بسم ا... الرحمن الرحیم


طاعات و عبادات تون قبول. 


دوستان عزیز این پست سراسر غیبت میباشد!! بعد از شب احیا که از چنین اعمالی توبه کردیم درست نیستس بخونینش :دی 

از من گفتن بود. دیگه مسئولیتش با خودتون!

از اول این ماه قراردادمون با صاحبخونه تموم شده. 


مدتیه حرف این شده که آیا برگردیم منزل م.شوهر یا نه؟ 

خصوصاً اینکه الان که حسنا رو میگذارم مهد چندین بار از عید تا حالا گفتن خوب برگردین. شما که دیگه بچه رو نمیزارین پیش مادرت. اجاره بدهکارین؟ ضمن اینکه ج.3 که خیلی آزار میداد کلاً از اونجا رفته و شش ماه هست که باهاش کاملا قطع ارتباط کردن و اجازه حتی یک ساعت اون خونه اومدن رو بهش نمیدن. من هم که یه دلیل دوم رو آزارهای ج.3 اعلام کرده بودن میگن حالا دیگه برگرد.

انتظار نداشتم اینو بهم بگن و جا خوردم. آمادگی نداشتم چه جوابی بدم و گفتم: وسط ترمم که نمیتونم. بعدش هم حبیب میگه خونه ساخته میشه. حبیب میگه زیاد اسباب کشی نکنیم وسایل خراب میشه. یکباره بریم خونه خودمون!

الان حبیب میگه خونه اواخر امسال آماده میشه و خودش دلش میخواد برگرده پیش پدر و مادرش. 

خوب یادم نرفته اونجا چقدر هر روز یک چالش و هر روز یک مساله داشتیم و من واقعاً تمرکز روی کارم نداشتم. اینجا هم من خیلی درگیر مشکلات خانواده خودم شدم و بازم تمرکزم کمه. فقط مساله اینه که من خیلی خیلی دلم میخواد درگیر مشکلات خانواده خودم بمونم و تا میتونم کمک کنم. 

از طرفی تازه دارم حبیب رو درک میکنم. فکر کنم اون هم همین حس من رو داره و میخواد بره تا توی مشکلات بیشمارشون کمک حال باشه.


الان رفتم از پارسال تا حالا نوشته هام رو خوندم. نوشته هایی که راجع به تصمیم برای اسباب کشی بود.

دیدم که حبیب چقدر من رو درک کرد و همراهی کرد.

الان میخوام ازش تشکر کنم بابت اینهمه همراهی.

البته منظورم این نیست که میخوام برگردم خونه قبلی. 

ولی میخوام یادم باشه لطف حبیب و بیشتر باهاش همراهی کنم. ولی خوب قاعدتاً شناخت امسالم با شناخت سالهای قبل خیلی فرق داره و ممکنه باز هم به این نتیجه برسم که در شرایط فعلی هم باز به صلاح نیست برگردیم اونجا. نمی دونم.

فقط اومدم بنویسم که یادم باشه مهم تر از اینکه کجا باشیم اینه که حبیب مثل قبل من رو دلسوز ببینه. من واقعاً نیت بدی رسوندن یا بدجنسی یا غر زدن بی جهت یا ... رو ندارم. حبیب اون همه حمایت از من رو وقتی کرد که واقعاً میدید من از خوبی کردن به خانواده اش کم نذاشته بودم و حتی با اونها به خاطر من دعواهای شدید کرد. 

ولی اعتراف میکنم که این یک سال خیلی غر زدم سرش. هر رفتار بدی داشتن با اینکه تازگی ها دیگه جواب میدم و مثل قبل ساکت نمی شینم. ولی میومدم توی خونه هم میگفتم!

! و حبیب حساس شده که من چقدر با خانواده اش بد شدم و نمی بخشم شون! 


{چند موردش رو شاید شما یادتون باشه. سر اینکه خ.شوهر 300 تومان خونه ی چهارم شون رو خریدن ولی به ما کمک مالی نکردن در صورتی که شریک ما هم بودن خونه پنجم شون رو. البته اگر بدونین چه ننه من غریبم بازی ها و دروغ هایی راه میندازن که توی چشم نیاد 5 تا خونه داشتن شون! و این اعصاب من رو به هم میریزه و جواب شون رو هم میدادمو مثلاً سرویس طلای 32 میلیونی خریده جلوی یه سریا پز سرویس اش رو میده به من میرسه میگه بدله ها! منم جواب میدم دیگه که فرق اصل و بدل معلومه و این شماره داره و ...

خوب بقیه چیزها رو نمیگم چون دیگه خیلی غیبت و پشت سر حرف زدن و .. ام رفت بالا. ولی خوب چون شما نمی شناسین شون من اینجا راحت میتونم حرف بزنم. بقیه جاها که کلا ً هیچی نمیگم به کسی. تو دلم میمونه می ترکم! 

اینجا هم فقط نوشتم که برای آینده یادم باشه موقعیت فعلی و تصمیم هام}


امسال ممکنه سر این رفتن و نرفتن حمایت حبیب رو از دست بدم.

میخوام مرتب به خودم یادآوری کنم که مهمترین چیز همینه. 

زندگی درست خودم

زندگی عاشقانه خودم

آشیونه ای که بایست برای حسنا با آرامش فراهم کنیم.


میخوام زندگی ام حفظ بشه و بهترین راه حل رو پیدا کنیم. و اگر تصمیمم به موندن شد با بهترین عبارات حبیب رو قانع کنم. دیگه غر نزنم.

دعا کنین دوستان جان.