۳۸ مطلب با موضوع «من و همسرم :: ارتباط با خانواده همسر» ثبت شده است

اسفند پرمشغله

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

همه شعله های اجاق گاز زندگی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

مهربانی

همه چیز جهان تکراری است جز مهربانی

- جمعه زن داداش بزرگه رفت پیش داداشم. خدا رو شکر که قصه دوری شان تمام شد. هر چند هنوز هم باور ندارم شرایط آنجا برایشان بهتر از اینجاست ولی ته دلم با یک کورسوی امیدی می گویم خدا کند اشتباه من باشد و شروع زندگی خوب شان.  خیلی سختی کشیده اند تا الان. 

- هر چند به نظر همه چیز بهتر از قبل است، اما انگار ضربه های روحی مرداد ماه هنوز افسرده نگهم داشته. دلم میخواهد باز به قرص پناه ببرم. ولی چیزی مانع می شود. آنقدر برنامه هایم نشده که پرهیز دارم بگویم چه چیز.

 

- اربعین نشد بروم کربلا و همین هم شد دلیل غم دیگری. همه کار را برای رفتن کردم و دقیقه آخر نشد. ماشین نداشتیم و من و همسر میخواستیم با اتوبوس برویم و پدرم یادم آورد که ممکن است در مسیر ۲۰ ساعته با اتوبوس باز دیسکت عود کند و برای همه دردسر درست کنی. حق داشت. قبول کردم. منتها یادم رفته بود چقدر اوضاع دیسک ها خراب است و کاندید عمل بودم شش ماه پیش و به چه مکافاتی آن دردها رهایم کرد. غصه دار شدم که زندگی ام اینقدر عادی نیست. حتی در حد یک پیاده روی. 

 

- بماند اینجا به یادم سورپرایز زن داداش کوچیکه مهربونم، یک ماه زودتر از تولد خودم. وقتی برای بدرقه زن داداش بزرگه همگی آمدند تهران. وقتی خسته روحی بودم و احساس خوبی نداشتم واقعا سورپرایز شدم از مهربانی اش. خدا کند همیشه همینقدر خوب بمانیم برای هم.

 

کاش پدر و مادرم هم در زندگی خودشان لااقل با هم مهربان بودند و اینقدر غم ناشی از نامهربانی هایشان روی دوشم سنگینی نمی کرد. مادر بیمار، برادر وسطی بیمار، پدر بیمار و هر سه با هم متناقض و در تنش. هیچ راهی که بتوانم مشکلی را حل کنم به ذهنم نمی رسد و این استیصال در این شرایط روحی ای، پرم می کند از حس بی پناهی. کاش خیالم از بابت زندگی این سه تا راحت می شد. غم بدجور سنگینی است زندگی شان برایم. حتی دلیل اصلی غصه هایم. 

خیالم از داداش کوچیکه خیلی راحت است. خدا را شکر زندگی اش روی روال است. از بزرگه هم سپرده ام به تصمیمات خودش و توکل بر خدا. وضعیت از چندسال قبل که یک خواهر خیلی نگران بودم خدا را شکر بهتر است. الان این دو برادر از دایره فکر و خیالم به خوبی خارج شده اند. 

اما پدر و مادر و برادر وسطی  هر روز تلفنی زده اند و بیان غصه ای و مشکلی و اینکه انگار نمی خواهند هیچ مشکلی را حل کنند. همان قصه ی پر غصه ی تکراری همیشگی است در اصل. فقط هر روز مصداق جدید، هر بار حادتر از قبل... خدایا خودت فرجی کن. این غم را تا کی میتوانم بکشم؟ نه می توانم تلفن جواب ندهم نه جواب دادنم کمکی می کند. حرص میخورم از دست شان.

 

-خدا بخواهد میخواهیم یک سفر به نسبت طولانی با هر دو خانواده من و همسر برویم و کجاست که سالهاست که پناه همه خستگی های دنیایی من است؟ مشهدالرضا. البته برای ما طولانی است که اشتراک هر دو سفر خانواده ها خواهیم بود. اگر خدا بخواهد. بیتوته مان در جوار امام رضا برای اولین بار است که طولانی است. البته طولانی به نسبت غالب سفرهای ما که نهایتا سه روزه بوده. قید درس و مرس و ... را زده ام. 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

ظلم- استاد شجاعی

برگرفته از اینجا

برای خودم:

 

ادامه مطلب...

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

درد مشترک

امروز یه کارگاهی هست ؛مرزهای ارتباطی؛ درد مشترک من، همسرم، برادرم و ... همه اطرافیانم

بایست اینجا هم آپلودش کنم که یادم باشه برای همیشه. فایلش رو هم برای همه اطرافیانم بفرستم! 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

کی رنگ آرامش میگیرد این زندکی؟

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲ نظر

از حسین (ع)

بسم الله الرحمن الرحیم

 

چند نکته برای یادآوری به خودم در صحبت های خانوادگی در درجه اول یادم باشد و بعد برای همه مکان ها.

 

ادامه مطلب...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

همین طوری. برای خواندن نیست

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱ نظر

easy recovery?!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۵ نظر

هر چه دورتر باز هم کمه.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دو هفته اخیر. رمز همان قبلی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۸ نظر

جوگیر!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۷ نظر

بعد از گذر از بحران

بسم ا...

 

برای من بعد از رد کردن یک بحران، (( توی پرانتز: حالا چه بیماری مادرم، چه سایر شرایطی که زندگی رو از حالت عادی خارج میکنن و من از برنامه های عادی زندگیم کلاً باز میمونم))

بعد از اینها

هیچ چیز بهتر از برگشتن و خوندن وبلاگم نیست!

 

 

ادامه مطلب...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اسباب کشی یا ...

بسم ا... الرحمن الرحیم


طاعات و عبادات تون قبول. 


دوستان عزیز این پست سراسر غیبت میباشد!! بعد از شب احیا که از چنین اعمالی توبه کردیم درست نیستس بخونینش :دی 

از من گفتن بود. دیگه مسئولیتش با خودتون!

از اول این ماه قراردادمون با صاحبخونه تموم شده. 


مدتیه حرف این شده که آیا برگردیم منزل م.شوهر یا نه؟ 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

وقتی از تن ها بلا خیزد...

حضرت علىّ بن موسى الرضا علیهما السلام هر گاه مى ‏خواستند بر کسى وارد شوند که از او بیمِ (گرفتارى) داشتند، این دعا را مى‏ خواندند:

أَللَّهُمَّ یَدُکَ فَوْقَ یَدِهِ، وَسُلْطانُکَ أَعْظَمُ مِنْ سُلْطانِهِ. أَللَّهُمَّ إِنّی أَدْرَأُبِکَ فی نَحْرِهِ، وَأَعُوذُ بِکَ مِنْ شَرِّهِ، وَأَسْتَعینُ بِکَ عَلَیْهِ، وَأَلْجَأُ إِلَیْکَ مِمَّا أَشْفَقْتَ عَلى نَفْسی مِنْهُ.

   أَللَّهُمَّ فَکُنْ عِنْدَ ظَنّی بِکَ فیما لَمْ أَجِدْ فیهِ مَفْزَعاً غَیْرُکَ، وَلا مَلْجَأً سِواکَ، فَقَدْ عَلِمْتَ أَنَّ عَدْلَکَ أَوْسَعُ مِنْ جَوْرِ الْجآئِرینَ، وَإِنْصافَکَ مِنْ‏ وَرآءِ الظَّالِمینَ، فَأَجِرْنی مِنْهُ یا إِلهَ الْعالَمینَ بِحَقِّکَ عَلَیْکَ، فَإِنَّ أَحَداً لایَعْرِفُ حَقَّکَ حَسَبِ مَعْرِفَتِکَ بِحَقِّکَ.

   حَسْبی أَنْتَ یا اَللَّهُ، حَسْبی أَنْتَ یا اَللَّهُ، حَسْبی أَنْتَ یا اَللَّهُ، وَمَنْ یَتَوَکَّلْ ‏عَلَیْکَ فَأَنْتَ حَسْبُهُ، بِذلِکَ جَرى وَعْدُکَ، وَنَطَقَ کِتابُکَ، وَأَنْتَ أَوْفَى ‏الضَّامِنینَ، سُبْحانَکَ رَبِّ الْعالَمینَ، وَصَلَّى اللَّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِهِ.(4)

خداوندا؛ دست تو بالاى دست او، و نیروى تو نیرومندتر از نیروى او است. خداوندا؛ به وسیله تو، او را دور کرده و به خودش بر مى ‏گردانم، و از شرّ او به تو پناه مى ‏برم، و به واسطه تو بر او یارى مى‏ جویم، و از آنچه بر خودم مى ‏ترسم از ناحیه او به تو پناهنده مى ‏شوم. خداوندا؛ پس بوده باش نزد گمانم‏ به تو در آنچه پناهى غیر از تو در آن نمى ‏یابم، و به تحقیق مى‏ دانم که عدل تو گسترده ‏تر از ستم ستمکاران است، و حق ‏طلبى تو در پى ستمگران است، پس مرا از او امان بده به حقّ خودت بر تو اى خداوند جهانیان، به راستى که هیچ‏ کس حقّ تو را نمى‏ شناسد آن‏گونه که تو حقّ خود را مى ‏شناسى. تو مرا بس هستى اى خدا، تو مرا بس هستى اى خدا، تو مرا بس هستى اى خدا، و هر کس بر تو توکّل کند او را بس هستى، وعده ‏ات به این قاعده جارى گشته و کتابت به همین مطلب گویا است، و تو وفاکننده‏ ترین ضامنان هستى، پاک و منزّهى (اى) پروردگار جهانیان، و درود خداوند بر محمّد و آل او باد.


4) المجموع الرائق: 319/1.



---------------

دعاى امام رضا علیه السلام براى حفظ شدن از شرّ دشمنان و پنهان ماندن از دسترس آنان:

إِسْتَسْلَمْتُ مَوْلایَ لَکَ، وَأَسْلَمْتُ نَفْسی إِلَیْکَ، وَتَوَکَّلْتُ فی کُلّ ‏اُمُوری عَلَیْکَ، وَأَنَا عَبْدُکَ وَابْنُ عَبْدَیْکَ، إِخْبَأْنِیَ اللَّهُمَّ فی سِتْرِکَ عَنْ‏ شِرارِ خَلْقِکَ، وَاعْصِمْنی مِنْ کُلِّ أَذًى وَسُوءٍ بِمَنِّکَ، وَاکْفِنی شَرَّ کُلِّ ذی ‏شَرٍّ بِقُدْرَتِکَ.

   أَللَّهُمَّ مَنْ کادَنی أَوْ أَرادَنی فَإِنّی أَدْرَأُ بِکَ فی نَحْرِهِ، وَأَسْتَعینُ بِکَ مِنْهُ، وَأَسْتَعیذُ مِنْهُ بِحَوْلِکَ وَقُوَّتِکَ، وَشُدَّ عَنّی أَیْدِی الظَّالِمینَ، إِذْ کُنْتَ ‏ناصِری، لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ، یا أَرْحَمَ الرَّاحِمینَ وَإِلهَ الْعالَمینَ.

أَسْأَلُکَ کِفایَةَ الْأَذى، وَالْعافِیَةَ وَالشِّفآءَ، وَالنَّصْرَ عَلَى الْأَعْدآءِ، وَالتَّوْفیقَ لِما تُحِبُّ رَبَّنا وَتَرْضى، یا إِلهَ الْعالَمینَ، یا جَبَّارَ السَّماواتِ‏ وَالْأَرَضینَ، یا رَبَّ مُحَمَّدٍ وَالِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ، صَلَواتُکَ عَلَیْهِمْ ‏أَجْمَعینَ.(3)

مولاى من؛ خود را تسلیم تو نمودم، و خویشتن را به تو واگذار کردم، و در همه‏ کارهایم بر تو توکّل کردم، و من بنده تو و پسر دو بنده توأم. خداوندا؛ مرا در پوششت ‏دعا براى وارد شدن بر کسى ... از آفریدگان شرورت پنهان بدار، و به لطف خود از هر اذیّت و آزارى حفظ کن، به قدرتت بدى هر تبهکارى را نسبت به من کفایت  کن. خداوندا؛ هر کس به من حیله کند یا قصد فریب مرا داشته باشد، به وسیله تو آن را دفع کرده و به خودش برمى‏ گردانم، و در برابر او از تو یارى مى ‏جویم، و از شرّ او به توانایى و نیروى تو پناه مى ‏برم، و ببند از من دستان ستمگران را؛ زیرا تو یاور من بوده ‏اى، جز تو خداوندى نیست، اى مهربانترین مهربانان، و اى خداوند جهانیان. از تو مى‏ خواهم کفایت نمودن از اذیّت و آزار، و عافیت و شفا، و نصرت و یارى بر علیه دشمنان، و توفیق آنچه را که دوست مى‏ دارى اى پروردگار ما و مى‏ پسندى، اى خداى عالمیان؛ اى مسلّط بر آسمان‏ها و زمین‏ها، اى پروردگار محمّد و آل پاک و پاکیزه او، درود تو بر همه آنان باد.


3) مهج الدعوات: 358، المصباح: 293، البلد الأمین: 644، المجموع الرائق: 381/1، بحار الأنوار: 379/94.

 ------------

بِاللَّهِ أَسْتَفْتِحُ، وَبِاللَّهِ أَسْتَنْجِحُ، وَبِمُحَمَّدٍ أَتَوَجَّهُ. أَللَّهُمَّ سَهِّلْ لی حُزُونَةَ أَمْری کُلَّهُ، وَیَسِّرْ لی صُعُوبَتَهُ، إِنَّکَ تَمْحُو ما تَشآءُ وَتُثْبِتُ، وَعِنْدَکَ اُمّ‏ الْکِتابِ.

به نام خدا آغاز مى‏ کنم، و از خداوند توفیق وکامیابى مى  ‏طلبم، و به (حضرت) محمّد صلى الله علیه وآله وسلم روى مى ‏آورم. خداوندا؛ سختی‏ها و ناهمواریهاى تمامى کارم را هموار کن، و دشواریهاى آن را آسان گردان، که تو نابود مى ‏کنى آنچه را بخواهى  و ثابت مى‏ گردانى، و نزد تو اصل کتاب آفرینش و لوح محفوظ است.

و مسنداً از امیرالمؤمنین‏ علیه السلام روایت کرده است که فرمود:

هرگز امرى مرا اندوهناک نساخت و دچار تنگى معاش نشدم و با مبارزى روبرو نگشتم، و این دعا را خوانده باشم؛ مگر اینکه خداوند اندوه و غصّه ‏ام را برطرف‏ کرد و گشایش در کارم داد و پیروزى بر دشمن را نصیب من ساخت.(2)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

هر روز بیشتر بهم ثابت میشه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

96 ای که گذشت

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲ نظر

خدایا

خدایا


می بینی که به هر دری زدیم


خصوصاً در شرکای محترم


برای کمک


و دست خالی


و دل شکسته


و زخم برداشته


برگشتم به آغوش خودت


یعنی درست جایی که بایست از اول به آن پناه می آوردم


مرا ببخش.


و میدانم می بخشی


تو حبیب منی


تو محبوب منی


تو اول و آخر همه خواسته ها و تلاش های منی.


پ.ن1: و هنوز حرفهای خواهر بزرگ توی گوشم می پیچد

و در حاشیه بگویم که هنوز می گویم خدایا یعنی اینها بویی از انصاف برده اند. چرا زودتر نشناختیم شان. چرا از اول شراکت با اینها را به هم نزدیم...


ختم حاشیه.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حد و مرز

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۷ نظر

هواس پرت کن

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۹ نظر

خروج از مشکلات و بن بست ها

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ نظر

رفتن یا نرفتن؟

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۵ نظر

آقاجون

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۴ نظر

مرنجان و مرنج


دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش

که بد به خاطر امیدوار ما نرسد

....

چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را

غبار خاطری از ره گذار ما نرس


فال حافظ گرفته ام.

چرا؟

معلوم است... باز ناآرامم.


حافظ عزیز همیشه با من مهربان بوده. همیشه مثل تشنگی برای نصیحت پدرانه دل سپرده ام به شعرها

 و جواب هم گرفته ام همیشه..



خلاصه ی همه ی توصیه های اخلاقی برای زندگی اینست

مرنجان

و مرنج...

همین!!


من؟

چقدر توانسته ام؟! 

بدجور رنجیده ام... 

انقدری که بعید نیست برنجانم و ....

آنوقت بدجور برنجانم!

بدجور...


خدایا کمکم کن. 

امتحان سختی است.


پ.ن: معلوم است منظورم جمیع خانواده همسر است!؟ 

عقلم کاملاً توجیه است که باید چه کند! شناخت از خانواده همسر هم خیلی کمک کننده بوده! یعنی چاره ی دیگری جز این نیست.

آنها بدترین برخورد ممکن را کردند و باختند این آزمون زندگی را. 

من نبایست ببازم.

نبایست..

عقلم می داند هر حرفی بزنم باخته ام! 

عقلم می داند فقط بایست گذر روزگار حالی شان کند چه ظلمی کرده اند.

فقط روزگار حالی شان کند..


اما لعنت بر این دل حساس...

لعنت بر این بغض و خشم...


دوستان جان می شود برایم دعا کنید.؟


++خدایا این دل کوچک و بی تابم را اینطور با عقلم همراه میکنم

همین حالا به بزرگی ات قسم قول میدهم به خاطر تو از همه حرفها و تهمت ها و کارهایشان بگذرم و حرفی نزنم و تحمل کنم

در عوض تو خودت برایم جبران کن

از همان مدل جباری هایت... 

که بی نهایت جبران کننده ای..

دلم را بزرگ کن.

خدایا آغوشت را برایم باز کن

مجحبوب دلش برای آغوشت بدجور تنگ شده...

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دعوای ذهنی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲ نظر

بخشش

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۷ نظر

جاری

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱ نظر

دریا بودن

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از شانس های زندگی ام این بوده که چند نفر دریا دل را در زندگی ام دیده ام. 

لذت همنشینی با یه نفر که مثل دریاست انقدر زیاده که وای اگه آدم خودش دریا باشه

آدمی که وقتی بهش سنگ پرتاب میکنن متلاطم نمیشه. 

دریا بودنم آرزوست...

در ادامه چند سرچ جالب را برای خودم نگه داشته ام..

ادامه مطلب...

موافقین ۰ مخالفین ۰

باید تمام آن چه منم را عوض کنم

****یک- بسمک یا رحمان

****دو- صبای عزیز در وبلاگش مطلبی نوشت که میخ کوبم کرد. انگار حرف خودم بود که بلد نبودم چطور بزنم.

http://gharetanhaei.persianblog.ir/post/472

"منظورم اینایی هستن که تازه راکت بدست شده اند و چند ساعتی مربی داشته اند و تازه از استایل والیبال اومده اند تو تنیس روی میز ! ( با راکت اسبک میزنند !!( خیلی عجیبه که اینها چون بد بازی میکنند ، نمیتونی ببریشون و اصلا هم مهم نیست مهارتت ! طرف عملا یه بازی دیگه میکنه و توهم زده که پینگ پونگ داره بازی میکنه…من و تو  هم عملا تو این توهم وقتمون حرم میشه واتفاق بدتر اینه که وقتی با یه آدم حسابی میشینی پای بازی میبینی مهارتت خیلی کم شده و طول میکشه تا برسی به سطح بازی اصلی خودت !


اینها را نوشتم تا بگم حرف اصلیم را وقتی با یه آدم کم فهم معاشرت میکنی یا آدمی که خودش را به نفهمی میزنه وقتی با یه ادم خاله زنک دم به دم میشی ..وقتی با آدم احمق دمخور میشی که قضاوتهای عجیب غریب و خرافی داره و تحملش میکنی ،وقتی رفیق جینگت کسیه که درکش از دو نانوگرم تستسترون بیشتر نیست ،

وقتی با یه آدم روبرو میشی که دغدغه هایش ، کف هرم مازلو است ( مسکن و رستوران و لباس برند و…!) دیگه انتظار نداشته باش که از  حروم شدن وقتت غصه بخوری از درجا زدنت  هم خجالت نمیکشی از تجمع برنامه ای نصفه عمل شده و کارهای نیمه تمامت هم ککت نمیگزه از نخواندن آخرین مقاله تخصصی رشته ات ، بهت بر نمیخوره یا ندیدن فلان دانشمند و بلد نبودن مفاهیم بلند حافظ و  مولوی و ….دردت نمیاره...داری بی غیرت میشی عزیزم !

به مردنت ادامه بده یا مثل یه بزرگ مرد بکش از این وضعیت بیرون و نذار زنده به گور بشی و بشی یه مرده متحرک
"
از آنهمه نق و نوق کردن در پست قبل مرادم همین تغییری بود که دلم میخواهد و بدجور میخواهد و بدجور. انقدر که کل صبح تا ظهر جمعه را گریه کردم. انگار کن که کسی در فراق بگرید. میدیدی ام شاید فکر میکردی مصیبت دیده ای را دیده ای. تا مغز استخوانم درد میکرد و گریه تسکینم نمی داد

خیر ببینی صبا جان. راحتم کردی :)

****سه- بعد از تو خیر ببیند ناصر فیض.. 
مدام این شعرش در مغزم می پیچد

باید که شیوه‌ی سخنم را عوض کنم

شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم


گاهی برای خواندن یک شعر لازم است

روزی سه بار انجمنم را عوض کنم

(شاید این را می گوید و چه راست می گوید فیض... حرف را بایست انقدر زد تا مشتری اش پیدا شود. کم گشته ام برای هم درد.. کم گشته ام برای هم زبان. ... کم بوده...)


از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده‌ام

آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم


در راه اگر به خانه‌ی یک دوست سر زدم

این‌بار شکل در زدنم را عوض کنم

...

شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود

باید تمام آن چه منم را عوض کنم

...

وقتی چراغ مه شکنم را شکسته‌اند

باید چراغ مه‌شکنم را عوض کنم

...

با من برادران زنم خو ب نیستند

باید برادران زنم را عوض کنم

 (من یکی بایست خواهران شوهرم و جاری ها را عوض کنم)


دارد قطار عمر کجا می‌برد مرا؟

یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم


 

ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار

مجبور می‌شوم کفنم را عوض کنم

چهار- خدایا میخواهم تغییری رخ دهد. کمکم کن. 
پنج- چند وقتی است که میخواهیم منزل مان را عوض کنیم. و من بسیاااااااااار خسته ام. خیلی خیلی خسته. روحا نابودم... و این تغییر شاید زنده ام کند. امروز یک اتفاقات خوبی به مشام میرسید. خیلی فراتر از تصور من. یعنی می شود خدایا که بشود؟! اگر بشود که باز از اینهمه رحمت تو شوکه خواهم شد. دوستان جان، می شود دعا کنید؟ 
شش- کسی فهمید آخرش من چه می گویم؟ فکر کنم خودم هم نمی دانم!!
ذهنم نظم ندارد. 
پر است از هزاران فکر و دغدغه
کارم پر است از دغدغه های جدید 
دخترم
برخوردها با اطرافیان
برای همین حتی با احساساتم هم غریبه شده ام. 
آن جمعه ای که گفتم از درد به خودم می پیچیدم و گریه میکردم و دقیق نمی دانستم دارم برای کدام دردم گریه میکنم!! همه چیز هجوم آورده بود... 
حتی وقت هضم کردن اتفاقات از من گرفته شده. 
و من خیلی خیلی حساس و شکننده شده ام. 
می ترسم در این شکننده گی، کاری کنم که نباید و تصمیمی بگیرم که نباید..
خدایا کمک کن این دور تند زندگی برسد به یک لنگر ارامش.. حداقل اینقدر با خودم بیگانه نشوم.
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

معاشرت فامیلی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۹ نظر