشه.
هفته گذشته کارایی کمی داشتم. به قولی با چوب خودم رو میزدم تا بتونم یه کاری بکنم.
خیلی دلایل داشت ولی نمیخوام دوره کنم
ادامه مطلب...
برنامه امروز:
- تا قبل بیدار شدن دخمل، خواندن تز دکتری اون بنده خدا به مدت ۳ ساعت.
-بازی با دخمل. ۱ ساعت
-ایمیل زدن یا زنگ زدن به آقای ه. برای گرفتن پایان نامه اقای واو. شاید مسیر تحقیقاتم کوتاه تر شد. بایست یه مقدار هوشمندانه فکر کنم و از ارتباطاتم استفاده کنم. ببینم این چیزی که من الان میخوام رو اونها به نوعی نداشتن آیا.
- یک تا چهار هم باز ادامه خوندن تز. و بازی با دختر
-ساعت چهار تا شش هم که یه سری مباحث تربیتی واسه خودم
-شش تا هشت هم درست کردن غذا، شستن ظرفها و رسیدن به خونه
-هشت تا یازده نهایتش بتونم یک ساعت روی تز کار کنم.
من امروز همین کارها رو فقط بایست انجام بدم!
کارهای دیگه خیر!
مثلا امروز از ساعت ۴ و نیم صبح بیدارم و تا الان که هشت و ربعه رو سوزوندم! چرا؟ فکرهای غصه خوردنی. فایده نداره که. برم سر کارهام.
مساله مربوط به حبیب هست الان و ان شاءالله حبیب خودش درستش میکنه. منم کمک میکنم ولی الان وقتش نیست. پس چرا هی بهش فکر کنم.
بسم ا...
خوب نزدیک یک ماه شده که با استاد تعامل نداشته ام.
ادامه مطلب...