۶ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

میان اینهمه غوغا

 

حال این روزهای من بیشتر به کاریکاتور شبیه شده

کاریکاتور کسی که نشسته وسط بمباران پای لپ تاپ و میخواد درس بخونه

 

هیچ چیزی این روزها کم از بمباران نداره!

 

مسخره است که میخوام تمرکز کنم

 

این جور موقع ها کلا فلسفه کارهام هم میره زیر سوال..

 

همه چیز پودر شده. اصلا منفجر شده و دودش همه جا رو برداشته. اون وقت من دنبال ساختن چی هستم این وسط؟! 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

بی هیچ دلیل

 

فکر می کنم بی هیچ دلیلی حالم بده! 

بعد هی از خودم می پرسم آخه من چمه؟! چرا اینطوری شدم. اینهمه کار دارم چرا انجام نمی دم! دیر میشه ها. 

بعد که بهش فکر میکنم یه لیست هزارتایی از توش در میاد و برای خودم ردیف میکنم شاید از اینه، شاید از اونه، شاید اون یکی. بعد هی میگم نه این من رو اینطوری نمی کرد بعد یه گزینه دیگه میاد جلوم میگم شاید به خاطر اینه! و همین طور هی ادامه پیدا می کنه می بینم اوه هزار تا آپشن هست که ممکنه هر کدوم من رو چپه کرده باشه.

بعد یکهو به خودم میام و به خودم میگم : هی محبوب! اوه اوه، چقدر چیز میز رو ندیدی که همش روی دوشت جمع شده ... درسته اینها هر کدوم برات قابل تحمل بودن ولی الان باز جمع شدن روی هم و خسته ات کردن. تو الان خسته ای از ازدحام این همه مشکل

و بیشتر از همه ازشون ناامیدی انگار. از وضع جامعه بگیر تا ...

 

----

چقدر دلم یه سفر یک روزه به مقصد ناکجا آباد میخواد.

که تنها باشم

که حتی حسنا عین این جوجه اردک ها، بهم نچسبیده باشه! تنهای تنها باشم چند روز. شاید بهتر شدم.

بایست بریم شهر خودمون. برای همون امضایی که یک ماه پیش پروسه اش رو استارت زدم، تازه انجام شده! 

ولی حال مادرم هم خوش نیست و این باعث میشه خودمم بدتر ناخوش بشم چون الان وضعیت روحی خودم هم قوی نیست. 

 

---

خدایا!

پذیرش مشکلاتی که آدم نمی تونه حلش کنه خیلی سختتر  از اینه که یه امید دروغین و واهی داشته باشه.

کاش مثل قدیمها امید الکی داشتم..

 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

لذت فهمیدن!!

بسم ا...

 

خدایا شکرت

چقدر در خصوص این درس در کل ترم انرژی منفی داشتم. خصوصا از وسط ترم به بعد که بیشتر درگیر اصلاح کردن مشکلاتم با استاد راهنمام بودم و از این درس فارغ شده بودم. خیلی قسمت های درس رو نفهمیده رها کرده بودم و برای حل تمرین ها هم با مکافات یه قسمت هایی که لازمه رو فقط حل و فصل کرده بودم. حتی بقیه رو خیلی درست و حسابی هم نفهمیده بودم ولی پروژه عملی اش رو سر هم کرده بودم بالاخره. ولی از ریاضیات بک گراند اش خیلی عقب بودم.

حالا به لطف ویدیوهای دانشگاه استنفورد!! دارم درس رو می فهممم. عاقا چقدر فرق داره استاد با استاد. کل ترم من چقدر زدم توی سر و مغز خودم که لابد من بیس ریاضی این چیزهایی که میگن رو ندارم که نمی فهمم. لابد دیشب نخوابیدم نفهمیدم و ... هزار تا چیز دیگه و همه این ها جمع شده بود که برای امتحان چقدر استرس ام زیاد باشه.

الان می بینم کاملا قابل فهم بودند و استاد جووان ما یه مقدار تجربه اش در انتقال کم بوده. فقط همین. 

و چه لذتی داره چیزهایی که یک ترم نگرانی واسم ایجاد کرده بود رو الان دارم می فهمم :) چقدر هم من این درس رو در ابتدا دوست داشتم که گرفتم ولی نفهمیدن ها این وسط باعث شد اعتماد به نفسم کم بشه. الان دوباره دارم حس خوبی میگیرم بهش.

خدایا شکرت

امیدوارم بتونم توی تزم ازش استفاده کنم. 

استنفورد مچکریم :دی

استاده داره درس میده من عین بچه ها ذوق می کنم عهه  این واسه اینه! تازه داره دوزاری ام می افته:دی همچین شیرفهم شدم :دی 

 

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

در هم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

روزمره نویسی

 

ادامه مطلب...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یکی در زندگی

یکی باید در زندگی تو باشد،

 

که همیشه باشد، 

 

نه اینکه گاهی باشد و گاهی نباشد،

 

یکی که ؛یک؛ باشد،

 

که بهترین باشد، 

 

که

 

خدا باشد...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

فرمون دست منه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۶ نظر