۸ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

بی خوابی

همیشه موقعیتی پیش میاد که فکر‌ کنیم فلان چیز هم چقدر نعمت بزرگی بوده.

 

مثل الان که بی خوابی سراغم اومده و فکر و فکر و فکر به همه چیز تشدیدش کرده. 

 

سر شب به خاطر درد چشم هام، چشم هام رو بستم و‌ نفهمیدم چطور تا نیمه شب خوابیدم. بعد هم که بیدار شدم درد چشمهام انقدری کم نیست که بشه چیزی خوند و پای سیستم یا ... نشست.

کاری هم نمیتونم بکنم خودم رو مشغول کنم جوری که همسر و دخمل بیدار نشن.

از طرفی فردا روز پرکاری هستش و من ساعت اداری بایست سه تا مساله رو پیگیری کنم. بایست زود بیدار بشم. 

انقدر هم موضوع برای فکر کردن هست که دلم میخواست یه دکمه خاموش هم برای مغز وجود میداشت یا میشد بخوابم! 

 

فکر های افسار گسیخته ای که فقط اضطراب به همراه دارن. 

ترس ها و نگرانی هایی که مدتی بود بهشون فکر نکرده بودم. 

خواب به موقع نعمت بزرگیه. 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

دلخوشی های صد کلمه ای

به خاطر گل روی حسنا جان

 

ادامه مطلب...

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

آرام دل

 

خدای تعالی عادلست

ظلم نمی کند

و به عدل راحت و خرّمی و فرح در آرام دل و رضا نهاده

 و غم و اندوه را در شک و ناخشنودی 

 

بله دنیا فرمول دیگری ندارد. شادی فقط آرامش دل و رضایت درونی است

و غم شک ها و ناخشنودی ها

برای هر کسی باشد. هر جای دنیا. همین یک فرمول. 

در پی رفتن به سوی هر هدفی، بایست فرموال شادی اصلی و دوری از غم را هم بدانیم.

 

پیامبر اکرم (ص): إنّ اللَّه تعالی بقسطه و عدله جعل الرّوح و الفرج فی الیقین و الرّضا، و جعل الهمّ و الحزن فی الشّک و السّخط.

موافقین ۱ مخالفین ۰

من ۱۵ سال قبل در آرزوی من این روزها

 

امروز یک کارگاهی (مشاوره‌) رو شرکت کردم که من رو خیلی به فکر فرو برد.

فکر جدیدی نیست.

 

ادامه مطلب...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کارگاه های مشاوره

برای دوست عزیزی که کار دیگه ای براش به ذهنم نرسید. امیدوارم کمکی بکنه

 

ادامه مطلب...

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰

روزمرگی

فکر نمی کردم اینقدر درگیر روزمرگی بشوم.

با اینکه زندگی هر روز بالا و پایین خودش را دارد جوری که نمی گذارد امروزم شبیه دیروزم باشد ولی باز هم حس می کنم درگیر روزمرگی و کسالت شده ام.

 

ادامه مطلب...

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خانم همسایه

دیروز و پریروز هیچ کار علمی ای نکردم  و خانه را برق انداختم به هوس مهمان دعوت کردن. خرید رفتم و خلاصه آماده شدم. زنگ زدم خانم همسایه. 

 

ادامه مطلب...

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

گاهی خوشی گاهی غم

دیروز که واقعا خوشحال بودم تا عصر. عصر یک نوبت پزشک داشتم (که شد شب رسما) برای عارضه ای که یک هفته است ایجاد شده. فکر نمی کردم جدی باشد. 

در مطب دکتر از حرفهایش شوکه بودم و اصلا باورم نمیشد. و همین طور اشک ریختم. 

و شب هم همینطور. 

و تمام شب را کابوس دیدم

 

ادامه مطلب...

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰