چالش شماره یک این روزهای من این شده:
دخملم دو شبه که به سختی میخوابه. گریه میکنه و استرس میگیره قبل خواب.
در طول روز خوبه، هیچ مشکلی نیست. ولی شب قبل خواب دلپیچه می گیره میگه حالم بده، فکر میکنم مریض شدم، لرز دارم میترسم ولی نمی دونه از چی. هر دو شب رو آوردمش پیش خودم، در بغل. خودم و هر حرفی میزنم ارومش کنم فایده ندارد. بچه بلد نیست بگه دقیقا چشه حتی.
امشب خیلییی طولانی باهاش حرف زدم و نفهمیدم از چیه.
میگه: مامان فکر کنم قلبم شکسته.
میگم: یعنی چی مامان.
+اون روز که با قلبم خوردم به مبل فکر کنم شکسته که حالا دلم درد میکنه و گریه میکنم.
- الهی قربونت برم. قلبم شکسته یه اصطلاحه. یعنی ناراحتم. اون روز که خوردی به مبل، ماهیچه ات درد گرفت. الآنم درد میکنه؟
میگه نه
- قلب مثل گوشته، نمی شکنه.
میگه آهان. خیلی مظلوم جوری که دلم میخواد بخورمش.
نمی دونم نگرانیش چیه. طفل معصومم هنوز نمی تونه بیان کنه.
می پرسم از مدرسه رفتن می ترسی؟ چون شب که بحث این میشه بخواب فردا بیدار بشیم برای مدرسه اینطوری میشه.
میگه نه. من مدرسه رو خیلی دوست دارم. دوستامم دوست دارم.
از سوالی می پرسم جوابش نه است.
دیگه عقلم قد نمی ده.
مدرسه دخمل نزدیک خیابون اصلیه و هفته گذشته دخمل رو از بین نیروهای گارد، از بین شعار دهنده ها و ماشین هایی که بوق ممتد میزدند، از مدرسه بیرون آوردم!! جلوی درب مدرسه غوغایی بود....
نگران پرسید چی شده مامان. گفتم تصادف شده. بریم خود پلیس حل میکنه.
تلاشم این بود که بچه کلاس اولی من هنوز دنیا براش جای امنی باشه و اضطراب نگیره.
هر روزی دیدم فراخوان زدن، برای اینکه اون صحنه تکرار نشه رفتم و زودتر برش داشتم از مدرسه.
هر مادری دیدم گفتم چیزی به بچه ها نگید.
کاندید انجمن اولیا شدم، رای آوردم و امروز جلسه رو شرکت کردم. مدیر از بچه هایی میگفت که استرس شدید گرفتند. بحران شده این قضیه. بعضی مادرها جلوی مدرسه با بچه در دست، به جمع معترض پیوستن و شعار دادن حتی! بعضی ها نشستن برای بچه اولی چیزایی گفتن که پلیس رو می بینه سر خیابون می ترسه و ... الآنم که سر خیابان پلیس هست.
بعضی بچه ها اومدن به بقیه گفتن باید عکس امام رو از صفحه اول کتاب پاره کنیم.
بعضی بچه ها هر روز می پرسن خانم امروزم قراره اتفاق بدی بیفته؟ گریه میکنن و ...
مضطربن.
خلاصه خیلی حرفها شنیدم که شاخ در آوردم از درایت والدین...
اومدن توی مدرسه روسری برداشتن! جلوی مدرسه روسری برداشتن! و ... نمی دونم جای دیگه نمی تونن این رفتارهاشون رو بروز بدن! حتما بایست جلوی مدرسه باشه! نمی دونم این اولیا شعور ندارند که با هر گرایشی هستند نبایست فضای امن ذهنی بچه رو به هم بریزند؟
یعنی تو هر چقدر هم مدیریت کنی که بچه ات، استرس نگیرد، بازم یه کسی هست که هم بچه خودش رو به هم بریزه هم بچه تو رو.
اون جماعت احمقی هم که میان جلوی مدرسه و ساعت اتمام مدرسه، اعتراضات مدنی!!! خودشون رو به سمع و نظر دنیا می رسونن!!! رو که دیگه فهمیدم نبایستی انتظار داشته باشم. درک اینکه جلوی مدرسه دبستان نیمه اول!! نیان خیلی زیاده!!
اون مادری که خودش دست بچه رو میگیره با بچه ۶ ساله و فرم مدرسه میره این وسط معترضین رو نمی دونم چه کنم.
عصبانی ام.
بایست یه مشاور کودک پیدا کنم.
میخواستم دخترم مدرسه دولتی باشد تا با اجتماع آشنا بشود حالا.....
عصبانی ام در حد انفجار.
یک مدرسه خصوصی شاید این اتفاقات را نداشت
در هر صورت کلی صحبت کردیم در شورا و قرار شد برخورد جدی بکنیم با والدین اینطوری. متاسفانه مدیر رفوزه شد در این بحران. آمده مادرها رو آروم کنه و فضای دور مدرسه رو، از کلمه اغتشاش استفاده میکنه و اون وسط هم باز دو تا ملا لغتی پیدا شدن که شما دیگه چرا ما رو اغتشاشگر خطاب کردی و ... خلاصه حرف اصلی رو رها میکنن و مدیر نمی تونه بفهمونه اینجا جای چنین کارهایی و درست کردن ناآرامی نیست!.
سر سلامتی حسنا با احدالناسی شوخی ندارم . مدیرشون اقتدار لازم رو نداره ولی خدا را شکر اعضای انجمن دارن و قرار شد قوانین سفت و سختی برای محدوده مدرسه وضع بشه و توسط اعضای انجمن به اطلاع برسه که برخی والدین عزیز!!! حق چه کارهایی رو ندارند در محدوده مدرسه و این خواست اکثریت والدین هست. با هر گرایشی. دومین مسأله دور کردن مردم توسط والدین هست در صورت تکرار این قضیه. البته نیروی پلیس دایمی مستقر شده کنار مدرسه ولی متاسفانه همونم الان ترس ایجاد کرده برای بچه ها.
بین حرفهای مدیر یه ماجرای دیگه هم بود.
یکی از رانندگان سرویس، بچه ها تو سوار ون کرده و ون رو قفل کرده و خودش رفته جایی. بچه ها توی ون گریه افتادن. دو تا خانم که کادر مدرسه میگفتن اگر ببینیم دوباره، حتما میشناسیم شون. اومدن به بچه ها گفتن خاله نترسید نترسید، شیشه رو بیارید پایین ما از تو شیشه درتون بیاریم.
و تا بچه شیشه رو آورده پایین اسپری فلفل زدن تو ون و تو چشم بچه ها!!
حالا میخواستن بعدا فیلم بگیرن بگن حمله ی فلان نهاد به بچه ها با گاز اشک آور یا چی نمی دونم. این علامت سوال من محبوب حبیبه. خلاصه یه سری روانی افسار گسیخته هم داریم این وسط!!
مدیر فقط دیده هاشون رو روایت میکرد و رد میشد و بقیه همکارانش هم هر موردی اونها دیده بودن رو میگفتند یا تایید میکردن که اونها هم فلان صحنه رو دیدن.
نمی دونم اگر من مدیر. بودم میتونستم اون روز رو مدیریت کنم یا نه. شایدم بعدا خشمم از بی عرضگی مدیریت مدرسه و کادر شون بیاد پایین. فعلا احساساتی ام.
محبوب جان میشه کمی از موضعت در مورد بچه ها و نوجوان هایی که در زاهدان جلوی در مسجد به رگبار بسته شدن بگی؟!
اونها مادر نداشتن احیانا؟! یا چون اسم منطقه محروم رو یدک میکشن اگر بمیرن هم دوستاشون دیگه نباید بترسن؟
می دونم تو داری در مورد الف صحبت میکنی و من الان اومدم موضوع ب رو وسط کشیدم!
میدونم که چقدر روی دخترت حساسی و چقدر مادر مهربون و مسئولی هستی و میدونم اینجا از زندگی شخصی خودت نوشتی و مسئولیتی که در برابر دخترت داری. و تو سخنگوی هیچ کسی نیستی جز خودت!
قثط خواستم بگم من با اینکه مادر نیستم و به اندازه تو هم مهربان و خانواده دوست نیستم ولی هر روز صبح خودم رو جای اون زنهایی میگذارم که چند هفته پیش بچه هاشون رو بی هیچ جرمی کشتند! اون هم کجا جلوی خونه خدا!