فرزندم...
خیلی چیزها برایت کم گذاشته ام
مرا ببخش
من در برابر تو بیش از اینها مسئولم.
مادری که فقط باردار بودن نیست
متاسفانه تا به حال چیزی جز این نبوده.
کاش بتوانم مادر خوبی برایت باشم
بهترین مادر
بهترین...
چیزی که خودم همیشه حسرتش را داشتم..
یعنی می شود؟
کاش زودتر یاد بگیرم چطور.
من ام و یک دنیا ابهام و سردرگمی
تویی و چشمانی که مرا خدای خود می بیند این روزها.
بسم الله الحکیم.
آدمیزاد چقدر موجود عجیب و غریبی است.
خدا راست می گوید.
دقیقا ظلوما جهولا.
این بلاهایی که سرم آمد را از یک چیز میدانم.
نا شکری.
نا شکری از نعمت بدون طلب داده شده.
قدر ندانستن آن
و بی منتها شکرگذار نبودن برای این همه معجزه.
نازنین من.
اولین بار که سرت را. پاهای کوچکت را. بینی نازنینت را در دوازده هفتگی دیدم، بعد از آن همه اضطراب ماندن یا رفتنت... بعد از آنهمه تمنا کردنت، تمام وجودم از شکر پر شد.
وقتی دکتر گفت بچه خدا را شکر هنوز سالم است فوج فوج گریه می کردم.
گریه شکر.
گرچه هنوز دکترم به ماندنت مطمئنم نکرده و دو هفته دیگر هم بایست استراحت مطلق باشم ولی الان بیشتر قدرت را میدانم.
بیشتر دوستت می دارم.
انگار خدا تو را دوباره به من داده است.
و الان که پس از هزاران تمنا، پیشم هستی دوست ترت می دارم.
خدایا شکرت.
نمی توانم لذت دیدنت را تصور کنم.
معجزه ی خدایی من.
چقدر زیبا بودی.
چـــــــــــــــقدر. دوست داشتم دست و پای کوچکت را هزار بار ببوسم. اولین عکس ات را چندین بار دیدم. انگار زیباترین منظره عالم را در آن سیاه و سفیدی ها دیده باشم.
سیر نمی شوم ز تو...
خدایا شکرت. هزاران بار شکرت.
پ.ن: دوستان عزیزم ببخشید نگران تون کردم. هفته گذشته بستری بودم. جایی که اجازه موبایل داشتن هم نمیدادن! الان خوبم شکر خدا. نی نی ما هم خوبه شکر خدا.
گرچه من همچنان دارم به آمپول زدن و دارو مصرف کردن و استراحت مطلقم ادامه میدم و رکورد 27 آمپول پروژسترون رو زدم! از دوز 500 بگیر تا 250 تا 100 تا 50.
اگر فردا درد نداشته باشم ممکنه دانشگاه هم برم:دی چون دو هفته است کلاسها رو تشکیل ندادم و دانشجوها سرگردونن. فردا بایست بگم این ترم رو میام یا جایگزینی برام بزارن. گرچه دو هفته دیگه هم استراحت مطلق دکتر تجویز کرده ولی گفته اگر درد نداشتی برو. دعا کنین مشکلی پیش نیاد.
بسم رب الخالق الحکیم
عشق مامان.
نمی دانم مصلحت تو چیست... نمی دانم پیش مان می مانی یا میروی.
فقط خسته شده ام. خسته.
خسته شده ام از اینهمه اضطراب فکر کردن به این.
باز دیشب راهی بیمارستان شدم. فقط یک هفته بود که رنگ بیمارستان را ندیده بودم و فکر می کردم آن اضطرابها تمام شد. چقدر این هفته خوشحال بودم. ولی باز... باز تکرار شد. دلیلش را نه من می دانم و نه دکترم چیزی می گوید. می گوید بایست دید ماندنی است یا نه..
عزیز دل من.
نمی دانم خدای خالق تو برایمان چه تقدیر کرده است.
با هر مشکلی که برایت به وجود می آید تمام کرده های بدم یادم می آید.
شاید لایق مادری ات نیستم که اینطور می شود.
شاید داریم به زور تو را نگه میداریم. به زور اینهمه آمپول و قرص و دارو...
خدایا مرا به خاطر همه ی گناهانم ببخش. دلم بدجور شکسته است. بدجور خسته ام. بدجور مضطرم.
آهنگ حزین مختاباد در گوشم زمزمه می شود و یک دنیا اشک که از چشم مبهوتم بی هیچ اختیاری می ریزد.
... خدا تو را زمن نگیرد... ندیدم از تو گرچه خیری...
چرا تو جلوه ساز این بهار من نمی شوی
چه بوده آن گناه من که یار من نمی شوی
بهار من گذشته شاید
شکوفه ی جمال تو ، شکفته در خیال من
چرا نمی کنی نظر ، به زردی جمال من
بهار من گذشته شاید
تو را چه حاجت نشانه من
تویی که پا نمی نهی به خانه من
چه بهتر آن که نشنوی ترانه من
نه قاصدی که از من آرد ، گهی به سوی تو سلامی
نه رهگذاری از تو آرد ، گهی برای من پیامی
بهار من گذشته شاید
غمت چو کوهی به شانه ی من
ولی تو بی غم از غم شبانه ی من
چو نشنوی فغان عاشقانه ی من
خدا تو را از من نگیرد ، ندیدم از تو گر چه خیری
باورم نمی شود که جلوه ساز بهارم نشوی. ...
باورم نمی شود که خدا مرا مجازات کند.
باورم نمی شود...
بسم الله النور علی کل النور
پاک شدن همه اطلاعاتم از بلاگفا برایم شوک بدی بود. قسمتی را برگرداندم ولی قسمت هایی که برنگشت کامنتهای دوستان عزیزم بود و مطالب رمزی. که دقیقا مهمترین قسمت وبلاگم را تشکیل میداد و آنقدر افسوس خوردم که دیگر نای نوشتن نداشتم.
اما آدم دست به قلم که میشود انگار نمی تواند رها کند.
این شد که باز ادامه میدهم
ولی هرگز در بلاگفا نخواهم نوشت به تاوان صدمه بزرگی که بر همه زد.
انقدر نگفته ام که نمی دانم از چه بگویم
چند جایی که اپلای کرده بودم تماما ریچکت شد و من نمی دانم الان چه کنم؟
یک سال دیگر وقت بگذارم برای شروع دوره دکتری در خارج از کشور؟ بچه دار شدن مان چه می شود؟ میشود اینجا بچه دار شویم و بعد برویم؟ با یک مادر موافقت می کنند که بیاید با وجود یک بچه کوچک درسش را بخواند؟
نمی دانم...
به بهداشت مراجعه کردم برای آزمایشهای یک سال قبل از بارداری، فعلا گفته اند که وزنم بالاست و به دلیل اینکه پدرم هم دیابت دارند حتما بایست قبل از بارداری 17 کیلو کم کنم!!
مجبور شدم تنبلی را کنار بگذارم و ورزش کنم همزمان با رژیم گرفتن. امیدوارم خیلی زود این وزن را از دست بدهم. صبر و .. ندارم.