۲ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

دخترم، میدانی چقدر سخت است انسان بودن در این دوران؟

نقل اول: 

گر به دولت برسی مست نگردی ، مردی
 گـــر به ذلت برسی پست نگردی ، مردی
 
اهل عــــــالم همه بازیچه دست هوسند
 گـــــر تو بازیچه این دست نگردی ، مردی

تولد حضرت علی و روز مرد بر همه کسانی که به درستی ایشان را شناختند و بر دیگران ظلم نکردند مبارک باد.

 

نقل دوم:

دخترم هر چه بیشتر وقت میگذارم و ائمه را بیشتر می شناسم.

 

و از آن طرف هر چه بیشتر وقت میگذارم و آدم ها را در عرصه های اجتماعی و سیاسی می شناسم

 

بیشتر می ترسم.  خیلیییی زیاد. 

 

بیشتر می فهمم چقدر انسان بودن و انسانیت را پاس داشتن سخت است. 

خصوصا که همه علم برداشته باشند و مدعی باشند! 

و دشمن هم حتی. و شاید همه بر ناحق حتی! 

 

و در این بحبوبه، خیلی می ترسم اشتباه کنم 

باید بیشتر و بیشتر بخوانم و بدانم.... 

 

نقل سوم: 

این روزها تقریبا مصمم هستم که مسیر زندگی ام را یک تغییر اساسی بدهم. حتی شغل و مکان زندگی را که در آن تردید داشتم...

این اشارت کافی است تا چرایی پیچ اصلی زندگی مان که حول و حوش چهل سالگی من و پدرت بود را بدانی. 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

من این روزها

این روزها نه خوشم و نه ناخوش.

ولی این روزها را دوست دارم. آرامم در عین همه سختی هایی که هست... 

می نویسم تا یادم بماند.

 

به لحاظ اجتماعی.

جالب است که اینک که می نویسم با محبوب دو ماه پیش فرق کرده ام.

اینکه چه فرق هایی را بهتر میدانم با جزییات ننویسم‌. خیلی از حرفهایی که اینجا زده ام، نظرم راجع بهشان تغییر کرده. درصد کمی باقیمانده به قوت قبل. خلاصه طورش این است... هنوز معتقدم نیاز جدی به یک انقلاب با شروع از گام فرهنگی و آگاهی بخشی داریم. اما هنوز با اپوزیسیون فعلی همراه نیستم بلکه با خیلی از کارهای اصلی شان مخالفم هر چند قسمتی هم حق میدهم.   

هنوز دنبال گروه مورد قبول خودم هستم. از این جست و جوها آدمهای داناتر و بهتری را شناخته ام و از این بابت خوشحالم ولی هنوز آن چه دقیقا مدنظرم است را نیافته ام. 

امیدهایی که داشتم کمرنگ تر شده است. چرا؟ منتظر سیگنالهایی از نظام بودم که امید داشتم باید شنیده میشد ولی شنیده نشدنش، دید مرا خیلیییی تغییر داد. 

درون گرا تر و عمل گرا تر شده ام. به نوعی در ارتباط مجازی غیرفعال تر و در حضوری محتاط تر. سیاست بدجور آلوده است. خبرها را همچنان دنبال میکنم و بحث ها را در گروه ها و فاصله ها و شکاف های بین افراد مثل گسل های اجتماعی آزارم میدهد و هشدار وقوع زلزله ای بزرگ را میدهد. غیر از فاصله ی زیااااد طبقاتی که ما ایرانیان را با هم بیگانه کرده، گسل های اجتماعی زیادی هم هست که انگار حتی در یک ایران واحد زندگی نمی کنیم. شنونده بودن بیشتر و گفتن کمتر در این روزها، باعث شده بتوانم افراد بیشتری را درک کنم. به معنی شناختن واقعی حال فعلی جامعه از طریق حرف زدن با آنها. همان حرفی که داشتم. که باید با هم حرف بزنیم و البته در برخی موارد لزوم حرف نزدن را هم بیشتر دیده ام. از وقتی فیلترینگ واتس اپ و اینستا را فیلتر کرد به آنها برنگشته ام. فیلترشکن برای امور دیگر برایم ضرروی تر است تا این دو پلتفورم. 

 

به لحاظ مکان زندگی.

چندین جا گشتیم و با این شرایط نا به سامان مالی در کشور، نشد که نشد که خانه مان را عوض کنیم. اینجا کمی رفت و آمد به دانشگاه و مدرسه برایم سخت است ولی خوب. دیدم به خانه نقلی و پر سر و صدا و بی نورمان بهتر از قبل شد. قبلا آنقدر دل کنده بودم که میخواستم هر چه زودتر از اینجا برویم و از این محله رها شویم. الان جنبه های مثبت را بیشتر می بینم. باز هم خدا را شکر که مجبور به اسباب کشی به لحاظ فشار صاحبخانه نیستیم و ساختمان مشکل های قبلی را هم مدتی است ندارد خدا را شکر. هنوز امیدوارم خدا عنایتی کند و یکی دو سال دیگر بتوانیم قدری از این مشکلات مالی را حل کنیم. 

به لحاظ زندگی روزمره خانواده کوچک مان. 

چالش های کلاس اول دخترم را همچنان می گذرانیم. سالی که برنامه ریزی امری محال شد. با عوض کردن کلاس دخترم به کلاس دیگری، معلم جدید به استعلاجی یک ماه و نیمه رفت و بار آموزش روی دوش خودم آمد. بعد هم، عمده روزها در دقایق آخر روز خبر تعطیلی فردا را گرفتیم یا به خاطر آلودگی هوا یا ملاحظه مصرف گاز به خاطر قطعی گاز در شمال شرق کشور. دخمل از مشق فراری و به دنبال بازیگوشی و من نابلد در مدیریت شرایط جدید. مرتب سختگیری کردم و آخر از سر استیصال به این نتیجه رسیدم که رها کنم و بپذیرم قرار نیست امسال حتی همه مشق ها نوشته شوند یا حتی خط خوب داشته باشد یا منظم تر باشد... چون معلم بی خیالی هم دارند و کار اصلی را گذاشته اند به دوش والدین.

کمی زمان برد تا بپذیرم دخترم جز نفرات برتر کلاس نیست. چون در ذهن من برتر بودن ویژگی ممتازی نبود بلکه برعکس برتر نبودن ناکاملی محسوب می‌شد! اینطور بزرگ شده بودم و طبق همین هم رفتار کرده بودم. حتی کلاس اول خوش نویس بودم بدون کلاس رفتن! فقط با دیدن نمونه خط های نستعلیق کتاب. ولی الان پذیرفته ام که مسیر دخترم قرار نیست شباهتی به من داشته باشد. عقلا حرف ساده ای است. مسأله احساسی بود.  احساسی ناراحت میشدم مثلا از دیدن دست خط اش که واقعا جز بدترین خط های کلاس شان است یا ... و مرتب میخواستم تلاش کند خوش خط باشد و نمی شد که نمیشد. یا مثلاً به آزمایش های علوم علاقمند باشد یا ... اینها مثال بودند.

ولی الان به بی خیالی رسیده ام. دخمل، مدل خاص خودش است. امیدوارم آینده اش خیر باشد. مهم عاقبت به خیری اش است و اینها حاشیه است. 

 

به لحاظ جسمی. 

 دیسک گردنم عود کرد و سه پزشک گفتند حتما بایست جراحی شوم چون قوس گردنم کلا برعکس شده است. جراحی را به اسفند موکول کرده ام و فعلا فیزیوتراپی میروم و دنبال پزشک مورد اعتمادتری تا بالاخره تصمیم نهایی را برای عمل کردن یا نکردن گردنم بگیرم. استادم به غایت مهربانی کرد و حتی خودش برایم نوبت دکتر گرفت. یک ماهی است در استراحت نیمه مطلق هستم. کارهای دانشگاه و خانه را هر دو را بوسیده ام و کنار گذاشته ام. 

طبق معمول، بیماری جسمی فرصتی برای آرامش روحی بیشتر برایم فراهم می کند. از این لحاظ نعمتی است در دل نغمتی.

واقعیت اینست که من آدم زندگی بدوبد‌و نیستم. ذهنم هم به سکوت احتیاج دارد و از این سکوت تغذیه می شود. فعلا جسم و روح با هم در حال مداوا هستند. پادکست ها و کتابهای مورد علاقه را می‌خوانم و می‌شنوم و تازه میشوم. 

فکر کردن بیشتر و بیشتر همیشه خوب بوده. و فرصت های فکر کردن اینطوری را غنیمت می‌شمارم. 

همسر در حال گذراندن امتحانات پایان ترمش است. ترم سختی بود برای هر دوی ما. فشار زیادی بود و همسر را رسماً نمیدیدم‌. یا تا دیر وقت سر کار بود یا دانشگاه یا در حال آماده شدن برای ارایه ها و پروژه ها یا امتحاناتش. 

این ترم دو دوست قدیمی، را بیشتر شناختم و بیشتر دوست شأن دارم. خدایا دوستان خوب این روزها مثل جواهر در دل تاریکی ها هستند. نعمت دوست خوب را بیشتر بر من گسترده کن. دوست زمینی.

امشب لیله الرغایب است. نشسته ام به فکر کردن و سخنرانی خوب شنیدن.  

نوشته ی بعدی ام احتمالا دو سه ماه دیگر است. 

خدا کند دنیا دو سه ماه دیگر جای زیباتری باشد...

موافقین ۱ مخالفین ۰