۱۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

چون که با کودک سر و کارت فتاد. هم زبان کودگی باید گشاد

بسم ا...

تجربه دیگری که در رابطه با حسنا بدست اوردم رو اینجا مینویسم تا یادم بمونه برای بچه بعدی (امید به زندگیم خیلی بالاتر از واقعیت موجوده :دی )

و بیشتر اینکه شاید به کار کسی بیاد

زبان کودکی فقط ساده کردن کلمات و با الفبای ساده بچه با خودش حرف زدن نیست.

 

ادامه مطلب...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دخمل

بسم ا...الرحمن الرحیم

الان که در بسترم، تصمیم گرفتم بیایم و وقایق را بیشتر بنویسم. برای آینده بماند.

از دخمل خیلی وقت است که چیزی ننوشته ام

 

دوباره ترم شروع شد و وقت بیدار شدن دخترم من نیستم. اما در طول تابستان، این تجربه را بدست اوردم؛ هر وقت بیدار میشد و من مشغول کاری بودم، اگر رها می کردم و می آمدم حدود ربع ساعت توی رختخوابش باهاش بازی می کردم، بقیه روز را خیلی سرزنده تر بود و ارتباط خیلی بهتری با من داشت. نق نمی زد. بهانه گیری نمی کرد و بارزترین چیز اینکه اصلا به طبقه پایین نمیرفت و پیش خودم می ماند. اگر در طول روز هر یک ساعت یکبار حدود ده دقیقه را برایش خالی می کردم و مستقیم و چشم در چشم، بدون دغدغه بقیه کارها، با حواس صد در صد جمع به او فقط، باهاش بازی می کردم ان روز بهشت میشد. حس می کردم بهترین دختر دنیا را دارم. 

اما امان از روزهایی که اینطور شروع نمی شدند. مثلا لحظه بیدار شدنش من پشت سیستم بودم و به یک سلاام گرم و حال احوال یک دقیقه ای بسنده می کردم. روزهایی بود که انگار از دنده چپ بلند میشد. خوب البته استرس من هم بی تاثیر نبود. انگار بچه می فهمید. نق می زد. مرتب بهانه چیزی را می گرفت. تمرکز نمی توانستم بکنم و روز را به من و خودش تلخ می کرد. 

 

بقیه این پست برای بی بچه ها چندش آور است لطفا نخوانید.

ادامه مطلب...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

یفتم امام حسین

بسم ا...

نقل اول.

دخترک کوچک من امسال برای اولین بار درک می کند محرم را‌. 

در حالی که با دایی اش به مراسمها می رود وقتی بر می گردد برایم تعریف می کند؛ یفتم امام حسین

جا میخورم. از تعبیر کودکانه اش از عراداری

این حرفش کافیست تا اشک در چشمانم بدود.

دخترم میدانی دلم میخواست لایق کربلا می بودم.

دخترکم میگوید؛ مامان سینه زدم اوفتم (یعنی گفتم) حسین جانم حسین جانم...


نقل دوم.

به دلایلی استراحت مطلق شده ام. بماند در بهت این اتفاقم و از ان خواهم نوشت ولی نه در این پست.

 به همکارم زنگ زده ام تا امورات چند تا از دانشجوهایی که بایست تا ۳۱ شهریور انجام میشد را به جای من عهده دار شود. میگوید همین حالا از کربلا برگشته. آخرین پیامهای من در گروه همکاران در مورد رد و فتق امورات کاری را در حالی خوانده که کربلا بوده و آنجا متوجه شده برایم این حادثه پیش امده. گفت نامم را آورده و برایم دعا کرده. 

همکارم مرد است ولی نمی توانم بغضم را مخفی نکنم.با بغض میگویم دست شما درد نکند.

 نام من در صحن تو آقا برده شده است.... پرم از اشک

حالا انگار راحت تر میتوانم درد دل کنم


پ.ن.۱؛ این همکارم پارسال هم کربلا رفت ولی متاسفانه گروه برایش مشکل درست کرد که حق نداشت وسط ترم برود! امسال بدون اطلاع هیچ کس رفته بود.  


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

عوامل تضعیف اراده

ّبسم الله 

برگرفته از اینجا

موافقین ۱ مخالفین ۰

سال از نیمه گذشت و من و دل هیچ نکردیم...

بسم ا...

سال از نیمه گذشت و من و دل هیچ نکردیم...

نمرات من در این بخش ها:

سلامتی :

 وزن ام همین طور داره میره بالا در صورتی که قرار بود بیاد پایین!. صورتم دچار لک شده و درمان جواب نمیده،  ورزش رو هر روز به فردا موکول کرده ام.

بعد مذهبی و فرهنگی:

 تعداد کتابهای خوانده شده. نمازهای قضای خوانده شده.  صفر! کتابی دست نگرفته ام. نمازهای یومیه را هم بد میخوانم چه رسد به ادای قضاها.


در بعد زندگی شخصی خودم: 

زندگی خانوادگی و همسرم و فرزندداری، رو به افول! شور و شوق از زندگی مان رفته. 


بعد علمی: کیفیت تدریسها. مقاله ها:

این بعد هم افتضاح است. روزگاری بهترین استاد بودم. حالا کلاس های اصلی ام به حدنصاب نرسیده اند! مرا چه شده؟ چرا اینطور شده؟ حالم بد است. از مقاله ها خبری نیست..


بعد ارتباطی. تعداد روابط خوب مثبت:

در لاک خودم فرو رفته ام. غیر از یک همکار در دانشگاه با کسی ارتباط خاصی ندارم. بدجور احساس تنهایی میکنم. دوستان قدیم در حد تبریک ها و ... هستند نه قدری که راحت روح شوند. این بد است


بعد مالی
شاخص: میزان پس اندازها یا سرمایه گذاریها.  افزایش دانش اقتصادی و تحلیل اقتصادی: 

نه پس اندازی دارم نه دانش اقتصادی


از این بیشتر نمی توانم ادامه بدهم بقیه بعدها بماند.

تا همین جایش هم معلوم است چقدر افتضاح کرده ام.

همه چیز را تعطیل کرده ام برای یکی و آن یکی هم هیچ...


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پشتکار نداشته


بسم ا...


تلخ است که آدم با نیمه خالی وجودت مواجه شود

و شهامت میخواهد که بپذیرد و تغییرش دهد



ادامه مطلب 5 بند از تستی است که نشان داد این روزها من پشتکار ندارم چون این باورها را ندارم

جهت حفظ آبرویم برده ام در ادامه مطلب به این امید که نخوانید. 


موافقین ۰ مخالفین ۰

رنج ها


 از روزی که رفته‌رفته دریابی که مسئول بیشتر رنج‌های زندگی نه خدا بلکه بشر است، دیگر بدانها تن در نخواهی داد.

مائده های زمینی، آندره ژید
موافقین ۱ مخالفین ۰

از مساله فاصله بگیر

بسم ا... الرحمن الرحیم


این روزها تنها روشی که برای رفع مشکلات در تست برنامه ام جواب داده این بود:


از مساله فاصله بگیر

برای حل مساله 1، یکی از راه حل ها، راه حل 1-1 بود و برای حل اون یکی دیگه 1-1-1 و .. به همین ترتیب من در اعماق یه چاهی گیر کرده بودم و از مساله اصلی دور افتاده بودم. کلافه و خسته بودم. سرم بارها و بارها درد میگرفت. انقدر قدم به قدم سرچ ها رو دنبال کرده بودم و باز وسط راه به یه مشکل جدید خورده بودم که خسته شده بودم. 

خیلی وقتها فکر میکردم دیگه پیر شدم و دقت و تمرکزم اومده پایین! دیباگ کردن و پیدا کردن اشکال کد یه ذهن آسوده و تند و تیز میخواد. تمرکز بالایی میخواد. یادش بخیر جووانی هام اینطوری توی یه مساله ساده گیر نمی کردم. اونم توی هر مرحله اش!  

روشی که برام جواب داد این بود که هر وقت یک زیر راه حل جواب نمیداد، یه مدت رها میکردم. 

فاصله درست حسابی ها. یعنی کلاً از پای سیستم بلند میشدم میرفتم سراغ بقیه زندگی! انگار نه انگار من Deadline دارم! اونم آخر همین هفته.

بعدش فراموش میکردم جزئیات رو که چیکار کردم. بعد می دیدم ای بابا، کلیات ماجرا درست نیست اصلاً. اصلا چرا اومدم اینجای کار؟ چرا دارم این کارو میکنم؟ به فلان روش هم که میشه این رو دور زد. من که نیازی به حل اینها ندارم تنها فقط حل مساله 1 رو لازم دارم اونم براش یه روش 2 ای وجود دارد و ...

خلاصه کلی دور زدم همه چیزو و چیزی که چهار روز گیرش بودم بالاخره به این روش حل شد.


خدا رو شکر.


مدیونین فکر کنین از تنبلی بود که رها می کردم کارو :دی 

این فقط یه استراتژی بود برای حل مساله :دی 

اصلا هم این مدت کاملاً ناامید نشده بودم :دی 

تابلوئه دیگه، نه؟ 


پ.ن.1: جدای از اینها، سن عامل مهمیه در حال و حوصله داشتن برای رفع اشکالهای ریز کد. اوه اگر بخوام برم دکتری چه کنم با این اوضاع؟! میشه کسی این کارهاش رو بکنه من فقط ایده بدم :دی 

شایدم به خاطر اینه که مدت زیادیه کارم چیزهای دیگه بوده و دست به کد نبردم. شاید اگر برای دکتری نیاز به کدنویسی داشته باشم، مشکلات این چند وقت رو نداشته باشم و توی باغ اومده باشم. شایدم نه :دی 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حلم

بسم ا... الرحمن الرحیم


این روزها وسط اجراهای برنامه و ... وب گردی میکنم!

این متن را خیلی دوست داشتم.

از استاد شجاعی

وب اصلی را اینجا می توانید ببینید

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

الان یا الان؟

بسم ا...


دخمل کوچیک ما تازه داره با مفهوم رنگها آشنا میشه. البته که در این بلبشوی فکری، قصد آموزش بهش رو نداشتیم و خودش داره به صورت خودجوش چیزهایی رو یاد می گیره.


منتها بعضی وقتها جای رنگ سبز و قرمز رو برعکس میگه. من مونده بودم این بچه که اینقدر خوب این رنگها رو توی این سن یاد گرفته چرا رنگهای بی ربط رو برعکس میگه؟


به صورت تصادفی متوجه شدم، مشکل از خودم بوده. این دو رنگ رو موقعی که پشت چراغ قرمز منتظر هستیم یاد گرفته. موقعی که داره نق میزنه که بریم بریم، من بهش میگم :" دخملم الان چراغ قرمزه، نمیشه بریم. صبر کن الان سبز میشه، میریم." این سری، دخمل میگفت الان سبزه؟ الان قرمزه؟ 

که فهمیدم بچه مون رو گیج کرد و مشکل بچه در فهم معنی "الان" هستش :دی نمی دونه با دو معنی متفاوت استفاده شده :دی 

تقصیر مامانشه که هواسش نیست برای بچه خیلی کلمه ها جدیدن و توی یه جمله داره معنی خیلی چیزها رو در کنار هم استدلال میکنه. بچم آخرشم قاطی میکنه که بالاخره الان سبزه یا الان قرمزه :دی

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

سه روز زودتر

بسم ا... الرحمن الرحیم


این روزها بدجور استرس دارم، 

حبیب برای کاری از من میخواهد سه روز زودتر از موعد، ریوایز مقاله ام را تمام کنم. به جای نه شهریور، شش شهریور.

اصلاحات متن مقاله نوشته شده ولی در فاز تست بایست چیزهایی تغییر کنند. از داده های تست گرفته تا... چیزی که چالش برانگیز است و معلوم نیست کی درست خواهد شد و حدس میزنم خیلی ایراد داشته باشد تا درست شود.

و این سه روز..

امان از این سه روز زودتر، که اگر نشود، شرایط طوری است که  زودتر را بایست به همه توضیح بدهم و بگویم چطور شد که نشد که بشود! 

چقدر بد! 

و اینکه خودم هم ارزو دارم به برنامه ای که حبیب برای آن سه روز در نظر گرفته برسم.  ولی خوب...


آخ که چقدر من بد عمل کرده ام.

چقدر گذاشته ام همه چیز را دقیقه نود

از خودم عصبانی ام

که سه روزهای قبلی را هدر داده ام و الان اینقدر استرس درست شده برای این سه روز.


پ.ن: زندگی با ددلاین خیلی هراس انگیز است و بدون ددلاین خیلی بی برنامه.

وای از روزی که ددلاین اصلی مان برسد و هی حسرت روزهای تلف شده را بخورم. حتی یک ثانیه را که کاش به من بر میگشت. 

لحظه مرگ از این رو هراس انگیزترین اتفاق زندگیست از دید من

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰