۱۲ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

سعی

خدایا 


از همه کارهای بزرگی که داشتم فقط یکی اش مانده


فقط یکی 


و دختری که این روزها حق اش را به درستی ادا نکرده ام



کمک ام کن


کمکم کن بتوانم همه توانم را جمع کنم


و هر چه زودتر این کار را با موفقیت تمام کنم


فقط یک کار..


تا حال و توان انرژی گذاشتن برای دخترم را داشته باشم. خیلی وقت است با دخترم بازی هم نکرده ام..


بس است...


دخترم که غیر از من مادری ندارد


خدایا کمکم کن کم نیاورم

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حسن الاختیار

امام حسن علیه السلام:

مَنِ اتَّکَلَ عَلَى حُسْنِ الِاخْتِیَارِ مِنَ اللَّهِ لَهُ لَمْ یَتَمَنَ‏ أَنَّهُ فِی غَیْرِ الْحَالِ الَّتِی اخْتَارَهَا اللَّهُ لَه‏

هر که به حسن انتخاب خداوند اعتماد نماید، آرزو نمى‏‌کند در غیر حال و وضعى قرار گیرد که خدا برایش انتخاب کرده است.

تحف العقول ؛ ص 234


بر گرفته از اینجا:

وبلاگ راه و بی راه


پ.ن: خدایا راضی ام به رضای تو...

کمک کن همه حال این جمله از من شنیده بشه


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روزانه نویسی

بسم ا... البصیر بالعباد


شب یکشنبه به دیدار خانواده حبیب رفتیم. مجلس روضه هم برپا بود و برای اولین بار چشم روشنی خانه جدید را بایست برای خاله می بردیم. روضه مشترک بین سه خانواده. حسنا ان شب خیلی بی تاب بود. جوری که خیلی به من سخت گذشت. ساعت ده که رسیدیم خانه و حسنا از خستگی خوابید ما هم غش کردیم. 

بوی گاز بدی در خانه می آمد. متوجه شدیم از آبگرمکن است و خاموشش کردیم.

دوشنبه را خانه بودم. از صبح علی الطلوع گیر یک مقاله. حسنا هم خیلی خیلی همکاری میکرد. بیش از همیشه خوابید و مواقع بیداری هم هیچ زحمتی نداشت. برای خودش بازی می کرد. 

از همان اول صبح به پدرم خبر دادم برای آبگرمکن تعمیراتی بیاورد. نمیشد منتظر برگشت حبیب ماند. حسنا ممکن بود هر لحظه نیاز به شست و شو پیدا کند. تعمیراتی هی الان هی یه ساعت دیگه کرد و آخرش نزدیک ساعت 4 آبگرمکن درست شد و حسنا قبلش گل کاری اش را کرده بود و مجبور شدم با آب سرد بشویمش. دخنرم هم مقاومت میکرد (عادت به آب سرد ندارد و خودم هم نگران سرماخوردنش بودم) حسابی اذیت شدم.

پدرم آمد گفت بنده خدا این کرمانشاهی ها الان چه می کنند. 

-چی؟ چی شده مگه؟

-خبر نداری؟ دیشب کرمانشاه زلزله آمده بالای 7 ریشتر و 400 نفر هم کشته شدند

-چی؟ 400 نفر؟!

هیچ چیز بدتر از خبر بد ناگهانی نیست. حالم خراب شد. 

با دیدن خبرها در اینترنت بدتر شدم.

صحنه هایی مثل گریه مادری بر جسد بچه کوچکش که این روزها در حد مرگ برایم کشنده است. برای این عکس ها هیچ کار نمی شود کرد، جز اینکه برایشان مرد.

خدا کند هیچ مادر و پدری داغ فرزند نبیند.

تمام شب را کابوس دیدم. چقدر هولناک است تصورش.

چقدر زندگی غیرقابل پیش بینی و در برخی جاها بی نهایت خوفناک است. به هیچ چیز نمی شود اعتماد کرد. حتی به یک ثانیه بعد.

چهره این مادرها و پدرهایی که دیدم تمام شب جلوی چشمم رژه رفت. خودم را وسط حادثه می دیدم و میخواستم کاری کنم اما نمی دانستم چه؟


کرمانشاه را دریابیم

مصیبت داغ عزیز در کنار ویران شدن یک شبه ی یک زندگی، کمر هر انسانی را می شکند.

نمی دانم غیر از کمک مالی چه می شود کرد؟

گروه خونی ام هم O نیست. 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

برنامه ریزی

استراتژیست معروف آلمان در قرن 19 می گوید:

هیچ نقشه جنگی در هنگام برخورد با دشمن درست از آب در نمی اید!


پس چرا نقشه طرح می شود؟

فرمانده آیزن هاور پاسخ می دهد:

در آماده شدن برای جنگ من فهمیدم که "برنامه" Plan بی فایده است!

اما برنامه ریزی Planning ضروری است!


پ.ن: 

زندگی نیز در واقع یک جنگ است. 

منظور جملات بالا اینست که به Plan قبلی نچسبید! مرتب نگویید من بایست به فلان هدف برسم باید این بشود ان بشود! خیر. این کار نتیجه ای جز شکست ندارد.

بایست انعطاف پذیر باشید. 

راحت بگویید نظرم عوض شد!

این انعطاف پذیری یعنی مرتباً پروسه برنامه ریزی را در طول زندگی و حتی هر روز تکرار کنید.

برگرفته از ویدوی انعطاف پذیر باشید از دارن هاردی

اصل مطلب را اینجا ببینید:

http://www.panteashop.ir/%D8%A7%D9%86%D8%B9%D8%B7%D8%A7%D9%81-%D9%BE%D8%B0%DB%8C%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D8%AF/


پ.ن2: من یکی هر وقت برنامه درست پیش نمیره مصرتر میشم و بیشتر به خودم فشار میارم و مسلماً کمتر نتیجه میگیرم. 

یاد نگرفتم انعطاف پذیر باشم

میدونستم تا حد زیادی یک دنده و غد هستم

اما تا حالا از این جنبه به خودم و موفقیت ها و شکست هام نگاه نکرده بودم

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عمر گران میگذرد، خواهی نخواهی...

 

کار جان را تن ندادم روزگار از دست رفت

دست در کاری نزد دل تا که کار از دست رفت

جان نشد در کار جانان بار تن جان برنداشت

دل پی هر آرزو شد کار و بار از دست رفت

عمر در بیهوده شد صرف و نشد کاری تمام

روزگار دل سر آمد روزگار از دست رفت

پار میگفتم که در آینده خواهم کرد کار

سربسر امسال وقتم همچو پار از دست رفت

فرصت آن نیست ساقی باده در ساغر کنی

تا کنی سامان مستی نوبهار از دست رفت

کو تهی عمر ببن با آنکه بهر عبرتست

تا گشودی چشم عبرت روزگار از دست رفت

گوش بر گلبانگ بلبل تا نهادی گل گذشت

چشم تا بر گل گشادی نوبهار از دست رفت

وصل جانان گر شوی روزی بروزی یا شبی

تا که شرمی بشکند لیل و نهار از دست رفت

آمدم تا شهریار از شوق روی شهریار

در نظاره شهریارم شهریار از دست رفت

نقش عالم را بمان در وی نگاریرا بجو

گر نظر برنقش افکندی نگار از دست رفت

با دلم کردم قرار آنکه باشم برقرار

چون بکوی او رسیدم آن قرار از دست رفت

از متاع این جهان کردم غم او اختیار

اختیار غم چو کردم اختیار از دست رفت

جان من بگداختم در هجر رویت چارهٔ

چارهٔ تا میکنی فکر این کار از دست رفت

گفت گو بگذار با خلق و بحق رو آر فیض 

پا بکش از صحبت اغیار یار از دست رفت




پ.ن: دلم برای زندگی کردن تنگ شده.


پ.ن2: غزل از فیض کاشانی

اینجا:

https://ganjoor.net/feyz/divanz/ghazalz/sh181

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حدیث نوف بکالی

بسم الله النور

این مطلب از این وب سایت عالی برداشته شده است:

http://rahvabirah.blog.ir/post/%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB-%D9%86%D9%88%D9%81-%D8%A8%DA%A9%D8%A7%D9%84%DB%8C

توصیه میکنم بقیه سایت را هم بخوانید


نوف بکالی می گوید:

امیرمؤمنان علیه السلام را دیدم که به سرعت می رفت.

عرض کردم: به کجا می روی آقای من؟!

فرمود: رهایم کن نوف. آرزوهای من، مرا به جایی که می خواهم می برد.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

هنر خانه داری

سلام. 

پیشنهاد یه سایت خوب و گروه های تلگرامی خوبش در راستای مدیریت امور منزل:

http://joywithless.com/

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مشکلات امروز برای امروز کافی است!

استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است ؟

شاگردان جواب دادند: ۵٠ گرم ، ١٠٠ گرم ، ١۵٠ گرم

استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ، نمی دانم دقیقا وزنش چقدراست.

اما سوال من این است : اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد.

شاگردان گفتند : هیچ اتفاقی نمی افتد .

استاد پرسید : خوب ، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی می افتد ؟

یکی از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد میگیرد.

حق با توست . حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه ؟

شاگرد دیگری جسارتا گفت : دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند…

استاد گفت: خیلی خوب است ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟

شاگردان جواب دادند: نه

پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟

شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.

استاد گفت: دقیقا مشکلات زندگی هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید. اشکالی ندارد اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد. اگر بیشتر از آن
نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.

فکرکردن به مشکلات ز ندگی مهم است. اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب ،آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نم ی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار م ی شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!

دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری. زندگی همین است!
پ.ن: در اوج بحران یاد گرفته ام که مشکلات امروز برای امروز کافی است!
انقدر مشغله دارم که خدا را شکر فقط به TODOist امروز میتوانم فکر کنم. 
و باز خوشحالم که این ابزار من را از فکر کردن به مشکلات فردا رها کرده :) کار فردا را برای فردا تعریف میکنم و کلاً از حافظه پاک می کنم و از داشتن ذهن آلزایمری ام که سریع فراموش میکند، لذت می برم :) خدا را شکر. 
حکمت آلزایمر برای من همین بوده :)
مسبب اش هم استرس :دی 
خدا میداند در چه موقعیتی چه دردی بهتر است. آلزایمر نداشتم دیوانه شده بودم :دی 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

واژه نامه

بسم ا...


دخترکم

شاید روزی دلم بسوزد که روز به روز نتوانستم واژه هایی را که یاد میگیری بنویسم

امروز چیزهایی را که تا 19 ماهگی می گویی را خرد خرد جمع می کنم، فیلم هایش هست اما نوشته بهتر است


بیشتر کلمه ها رو فقط حرف اول و اوای آن را می گویی و خودمان حدس میزنیم :) برخی کلمات به دو حرف هم رسیده و برخی تقریباً کامل است..

beiiim ... یعنی بریم

مو... یعنی موز

ba esh.. یعنی بالشت

pa ... یعنی پتو

do... یعنی دوندورول! یعنی کنترل تلویزیون یعنی بزن فیلمهای خودم را برای بار هزارم ببینم! تازه انتخاب هم میکند که کدام فیلمش را الان هوس کرده با aye یعنی آره و na یکی یکی روی فیلمها میرویم و حضرتشان می فرمایند آره یا نه! بعد در سه ثانیه نظرشان عوض می شود و باز باید پروسه انتخاب فیلم مورد علاقه را طی کنیم. 

معمولاً وقت بهانه گیری ها این کار را میکنی عزیزکم. تا بتوانم حوصله میکنم بعد که فهمیدم نه تو هیچ کدام را در حقیقت نمی خواهی ببینی و بهانه گیری است یکی یکی گزینه معرفی میکنم ببینم چه میخواهی؟ لالا؟ خو پیش؟ شیر؟ حامی؟ بغل؟ تاب؟ ...

doosh یعنی گوشت! بدجور گوشت خور شده ای :دی عشق کباب! و گوشت موجود در خورش! و البته سیب زمینی آن. سعی میکنیم تکه های کوچک کبابی در فریزر نگه دارم و بعضی وقت ها اندازه یک قلیه برایت کباب میکنم. کم میخوری ولی با ولع :) 

tokh یعنی تخم مرغ. تخم مرغ هم برای صبحانه خیلی دوست داری. 

po یعنی پفک! و خدا ما را ببخشد که تو را با پفک آشنا کردیم! الان مدام با پدرت دعوا دارم که سر راه برایت نخرد. عادت کرده ای هر بار با ماشین از سر کوچه رد می شویم از بقالی سر کوچه پفک بخریم. { دو سه هفته است عادت کرده ای و تا از سر کوچه رد می شویم گریه و po po راه می اندازی. من باشم نمی گذارم پدرت بخرد و می گویم بگذار گریه اش می کند و یادش می رود اما اگر بخریم تا ابد هله هوله خور می شود و این یعنی عقب افتادن رشد جسمی و ذهنی اش. ولی پدرت می خرد و می گوید گریه نکردنش واجب تر است! فعلاً اختلاف داریم :دی من جدی سر مواضعم هستم و تا حالا یواشکی پدرت برایت خریده. در تلاشم ذرت بو داده خانگی درست شده توسط خودم را جایگزین پفک کنم ولی هنوز دوستش نداری و گول نمی خوری! :دی } 

humm هر چیز پختنی معمولاً در دسته حامی تلقی می شود. البته خرما را هم حام می گویی. انقدر هم وسواس داری که تا دستت کثیف می شود باید بشوریمش :) برای هر لقمه :دی و ما فعلا ً پاک میکنیم و می گوییم تمیز شد! بعد از غذا می شوریم :دی 

aniiir  یعنی انجیر. عاشق انجیر خشک هستی و از پاییز دارم انجیر خشک بهت می دهیم. بعضی صبح ها بیدار می شوی و اولین چیزی که میگویی انیر است. کلاً 200 گرم خریده ایم که مال امسال بوده و هنوز هم نرم است و روزی نهایتاً دو عدد می خوری ولی انقدر انیر انیر می کنی که حد نداره :) 

andoor یعنی انگور

anaaa یعنی انار

آی دو... یعنی آب دوغ!


باشه رو به سه روش مخلتف میگی: بااا ، باش، بااائه! 


خوووب رو تقریبا درست و کامل میگی. وقتی داریم باهات صحبت میکنیم که قانع بشی بری خونه مامان جون یا گریه نکنی تا ما برگردیم یا .. و میپرسیم خوب؟ انقدر ناز میگی که آدم دلش نمیاد بزاره تو رو و بره. ولی خوب مجبوریم مامان.


لغاتی که مدتهاست می گفتی

abo ... یعنی آب

nono یعنی نون

maman

baba

daiee

ammeh

amo

nini به عروسک هایت و به هر بچه دیگه ای بزرگتر یا کوچیکتر میگی نی نی! 

توپ: توپ را کامل و درست می گویی و شوت زن خوبی هم هستی با پای چپ :) نقاشی هایت هم بیشتر با دست چپ است و قدرت دست چپ بیشتر است. با دست راست بکشی کم رنگ تر است. غذا خوردن هم با دست چپ درست قاشق را میگیری و غذا را نمی ریزی ولی با دست راست به همه جا غذا را می رسانی غیر دهنت :دی


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نقاشی

دخترم صبح زود آمده ام اتاقم


تا با پاک کن اتاقم 


خط خطی های تو را از جزوه ام پاک کنم {هر چه خانه را گشتم پاک کن پیدا نکردم! چه بلایی سرش آورده ای نمی دانم!}


و چقدر عاشق اینهام


اگر لازم نبود جزوه ام را سر کلاس ببرم 


میگذاشتم بماند


یادگار دستان زیبای تو


چند برگه ای که نقش ها کوچکتر است را میگذارم بماند. با عشق :)  با افتخار :) 


پ.ن: برای خودت دفتر تهیه کرده ام و مداد رنگی و .. و هر خط خطی ات را چندین بار تحسین کرده ام که آفرین به نقاشی های دخترم و تو چقدر دوست داری نقاشی کنی. 

یک لحظه حواسم نبود و از پای جزوه ام بلند شدم بدون اینکه از زمین برش دارم رفتم آشپزخانه سراغ غذا. برگشتم جزوه ای بود پر از خط های رنگی رنگی! به خراب شدنش خندیدم و قربان صدقه ات رفتم نقاش کوچولوی مامان. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حکمت

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۶ نظر

صبر

خدایا 

صبرم داره تموم میشه، پس کی این روزهای سخت تموم میشن؟


دوستان جان، لطفاً بقیه اش رو نخونین. فقط غرغره!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰