بسم ا.. الرحمن 

چقدر زود داره یکماه میشه که من اینجا ننوشتم. 

باورم نمیشه اینقدر زود شد یکماه. 

از دوستان عزیزی که نگران شدن معذرت میخوام.  همش در حال بدوبدو بوده و هستم. 

هنوز سرفه میکنم. یه دکتر آلرژی رفته ام و نزدیک یک ماهه دارم دارو مصرف میکنم و خوب نشدم. سرماخوردگی بدی بود. درست یک هفته اولش را کامل افقی بودم از بس حالم بد بود و حالا هم که عمودی ام هنوز خوب خوب نشده ام. 

این وسط اسباب کشی کردیم. اسباب کشی شاید باعث بدتر شدنم شد، گرد و مواد شوینده و ... گرچه یک روزش را هم یک خانم کمکی آوردم که وایتکس و .. که لازم بود را او استفاده کند ولی باز هم ریه هایم خیلی اذیت شدند. 

بیشتر وسیله ها را باز نکردم. اسباب کشی خیلی برایم سخت بود این سری. نمی دانم چرا اینقدر از پارسال سخت تر بود. برای اینکه سری بعد اینقدر اذیت نشوم بیشتر وسیله ها را باز نکردم. اصلاً اینقدر وسیله من میخواهم چه کار! انقدر این میخواهم چه کار این مدت پر رنگ شد که برای نمونه بگویم سه عدد لیوان بیشتر در دسترس نیست الان! و همه چیز همان طور بسته بندی شده در واحد روبرویی است! مبل ها را از منزل قبلی خودمان انتقال دادم واحد روبرویی که حالا خالی است. خانه را خیلی خیلی خالی تر از قبل کردم. زندگی سوپر مینیمالیستی!!. 

یک دلیل این مینیمال کردن این بود که بالاخره از فرصت تابستان استفاده کردم و پروسه از پوشک گرفتن دخمل را شروع کردم. برای منی که خیلی وسواس نجس حلال و ... داشتم خیلی زجر بود.  خودم را برای یک چیز سخت آماده کرده بودم چون اوایل اصلاً همکاری نمی کرد. الان تقریباً اطلاع میدهد دخملم. فکر می کردم سه ماه طول می کشد تا یاد بگیرد چون هنوز 2.5 سالش نشده بود و به قول پزشکان از این سن میتوانست از پوشک گرفته شود. ولی من همین تابستان را داشتم و بایست زودتر یادش میدادم.

اسباب کشی مان با شور و اشتیاق خانواده حبیب بود. برای اسباب کشی برادرهایش و خواهر زاده اش آمدند کمک مان و کارگر نگرفتیم اصلا. 


+++++

رسماً از امروز تابستان من شروع شد. جمع کردن ترم گذشته و کارهای این مدلی خیلی خیلی طول کشید. 

در این فاصله دو مقاله ام ریوایز خورده اند. 

امروز ب بسم ا.. برای شروع ویرایش است. 

اگر این دو مقاله اکسپت شوند میتوانم پرونده بدهم. خدایا یعنی می شود؟ وااااای اگر بشود چه می شود. عااااالی. دعا کنید برایم. دعا کنید بتوانم از این فرصت باقیمانده بسیااااار محدود به خوبی استفاده کنم. 

+++++

امروز هم دخمل رفته خانه مامان جونش و من می آیم دانشگاه. فعلا یک روز در هفته. حس میکنم خیلی بیشتر از قبل دوستش دارند. شاید چون شیرین زبان شده حسابی و تو دل برو. شاید چون رابطه شان با من بهتر شده. نمی دانم. 

حبیب هم این وسط خیلی کمک حالشان است و من دیگر غر نمی زنم. در همین فاصله حدود 15 میلیون از هزینه ساخت منزل را قرض داد بهشان و من چیزی نگفتم. ابداً هیچ چیز.  این روزها من هم دارم همین کار را برای خانواده خودم میکنم و خوشحالم که حبیب خیلی بلند طبع است و اجازه این جور کارها را به من میدهد. خدا را شکر. 

حبیب این کمکها را فقط در خصوص پدر و مادرش دارد که خوب حق زیادی به گردنش دارند و در رابطه با خواهرها و برادرها که آنطور کردند با ما سال قبل، درست رفتار می کند. از این بابت خوشحالم. 

+++++

دو هفته ای است که اصرار میکنم برای 31 مرداد با پدر برویم مشهد. هر روز یک بهانه آورده اند. حس میکنم این مشهد برای همه مان از اوجب واجبات است! سالهاست که هیچ سفر دسته جمعی نرفته ایم. آن هم مشهد. آنهم در این شرایط که گره بزرگی در کارهای برادرهاست و دلم بدجور هوای دامان امام رضا را کرده. دعا کنید همه چیز فراهم شود و یک سفر خوب برویم. حساب هزینه هایش را هم کرده ام که مشکل هزینه نباشد، اما اگر بجنبند و من بتوانم از طرف دانشگاه مهمانسرای دانشگاه را رزرو کنم و اینقدر امروز و فردا نکنند. 

+++++

پروسه خواستگاری کردن ها ادامه دارد... هنوز خواهر شوهر نشده ام. دعا کنید زن برادر خوبی نصیبم بشود. خیلی خیلی جای خالی یک همدم خوب در خانواده مان خالی است. یعنی می شود یک دوست اضافه شود؟