داری میروی...
ولی مامان هنوز نمیداند...
خنده دار و گریه دار است که نمی داند واقعا راست راستی داری میروی.
میدانم مدت زیادی طول خواهد کشید که بپذیرد رفتن برای تو بهتر بود.
و مدت زیادی سخت خواهد گذشت..
خیلی ناراحتم که چرا شرایط ایران اینطور بود و چرا چاره ای نبود که همین جا بمانی.
برادر عزیزم
امیدوارم آسمانت آن سوی دنیا آبی تر از ایران باشد.
دست خدا پشت و پناهت.
راستش را بخواهی حال من و بابا هم کم از مامان ندارد. ولی تظاهر میکنم چون باید به مادرم دلداری بدهم.
سلام محبوب جان.به خدا قسم که ما نه دخالتی کردیم و نه چیزی گفتیم.
اینکه داداشم مقصره که صد البته همینطوره. اما زن داداشم هم به شدت حسوده و رابطه را خراب کرده
آخرین بار اصلا قهری در کار نبود به خدا. اصلا شاید باورت نشه که مادر پدر من اینقدر برای عروس و داماد نجیب و مظلوم هستن که نگو. گاهی فکر میکنم مادرم مادرهمسرم هست از بس هواش رو داره
داداشم که از بعد ازدواج بی محبت شده واز دو حال خارج نیست. یا زن بی همه چیزش چیز خورش کرده و یا بلاخره زیر پاش نشسته و توی سر داداشم زده.
به خدا که اگر ماهم مقصر باشیم تقصیر ما فقط 20 درصده.
داداشم وقتی میگیم چرا نیومدی میگه شما چرا به زن من زنگ نمیزنید احوالش رو بگیرید؟ انگار جای عروس و خواهر شوهر عوض شده.
همش انتظار احترام از جانب مارو داره درحالیکه خودش بی احترامی میکنه.
زن داداشم یه عروس دارن که میخواستن طلاقش بدن. عروسشون اومده تو پارک با پدرم صحبت کرده و گفته چقدر زن داداشم بد ما رو گفته و گفته خواهرشوهرم اذیتم میکنن.
درحالیکه به خدا به جون بچه هام ما جز احترام و خانم خانم گفتن بهش کاری نکردیم.
کلا اون منطقه ای که ما این عروس رو ازشون گرفتیم خیلی آدمای بد ذاتی هستن ودر تحقیق هم بهمون گفته بودن اما ما چون دختره با داداشم دوست بود، رفتیم جمعش کردیم و گرفتیم.
به خدا که عروس اینقدر نچسب و حسوده که با وجود محبت پدر و مادرم مثل عیدی دادن و کمک مالی و تولد بچه اش بازم طلبکاره