۱۰ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

تا کی

نمی دانم قلبم تا کی این همه درد را تاب خواهد آورد. 

بخواهم از رنج های این روزها بنویسم مثنوی‌ خواهد شد. جمله بالا خلاصه ترینی است که حجم غصه ام را نشان بدهد. 

 

 

خوب شدنی در کار نیست حتی به زور قرص!! تا وقتی رنگ خون هست در خبرهای هر روز. 

 

حسنای من هم طبق همیشه اش، هر وقت مادرش حالش خوب نیست نهایت بدقلقی را میکند و من را به یک مادر مستأصل تبدیل می کند که از دست بچه گریه کنم. 

 

آخرین باری که از دست بدقلقی های حسنا، جلوی خودش های های گریه کردم وقتی بود که سه ساله و نیمه بود و من امتحان داشتم و باید میرفتم. اما می‌گفت مهد نمی روم که نمی روم و جیغ میزد و هر چه محبت میکردم فایده نداشت که نداشت....

 

 

تا کی... با آنچه دیده ام و شنیده ام بسیار ناامیدم...

 

حتی در مقیاس کوچک، در دانشگاه خودمان، هر چقدر به افراد تندرو هر دو سر طیف ها گفته شد که این کارهایتان فایده ندارد و جوابگو نیست ، گوششان بدهکار نیست که نیست... 

در دانشگاه که خونی ریخته نمی شود و مطالبات جنس دیگری دارند و مسأله لاینحل نیست اما حل نمی شود بلکه هر روز گره کورتر می شود.

در جامعه اما از دو طرف خون میریزد و دلسوزان نان در خون دل خود می زنند هر روز. 

جنس حرفها و آدمهای هر دو طرف، در دانشگاه و جامعه، یکجور است و نتیجه یک جور.

فقط داریم کشته میدهیم... یا روح یا جسم...

و هییییچ. 

این هیییچ دلم را می سوزاند. 

 

بعدا نوشت: وبلاگم را دیدم. آن روزهای روزهای تلخ سه سال و نیمگی ات، میشد آخر ترم من در دی و بهمن 98 و آن روزهای غمگین مثل این روزها. 

حسنای من،

تو نه آن وقت می دانستی در. جامعه چه خبر است نه حالا گذاشتم دنیای کودکانه آن به هم بریزد. ولی ظاهراً موفق نبوده ام...

موافقین ۲ مخالفین ۰

قبل از خداحافظی موقت

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۶ نظر

برای محبوب حبیب

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۹ نظر

برای شیراز، برای زاهدان، برای همه نقاط ایران

برای تک تک نقاط ایران ناراحتم

 

اما برای شیراز حتی هنوز موضع نگرفتم!!!

 

حتی برای این یکی...

 ای بابا. 

چرا؟ 

یک تروریست غیر ایرانی بوده طرف. این که معلوم است. 

بله. 

تروریست محکوم است جمله ای کلیشه ای است. این را فرض کنید همیشه گفته ام. کشتن هر انسانی محکوم است. 

ولی هنوز عده ای دست نظام را هم در ماجرا میدانند و عده ای دست کسانی که در این ۴۰ روز فضای جامعه را ملتهب کردند

 

من کدامم؟ 

 

نظر احساسی ام را میخواهید یا نظر عقلی ام را؟ 

نظر احساسی ام می ماند در دل خودم که سعی میکنم اشک هایم را کنار بزنم و تحلیل بخوانم.

اینجا نظر عقلی ام را می نویسم. 

 

اینکه کی موضع میگیرم را قبلاً گفته ام. 

 

حالا چه حرفی دارم برای گفتن:

 

آنچه کمتر گفته شده، را می گویم.

 

برای ما مردم همه چیز دان در همه عرصه ها، ....

در. خصوص تحلیل و بررسی چهار شنبه شب شیراز، 

تشریف بیاورید وبلاگ شارمین جان. من آنجا هستم. 

 

بعد خودتان قضاوت کنید همه تحلیل هایتان همینقدر کارشناسی است؟ مثلا کارشناس مسایل سیاسی و ... را اصلا قبول دارید که بایست ورود کند به مسأله و ما اول بشنویم یا نه؟ کارشناس از هر طرف... 

 

 

یک مطلب دیگر هم هست که مهم و مرتبط است..

در مورد حق سکوت!! یعنی حق ساکت ماندن تا بررسی کارشناسی و ..بعدها حرف میزنم. 

شاید هم اسمش را بگذارم، آزادی سکوت.. چون تکمیل کننده آزادی بیان است. 

 

من اینجا از این حق استفاده میکنم و فعلا موضع نمی گیرم. با اینکه شدیدا ناراحتم. برای تک تک شان، تو بگو برای تک تک خون های ریخته شده. از هر دو طرف.. برای مهسا که هنوز روشن نیست دلیل فوتش از نظر علمی چیست...

 

من سخنگوی هیچ کجا نیستم. سخنگوها موظف هستند سریع موضع بگیرند. چون تشکیلات دارند و تیم کارشناسی و ... 

من شهروند معمولی به این سرعت نمی توانم. واضح هست؟ 

بعد از شنیدن نظرات کارشناسی هر دو طرف، البته نظرات کارشناسان قدر هر دو طرف، میشود موضع گرفت. 

 

پی نوشت ۱

در مورد ماجرای ۹۸، موضع گرفته ام. این را بعدا مفصل میگذارم. در یک پست جدا. اینجا نپرسید. 

پی نوشت۲: 

با عملکرد اسماعیلیون هم شدیدا مخالفم و این را هم جدا بایست بنویسم. گرچه لابلای حرفهایم هست... ولی ناقص است. منظورم کامل بیاان نشده. لذا این را هم اینجا نپرسید.

 

 

بعداً نوشت: تحلیل من و حرف اصلی من چیست؟ چرا به وب شارمین ارجاع دادم.. در کامنت همین پست نوشتم. بخوانید حرف دلم هست. 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

برای ایران پرستان

 

این پست رو ایجاد کردم تا کم کم کسانی که ایران پرست واقعی در این جریانات شهریور به بعد که من شناخته ام را معرفی کنم. 


برای عاشقان واقعی ایران

برای آنهایی که هدف برایشان وسیله را توجیه نمی کند

برای دل خودم

برای اشکی که موقع دیدن ویدیوهایشان ریختم و دعایشان کردم که خدا امثال ایشان را زیاد کند

برای وقتی به احترام شان بلند شدم 

برای وقتی در دلم سرود ای ایران زمزمه شد با دیدن شان

برای معرفی چهره ها به حسنا در آینده

برای ثبت در تاریخ

برای ...

 

 

لینک اول را قبلا داده بودم. در این پست

 

 

لینک دوم، به خاطر سخنران دولت است که رفت برای صحبت کردن در دانشگاه قم و خواجه نصیر و .... یک،‌ دو، سه، چهار، پنج

در همین جلسه فهمیدم دخترشون رو به خاطر تحریم دارو از دست داده، گریه کردم... دلم میخواست برم به اسماعیلیون بگم بیا اینم یکی از تقاص هایی که برای خون دخترت گرفتی! راضی شدی؟ 

أقای اسماعیلیون هنوزم هدف واست وسیله رو توجیه میکنه؟ تا کی توجیه می کنه؟ تا کجا...

 

لینک سوم، سخنان پر شور خانم دکتر خدادادی در اجتماع هنجار شکنانه پزشکان در آمفی تاتر نظام پزشکی مشهد است. اینجا
 

 

ممنون میشوم باز هم به من معرفی کنید

اینها عشق اند

اینها امیدند

اینها نور هستند در تاریکی این روزها

 

بعداً نوشت: در کامنت های همین پست حرف اصلی ام هست که خودم نوشتم. بخوانید معلوم است چرا این پست را گذاشته ام. 

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

برای چهلمین روز

برای چهلمین روز

 

برای اون لحظه‌هایی که فهمیدیم:

 

تنها نیستیم

ایران تنها نیست

پرچم ایران بی‌یار نیست

 

فریدون و کاوه و رستم و میرزاکوچک خان و... و خیلی ها،… فراموش نشدن

فریادمون اون قدری بلنده که گوشِ فلک رو کر، دنیایی رو حیرت‌زده و تحلیل‌گران و رسانه‌ها و [مثلاً] رهبرانی رو به تکاپو بندازه که از این غافله جا نمونن

 

 

ما تونستیم به همه بفهمونیم این مردم شریف، گله‌ای گوسفندِ محتاجِ چوپان و سگ و نی‌اش نیستن

با حجاب و شل‌حجاب و آستین‌کوتاه و یقهٔ بالا بسته و… فرقی نداره، کافیه شبیهِ خودمون باشیم تا زیباتر باشیم

 

«زن» ایرانی ابزار تولیدمثل و لذت‌جویی، و «مَرد» غدهٔ جنسی متحرک و بی‌اختیار، نیست و دیگه نمی‌شه تحقیرمون کرد.

 

نه دیگه حواس‌مون با چیزای سطحی پرت می‌شه و نه فریب خورده و خاموش میشیم

کُرد و ترک و لُر و بلوچ و مشهدی و قمی و تهرانی و رشتی و شیرازی و اصفهانی و اهوازی و مهاجر و… حرفشون فقط یک کلامه: جانم فدای ایران!

سلبریتی‌های «بامعرفتی» هم هستن که فقط فکر جیب نیستن

 هر کسی به اندازهٔ توانش می‌تونه شریک باشه؛ یکی فریاد بزنه، یکی بخونه، یکی بنویسه، یکی آگاه کنه، یکی آگاه بشه و…

تحمل رنج اقتصادی و اختلال ارتباطی، به رویایی که در پی‌اش هستیم، می‌ارزه

و نهایتاً برای اون لحظه‌ای که «ما» زیباترین و پرمعناترین شعار تمام دوران‌ها رو طنین‌انداز کردیم: «زن، زندگی، آگاهی»!

بدون هیچ اغراقی!

 

 

با دخل و تصرف در نوشته مهدیار. پست ایشان را هم بخوانید. 

 

با نوشتن این پست از زبان دل خودم

گریه کردم

 

سرشار از غم و درد

 

که چطور یک حرف ته دلمان هست و صادقانه یک حرف می‌زنیم ولی با هم می جنگیم! از دل به زبان... از دل به عمل... چقدر دوریم چون حرف نمی‌زنیم. چون به درستی حرف نمی زنیم.

حرف زدن ملت با ملت منظورم هست. 

 

پی نوشت: ادامه حاشیه است. می شود نخواند. 

۳۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

جمع بندی من

 

سلام دوستان

بالاخره وسط این ماجراهای شهریور به بعد ایران که هنوزم تموم نشده، من بالاخره به جمع بندی رسیدم 

 

اگر میخواهیم به مطالبه های درست و حق برسیم: 

 

ادامه مطلب... 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱

حرف دل من

پست آخییش من که در خصوص حوادث این روزهای دانشگاه بود ختم به خیر نشده تا این لحظه

و دانشگاه های زیادی هم درگیر این مسأله هستند.

 

اول در کامنت حرف خودم را زدم. بعد در فیدخوان چیزی خواندم که دیدم حرف دل من، از زبان دیگر است: اینجا

برای جوانان این کشور، نویسنده از اسم واقعی خودشان استفاده کرده است.

بسیار برای من محترم هستند. از 2010 هم  در همین وب خودشان نوشته هایشان هست. 

و آنقدر خوب تر از من نوشته اند که من فقط توصیه میکنم بخوانید. 

بعداً نوشت: کامنت من برای نویسنده این وب، در کامنت های همین پست.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دین بایست کنار برود، چون به هر حال شما جهنمی هستید، از نظر هر دینی جز دین خودتان

برای کسی که دقیقا دقیقا حس دخترم رو بهش دارم و حتما روزی برایش در. اینجا می نویسم چرا. 

یکی اش اینه که حدس میزنم حسنای من، ده پانزده سال دیگه،  مسیر ایشون رو می‌ره و اتفاقا خوشحال هم میشم. حالا چرا این رو میگم یه پست باید بنویسم. خیلی وقته به این یکی حسنا گفتم چقدر آینده ی دختر منی. قبل از این جریانات...

حسنا جان خوشحالم دنبال چیزهای خوب هستی :) حتی خوشحالم ایران دکتری نمی خوانی. به دلایل عقلی :) 

 

 

برای حسنا و تمامی حسناهای من: 

 

ادامه مطلب... 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

آخییش... بالاخره ما هم :)‌

خدا را شکککررر

امروز توی دانشگاه تجمع بزرگی شده. 

اینکه اولین بار است یا نه را هم نمیدانم.

 

اصلا نمی دانم برگزار کننده کیست.

 

من در یکی از ساختمان های اطراف. از دور و از بالا نگاهشان میکنم. 

 

اول میکروفون دست یک پسر کت و شلواری بود. نمی شنوم چه می گوید. صدای دست زدن ها می آید فقط. صدای  یکدست موافقم موافقم. 

حالا میکروفن دست یک دختر است که روسری اش را برداشته است. نمی دانم چه می گوید. باز صدای دست زدن می آید. صدای شور و شعف از شنیده شدن حرف شان. 

 

 

و من این بالا خدا را شکر میکنم

و لبخند بزرگی روی لبم هست....

هر دو طرف را دوست دارم. 

تا زمانی که دارند با هم حرف می زنند

 

و دعا میکنم خواهران و برادرانم با هم خوب حرف بزنند. و آخرش به دعوا نکشد. 

همین. 

ادامه مطلب... 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰