بسم ا...الرحمن الرحیم

الان که در بسترم، تصمیم گرفتم بیایم و وقایق را بیشتر بنویسم. برای آینده بماند.

از دخمل خیلی وقت است که چیزی ننوشته ام

 

دوباره ترم شروع شد و وقت بیدار شدن دخترم من نیستم. اما در طول تابستان، این تجربه را بدست اوردم؛ هر وقت بیدار میشد و من مشغول کاری بودم، اگر رها می کردم و می آمدم حدود ربع ساعت توی رختخوابش باهاش بازی می کردم، بقیه روز را خیلی سرزنده تر بود و ارتباط خیلی بهتری با من داشت. نق نمی زد. بهانه گیری نمی کرد و بارزترین چیز اینکه اصلا به طبقه پایین نمیرفت و پیش خودم می ماند. اگر در طول روز هر یک ساعت یکبار حدود ده دقیقه را برایش خالی می کردم و مستقیم و چشم در چشم، بدون دغدغه بقیه کارها، با حواس صد در صد جمع به او فقط، باهاش بازی می کردم ان روز بهشت میشد. حس می کردم بهترین دختر دنیا را دارم. 

اما امان از روزهایی که اینطور شروع نمی شدند. مثلا لحظه بیدار شدنش من پشت سیستم بودم و به یک سلاام گرم و حال احوال یک دقیقه ای بسنده می کردم. روزهایی بود که انگار از دنده چپ بلند میشد. خوب البته استرس من هم بی تاثیر نبود. انگار بچه می فهمید. نق می زد. مرتب بهانه چیزی را می گرفت. تمرکز نمی توانستم بکنم و روز را به من و خودش تلخ می کرد. 

 

بقیه این پست برای بی بچه ها چندش آور است لطفا نخوانید.

ادامه مطلب...

 ولی مادرها می دانند مادر که میشوی مجبوری در این حوزه های چندش هم تبادل تجربه کنی و برای تو چندش نیست. 

دخملم این تابستان بالاخره از پوشک جدا شد. البته نه کامل. برای بیرون بردن و خواب شب و خواب روز اگر بیشتر از دو ساعت بشود پوشکش میکنم. و متاسفانه مقاومت می کند و پوشک کردنش خیلی وقت میگیرد تا راضی شود.

اوایل پروسه خیلی سخت بود، یعنی صد در صد زندگی تعطیل. تند تند جیش داشت و آن هم کمی. در این بین خیلی جاهای خانه را مزین کرد. اوایل وسواس داشتم. اب می کشیدم. همه جا را با پتو و روفرشی و ملحفه و .. هر چه در دست داشتم فرش کرده بودم تا اگر نجس شد قطعه کوچکی باشد که بتوانم ببرم اب بکشم. 

بعد مدتی هیچ جای غیرنجسی در خانه نماند! لذا پتوها و ... را جمع کردم. 

اوایل که تند تند دستشویی میرفت، من عقب می ماندم. تا خودش را میشستم، توالت فرنگی اش را میشستم، میبردم بگذارم در آفتاب ضدعفونی شود، بعد بایست شلوارش را هم که خیس کرده بود میشستم چون تعداد حدود ۱۰ تا شلوار و شورت برایش در روز کم بود!! باید میشستم و خشک میکردم برای نوبه بعد که بعضی وقتها همین هم ننیشد. لباسها تمام میشد و شسته شده ها هنوز خشک نشده بود!!. 

تازه رفته بودم سر کاری که میگفت مامان جیش!! خیلی خودم را کنترل کردم که عصبانی نشوم و تاثیر بدی روی بچه نگذارم. 

این تابستان شده بود وسط کاری مثلا ظرف شستن تا پنج بار شش بار حتی دستکش از دستم در بیاورم و بروم سراغ دخمل. انقدر کارها به من سخت شد در یک دوره.

این پروسه همزمان شد با حس استقلال طلبی و خودم خودم گفتن هایش. میخواست هر کاری را خودش بکند! مثلا خودش شیر دستشویی را باز کند، شیلنگ را خودش بگیرد، خودش خودش را بشوید، از چهارپایه خودش بالا برود و دستهایش را خودش مایع بزند و بشوید و ... این یعنی دستشویی رفتن یک کار بسیاااار وقتگیر برای من میشد. لباسهایش و لباسهایم را خیس می کرد. روزی شد که کل دستشویی و من و خودش را در ثانیه ای کرد عین موش ابکشیده و مجبور شدیم حمام هم بکنیم!! 

خیلی سعی کردم خونسرد باشم تا کم کم یاد بگیرد. میگویم خیلی چون در دلم آشوب و استرس ددلاینها بود. 

ولی دخترکم زود یاد گرفت. و کم کم تعداد دستشویی رفتنش هم کمتر شد، مثلا به فاصله ۱.۵ تا دو ساعت. کم کم یاد گرفت خودش را نجس نکند. رویم به دیوار ولی من هم از صرافت هربار شستنش افتادم! نمی رسیدم. مقاله ها مانده بود و تمرکزم صفر شده بود. الان فقط بعد از کار بزرگ میشویمش و هر از گاهی که عذاب وجدان میگیرم که نکند مریض شود‌.

پیشرفت الانش اینست که هر بار بگوید دستشویی دارم برای کار ۱، فقط جای قصری اش را یادش می اورم و خودش همه کارهایش را بدون کمک من انجام میدهد. این برای مادرها با بچه های این سنی شاید خیلی دور از ذهن باشد.

 بعد هر موقع گذارم افتاد محتویات قصری را خالی و تمیز میکنم. لباسهای به ندرت نجس شده، مثلا نهایتا روزی دو سه تا، هم جمع می شوند با ماشین شسته می شوند‌. روزهایی هست که اصلا خودش را خیس هم نمی کند.

شلوار نجس شده اش (کمی نجس شده، این روزها دیگر مقل قبل کامل شلوارش را خیس نمی کند) را هم بدون اینکه لازم باشد مرا صدا کند، خودش عوض می کند و اگر یادش باشد در سبد لباسهای کثیف می اندازد. اگر هول داشته باشد برود سر بازی اش، همانجا وسط اتاق رها می کند. 

الان میشود گفت ۸۰ درصد راحت تر شده.

استقلالش به کمکم آمده. حتی آب میخواهد چهارپایه کوچکش را می اورد و خودش لیوانش را آب می کند، کاری که دختر عمه ها و عموهایش هنوز تا ۷ سالگی هم نمی کنند و باید آب دستشان بدهی.

البته بماند که آستینها و شکم خودش را هم خیس می کند ولی چون هوا گرم است نگران نیستم و اجازه میدهم برای یادگرفتن انجام بدهد. بعضی وقتها اب را نمی بندد و ساعتها پای شیر، آب بازی می کند که کم کم با گفتن اینکه اب تمام میشه ها!!!  یاد گرفته ، و می گوید؛ مامان ابو بستم و منتطر تشویق من می ماند و بعد ذوق می کند از خودش.