بسم ا...
بالاخره طلسم شکست
و بنده گواهینامه گرفتم. :) البته خنده داره تو این سن و سال.
مساله فقط در ذهن من بود
به قول مربی تو خوبی :)اصلاً مبتدی به حساب نمیای. فقط خیلی خیلی هولی! و همین هول بودنت کار رو خراب میکنه.
و تمام تلاشش بنده خدا در دادن آرامش به من بود نه رانندگی!
و ذکر مدامش هم همین بود: یواش! یواش! عجله نداریم! هیچ جا نمی خوایم بریم و ... :دی
شکر خدا تونستم ذهنم رو مدیریت کنم
و تونستم بالاخره از یه افسر سخت گیر امضای قبولی بگیرم.
ترسم هم ریخت و اعتماد به نفس هم پیدا کردم که میتونم.
(بماند که مشوقان اصلی من حرف شون اینه.
بابا: اون افسره کی بود تو رو تایید کرد؟! چشماش رو بسته بود؟!
مامانم: ناراحت شدم! کاش قبول نمی شدی! دوست ندارم بشینی پشت فرمون! تصادف میکنی!
بعله ما همچین مشوق هایی داریم :دی
برادر بزرگم چون بابام که راننده ی خیلی خوبیه و هیچ کی رو هم قبول نداره، بهش گفته بود تو با این وضعت چجوری گواهینامه گرفتی! این افسره دیگه کی بوده!!؟ (مثلاً از آینه نگاه نمی کرد و سرش رو میاورد بیرون و اینا...) داداش ما هم غیرتی شد و رفت تا پایه 1 اش رو هم گرفت :دی
با اینکه خوب هیچ ربطی بهش نداره و استفاده نمی کنه ولی میخواست از موتور بیشتر بدونه و دیگه حسابی رانندگی اش خوب بشه هم اینکه بابا اینقدر بهش نگه بلد نیستی! دیگه از وقتی پایه 1 اش رو با یه بار امتحان دادن گرفت بابا دیگه چیزی بهش نگفت. خلاصه منتظر باشین من رو بعداً پشت اتوبوس هم ببینین :دی )
خدایا شکرت
خدایا کمک کن یکی یکی گره ها باز بشه.