۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

تغییر شغل

بسم ا... الرحمن

 

یکی از چیزهایی که در شب قدر خواستیم، تغییر شغل همسرم به شغل خوبی بود. بعد از پستی که چند وقت قبل نوشتم، نشستیم و اساسی حرف زدیم.

راه چاره ای با شرایط فعلی پیدا نکردیم. من و دختر شدیداً متضرر هستیم از نبودن های همسر. خودش افسرده است از جو بد محیط. 

مشکلات شغلی اش زیاد است و مشکل مربوط به سازمان شأن است که درست کردنش از عهده همسر خارج است. تصمیم بر این شد که همسر اول تلاش کند برای شغل جدید. ببینیم چقدر درآمد می توانیم در بیاوریم. مطمین شدیم میتوانیم قسطها را بدهیم، بعد از این شغل بیرون بیاید. این روزها می بینم دارد آموزش هایی می بیند که بررسی کند چه کار می شود کرد. با همه کمی وقتی که می ماند. 

همزمان من هم در همین فکرها هستم. 

 

 

چهل سالگی و باز روز از نو روزی از نو.

هیچ وقت زندگی ما روتین نمی شود انگار. منظورم از روتین اینست که دغدغه شغل و مالی و ... حذف شود و بشود آسوده بود. 

اما شکر. 

می شد چشم روی سیاهی ها بست و ... 

چشم امیدمان به خداست که راه خوبی جلوی پایمان بگذارد. 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

فرشتگان شب قدر

حسنا با ذوق: مامان خانم مون می‌گفت امشب فرشته ها میان بالای خونه تون. یعنی می بینیمشون؟

 

من: نه مامان، نمی بینی.

 

حسنا با ناراحتی: چرا پس؟

من: چون اونا مثل ما نیستند که الان بتونیم ببینیم شون. ولی بعد از مرگ این جور چیزها قابل دیدن میشه.

حسنا با حسرت: کاش من زودتر بمیرم. دلم میخواد ببینمشون.

من: خدا نکنه مامان. ببین فرض کن دیدی. کنجکاوی ات برطرف میشه ولی من و بابا دق می کنیم بدون تو.

حسنا با خنده: تو و بابا که زودتر مردین

من با خنده: آره

 

پ.ن: 

برای روزی که می میرم.... 

نگرانم. 

 

التماس دعای خیر 

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

رزق دوست خوب

میم هم ورودی لیسانس مان بود و هم اتاقی دوستم نون. 

به واسطه دوستم نون با او دوست و اشنا بودم. از نون هم کم و بیش خبر دارم. در همین حد یه چهار ماه یکبار یکی مان زنگ بزند مانده. چون ساکن کاشان است و سالهاست نشده بیینمش.  بگذریم.

میم را میگفتم...

خیلی دختر پر انرژی، مثبت و خیرخواهی است. 

یک جورایی خاصی هم بی تعارف است. 

یادم هست وسط مصاحبه های دکتری با دوستان دیگرش مجردی، آمده بودند استان ما. دوستانش را من نمی شناختم. اشناهای دوران دکتری خودش بودند. 

زنگ زد که من اینجام. خیلی وقت بود خبر نداشتم ازش. شوکه شدم . بابا این چه مدلشه، خبر بده از قبل:دی.

فردایش با همسرم و برادر همسرم تور گردش یک روزه ترتیب دادیم و بعضی از جاهای استان را نشان شان دادیم. به همگی مان خیلی خیلی خوش گذشت. بعد بی رودربایستی گفتم بیشتر نمی توانم همراهی کنم چون وسط مصاحبه ها هستم. باید آماده بشوم و دنبال استاد باشم و ..

یک ماه بعد برای مصاحبه همین دانشگاهی که الان هستم آمدم تهران دو شب رفتم پیشش. آن وقت خوابگاهی بود. سال آخر دکتری دانشگاه دیگری. سرکار هم می‌رفت.خانه خرید و از پارسال که ما هم خانه خریدیم تصادفا شدیم همسایه:) در حد دو کوچه فاصله.

پارسال من سرگرم مشکلات خودم بودم و همیشه او بود که پایه ی ارتباط بیشتر بود. هر وقت شنید کمکی لازم دارم دریغ نکرد. خیلی خیلی با معرفت است. دارد خودش را از سطح دوست دوستم به دوست صمیمی تبدیل میکند. 

امروز با خودم فکر کردم چرا مثل یک خواهر رویش حساب نکنم؟ واقعا از مهربانی و ... یک سر و گردن از همه بالاتر است. محبتش از ته دل است و به دلم می نشیند.

دوست خوب یک‌ نعمت است. یک رزق معنوی است. خدا رزق های معنوی ام را زیاد کند. یک سیاسی کار قدر هم هست. از زمان دانشجویی فعال دانشجویی بود و ... تمام سیاسیون را می شناسد. آن وقت ها طرفدار  دو آتیشه خاتمی بود و ‌‌... و قدیم ها اختلاف نظر داشتیم. اما حالا بعد این همه سال ما دو تا هم نظریم. این یک پرانتز بی ربط بود البته. از بس این شش ماه آخر سال حرف سیاسی زدیم. 

 

جالب است که خیلی ها فکر میکنند من چشمه محبت هستم. در صورتی که من خودم را پیش این دوستم هیچی نمی بینم. دریاست از محبت. 

 

رفت و آمد هم داریم ولی به خاطر بیماری من کم شد. خدا بخواهد بایست بیشتر با هم بیرون برویم. حتی شده یک عصرانه ساده درست کنم و برویم پارک نزدیک خانه هر دومان. حتی آنقدر انرژی دارد بازیهای کودکانه را هم پایه است. 

 

همین طور سادات خانم، همسایه طبقه بالا. آنقدر دوستش دارم و دوستم دارد که وقتش است بنای رفت و آمد خانوادگی را بگذاریم. با بقیه همسایه ها هم از عید رفت و آمد می کنیم. این دو سال کرونا مانع بود. ولی بساط غذا فرستادن برای هم و ... را داشتیم :) رفت و آمد رسمی را خیر.

برگردیم تهران حسابی مهمان دارم که دعوت کنیم خانه. ان شاالله.

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

من و ۱۴۰۲

سلام به همه ی دوستان مجازی.

 

امیدوارم سالی سرشار از سلامتی و تندرستی و شادکامی در پیش رو داشته باشید. 

 

 

برای من سالی که گذشت جوری نبود که از گذشتنش حس خوبی داشته باشم

 

حس میکنم روی عمر تلف شده حسابش کنم معقول تر است. لحظات آخر سال با حبیب حرف زدیم راجع به پست قبل و یک سری تصمیم هایی گرفتیم. این تصمیم ها روی روحیه من و حسنا و خود حبیب موثر است. دعا دعا میکنم شرایط ویژه‌ای از درس و کار حبیب برهم شان نزند. 

 

سال جدید سالی است که نرسیدن به برنامه ها خیلی خیلی بها خواهد داشت خصوصا روی روح و روان دخترم. بایست خیلی فشرده برنامه ریزی کنم. امسال سال مهمی است. روش برنامه ریزی ام را از تودوایست به بولت ژورنال تغییر میدهم. 

در نیمه اول سال بایست  این موارد را برنامه ریزی کنم.

-برنامه های فرزند پروری شرکت کنم. غیر از این بقیه مطالعات ام را فعلا رها کنم. این را تاکید میکنم. مطالعات سیاسی و اجتماعی و ....در اولویت بعدی بایست قرار بگیرند. 

-تزم را از خان بعدی عبور بدهم. سخت نگیرم. ایده آل گرا نباشم و همین چیز خوب را تمام کنم برود هی دنبال سوزن الماس در انبار کاه نگردم! زمان مهمتر است برای من. برای سوزن الماس بعدها وقت هست. 

-یک یا دو عمل جراحی لازم را انجام بدهم. دوره نقاهت هر کدام حدود سه ماه است. امیدوارم این ها را بتوانم در تابستان انجام بدهم و تز در بهار به خان بعدی رسیده باشد. 

-نیروی کمکی مورد اعتماد پیدا کنم که بتواند پرستار بچه هم باشد. این یک مورد یعنی مرتب بررسی کردن آدم های مختلف. کار سختی نیست. بیشتر آرزو و دعای امسالم است نه برنامه چون خروجی کاملا از دست من خارج است. 

-تفریح را بیشتر جدی بگیرم. به خاطر حسنا. غالب شب ها، شام را برویم پارک. آخر هفته ها اگر شد روستا.

-نیمه اول سال ده درصد وزن الانم را بایست کم کنم. با سالم خوری شروع میکنم و شنا و یک کلاس ورزشی نزدیک خانه. 

-برنامه ریزی مشترک با حسنا را ادامه می‌دهیم خدا بخواهد. و کلاسهایی که دوست دارد را ثبت نام میکنم. 

نیمه دوم سال را فعلا برنامه نریخته ام. خیلی چیزها بستگی به نیمه اول خواهد داشت. 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰