کشور دردها

بسم ا...


ایران من


کشور دردها و رنج ها


کشور ثروت ها و فقرها


کشور نعمت ها و نداری ها


هنوز داغ ویرانی های کرمانشاه بر پیشانی تو بود


که کرمان هم اضافه شد


خدا به مردم مان صبر و درایت عطا کند


و به بزرگان و دولتمداران ما قدری انصاف


++ انصاف را از آن حیث میگویم که دلم از خرج های کلان و ... بی مورد به درد آمده وقتی ملت ام در رنج و مصیبت به این بزرگی است. خبرهایی که از جامعه می شنویم بدجور دردناک است... 

قلب مایی که اینقدر در فقر اطلاعاتی نگه داشته می شویم، از همین چیزهایی که معلوم می شود، اینطور در رنج و عذاب است

خدا به قلب امام مهربانی ها، امام زمان مرحمت کند که او بیشتر واقف بر اوضاع است و هر که علمش بیش دردش بیشتر.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

غمت در نهان خانه دل نشیند

از غم جدا مشو که غنا می دهد به دل

 

اما چه غم غمی که خدا می دهد به دل

 

گریان فرشته ایست که در سینه های تنگ

 

از اشک چشم نشو و نما می دهد به دل

 

تا عهد دوست خواست فراموش دل شدن

 

غم می رسد به وقت و وفا می دهد به دل

 

دل پیشواز ناله رود ارغنون نواز

 

نازم غمی که ساز و نوا می دهد به دل

 

این غم غبار یار و خود از ابر این غبار

 

سر می کشد چو ماه و صلا می دهد به دل

 

ای اشک شوق آینه ام پاک کن ولی

 

زنگ غمم مبر که صفا می دهد به دل

 

غم صیقل خداست خدا یا ز مامگیر

 

این جوهر جلی که جلا می دهد به دل

 

قانع به استخوانم و از سایه تاجبخش

 

با همتی که بال هما می دهد به دل

 

تسلیم با قضا و قدر باش شهریار

 

وز غم جزع مکن که جزا می دهد به دل



شهریار

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سرما

بسم ا... الرحمن الرحیم


این روزها خیلی هوا سرد شده


خدا کمک مون کنه بتونیم به خوبی به زلزله زدگان کمک کنیم


خصوصاً ما حقوق بگیران اول برجی! 


باید تا کفگیرمون به ته دیگ نخورده، بجنبیم


میشه از خرجهای غیرضرور چشم پوشید


ضروری تر از کرمانشاه دیگه چی...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سعی

خدایا 


از همه کارهای بزرگی که داشتم فقط یکی اش مانده


فقط یکی 


و دختری که این روزها حق اش را به درستی ادا نکرده ام



کمک ام کن


کمکم کن بتوانم همه توانم را جمع کنم


و هر چه زودتر این کار را با موفقیت تمام کنم


فقط یک کار..


تا حال و توان انرژی گذاشتن برای دخترم را داشته باشم. خیلی وقت است با دخترم بازی هم نکرده ام..


بس است...


دخترم که غیر از من مادری ندارد


خدایا کمکم کن کم نیاورم

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حسن الاختیار

امام حسن علیه السلام:

مَنِ اتَّکَلَ عَلَى حُسْنِ الِاخْتِیَارِ مِنَ اللَّهِ لَهُ لَمْ یَتَمَنَ‏ أَنَّهُ فِی غَیْرِ الْحَالِ الَّتِی اخْتَارَهَا اللَّهُ لَه‏

هر که به حسن انتخاب خداوند اعتماد نماید، آرزو نمى‏‌کند در غیر حال و وضعى قرار گیرد که خدا برایش انتخاب کرده است.

تحف العقول ؛ ص 234


بر گرفته از اینجا:

وبلاگ راه و بی راه


پ.ن: خدایا راضی ام به رضای تو...

کمک کن همه حال این جمله از من شنیده بشه


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روزانه نویسی

بسم ا... البصیر بالعباد


شب یکشنبه به دیدار خانواده حبیب رفتیم. مجلس روضه هم برپا بود و برای اولین بار چشم روشنی خانه جدید را بایست برای خاله می بردیم. روضه مشترک بین سه خانواده. حسنا ان شب خیلی بی تاب بود. جوری که خیلی به من سخت گذشت. ساعت ده که رسیدیم خانه و حسنا از خستگی خوابید ما هم غش کردیم. 

بوی گاز بدی در خانه می آمد. متوجه شدیم از آبگرمکن است و خاموشش کردیم.

دوشنبه را خانه بودم. از صبح علی الطلوع گیر یک مقاله. حسنا هم خیلی خیلی همکاری میکرد. بیش از همیشه خوابید و مواقع بیداری هم هیچ زحمتی نداشت. برای خودش بازی می کرد. 

از همان اول صبح به پدرم خبر دادم برای آبگرمکن تعمیراتی بیاورد. نمیشد منتظر برگشت حبیب ماند. حسنا ممکن بود هر لحظه نیاز به شست و شو پیدا کند. تعمیراتی هی الان هی یه ساعت دیگه کرد و آخرش نزدیک ساعت 4 آبگرمکن درست شد و حسنا قبلش گل کاری اش را کرده بود و مجبور شدم با آب سرد بشویمش. دخنرم هم مقاومت میکرد (عادت به آب سرد ندارد و خودم هم نگران سرماخوردنش بودم) حسابی اذیت شدم.

پدرم آمد گفت بنده خدا این کرمانشاهی ها الان چه می کنند. 

-چی؟ چی شده مگه؟

-خبر نداری؟ دیشب کرمانشاه زلزله آمده بالای 7 ریشتر و 400 نفر هم کشته شدند

-چی؟ 400 نفر؟!

هیچ چیز بدتر از خبر بد ناگهانی نیست. حالم خراب شد. 

با دیدن خبرها در اینترنت بدتر شدم.

صحنه هایی مثل گریه مادری بر جسد بچه کوچکش که این روزها در حد مرگ برایم کشنده است. برای این عکس ها هیچ کار نمی شود کرد، جز اینکه برایشان مرد.

خدا کند هیچ مادر و پدری داغ فرزند نبیند.

تمام شب را کابوس دیدم. چقدر هولناک است تصورش.

چقدر زندگی غیرقابل پیش بینی و در برخی جاها بی نهایت خوفناک است. به هیچ چیز نمی شود اعتماد کرد. حتی به یک ثانیه بعد.

چهره این مادرها و پدرهایی که دیدم تمام شب جلوی چشمم رژه رفت. خودم را وسط حادثه می دیدم و میخواستم کاری کنم اما نمی دانستم چه؟


کرمانشاه را دریابیم

مصیبت داغ عزیز در کنار ویران شدن یک شبه ی یک زندگی، کمر هر انسانی را می شکند.

نمی دانم غیر از کمک مالی چه می شود کرد؟

گروه خونی ام هم O نیست. 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

برنامه ریزی

استراتژیست معروف آلمان در قرن 19 می گوید:

هیچ نقشه جنگی در هنگام برخورد با دشمن درست از آب در نمی اید!


پس چرا نقشه طرح می شود؟

فرمانده آیزن هاور پاسخ می دهد:

در آماده شدن برای جنگ من فهمیدم که "برنامه" Plan بی فایده است!

اما برنامه ریزی Planning ضروری است!


پ.ن: 

زندگی نیز در واقع یک جنگ است. 

منظور جملات بالا اینست که به Plan قبلی نچسبید! مرتب نگویید من بایست به فلان هدف برسم باید این بشود ان بشود! خیر. این کار نتیجه ای جز شکست ندارد.

بایست انعطاف پذیر باشید. 

راحت بگویید نظرم عوض شد!

این انعطاف پذیری یعنی مرتباً پروسه برنامه ریزی را در طول زندگی و حتی هر روز تکرار کنید.

برگرفته از ویدوی انعطاف پذیر باشید از دارن هاردی

اصل مطلب را اینجا ببینید:

http://www.panteashop.ir/%D8%A7%D9%86%D8%B9%D8%B7%D8%A7%D9%81-%D9%BE%D8%B0%DB%8C%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D8%AF/


پ.ن2: من یکی هر وقت برنامه درست پیش نمیره مصرتر میشم و بیشتر به خودم فشار میارم و مسلماً کمتر نتیجه میگیرم. 

یاد نگرفتم انعطاف پذیر باشم

میدونستم تا حد زیادی یک دنده و غد هستم

اما تا حالا از این جنبه به خودم و موفقیت ها و شکست هام نگاه نکرده بودم

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عمر گران میگذرد، خواهی نخواهی...

 

کار جان را تن ندادم روزگار از دست رفت

دست در کاری نزد دل تا که کار از دست رفت

جان نشد در کار جانان بار تن جان برنداشت

دل پی هر آرزو شد کار و بار از دست رفت

عمر در بیهوده شد صرف و نشد کاری تمام

روزگار دل سر آمد روزگار از دست رفت

پار میگفتم که در آینده خواهم کرد کار

سربسر امسال وقتم همچو پار از دست رفت

فرصت آن نیست ساقی باده در ساغر کنی

تا کنی سامان مستی نوبهار از دست رفت

کو تهی عمر ببن با آنکه بهر عبرتست

تا گشودی چشم عبرت روزگار از دست رفت

گوش بر گلبانگ بلبل تا نهادی گل گذشت

چشم تا بر گل گشادی نوبهار از دست رفت

وصل جانان گر شوی روزی بروزی یا شبی

تا که شرمی بشکند لیل و نهار از دست رفت

آمدم تا شهریار از شوق روی شهریار

در نظاره شهریارم شهریار از دست رفت

نقش عالم را بمان در وی نگاریرا بجو

گر نظر برنقش افکندی نگار از دست رفت

با دلم کردم قرار آنکه باشم برقرار

چون بکوی او رسیدم آن قرار از دست رفت

از متاع این جهان کردم غم او اختیار

اختیار غم چو کردم اختیار از دست رفت

جان من بگداختم در هجر رویت چارهٔ

چارهٔ تا میکنی فکر این کار از دست رفت

گفت گو بگذار با خلق و بحق رو آر فیض 

پا بکش از صحبت اغیار یار از دست رفت




پ.ن: دلم برای زندگی کردن تنگ شده.


پ.ن2: غزل از فیض کاشانی

اینجا:

https://ganjoor.net/feyz/divanz/ghazalz/sh181

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حدیث نوف بکالی

بسم الله النور

این مطلب از این وب سایت عالی برداشته شده است:

http://rahvabirah.blog.ir/post/%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB-%D9%86%D9%88%D9%81-%D8%A8%DA%A9%D8%A7%D9%84%DB%8C

توصیه میکنم بقیه سایت را هم بخوانید


نوف بکالی می گوید:

امیرمؤمنان علیه السلام را دیدم که به سرعت می رفت.

عرض کردم: به کجا می روی آقای من؟!

فرمود: رهایم کن نوف. آرزوهای من، مرا به جایی که می خواهم می برد.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

هنر خانه داری

سلام. 

پیشنهاد یه سایت خوب و گروه های تلگرامی خوبش در راستای مدیریت امور منزل:

http://joywithless.com/

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مشکلات امروز برای امروز کافی است!

استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است ؟

شاگردان جواب دادند: ۵٠ گرم ، ١٠٠ گرم ، ١۵٠ گرم

استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ، نمی دانم دقیقا وزنش چقدراست.

اما سوال من این است : اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد.

شاگردان گفتند : هیچ اتفاقی نمی افتد .

استاد پرسید : خوب ، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی می افتد ؟

یکی از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد میگیرد.

حق با توست . حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه ؟

شاگرد دیگری جسارتا گفت : دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند…

استاد گفت: خیلی خوب است ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟

شاگردان جواب دادند: نه

پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟

شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.

استاد گفت: دقیقا مشکلات زندگی هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید. اشکالی ندارد اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد. اگر بیشتر از آن
نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.

فکرکردن به مشکلات ز ندگی مهم است. اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب ،آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نم ی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار م ی شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!

دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری. زندگی همین است!
پ.ن: در اوج بحران یاد گرفته ام که مشکلات امروز برای امروز کافی است!
انقدر مشغله دارم که خدا را شکر فقط به TODOist امروز میتوانم فکر کنم. 
و باز خوشحالم که این ابزار من را از فکر کردن به مشکلات فردا رها کرده :) کار فردا را برای فردا تعریف میکنم و کلاً از حافظه پاک می کنم و از داشتن ذهن آلزایمری ام که سریع فراموش میکند، لذت می برم :) خدا را شکر. 
حکمت آلزایمر برای من همین بوده :)
مسبب اش هم استرس :دی 
خدا میداند در چه موقعیتی چه دردی بهتر است. آلزایمر نداشتم دیوانه شده بودم :دی 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

واژه نامه

بسم ا...


دخترکم

شاید روزی دلم بسوزد که روز به روز نتوانستم واژه هایی را که یاد میگیری بنویسم

امروز چیزهایی را که تا 19 ماهگی می گویی را خرد خرد جمع می کنم، فیلم هایش هست اما نوشته بهتر است


بیشتر کلمه ها رو فقط حرف اول و اوای آن را می گویی و خودمان حدس میزنیم :) برخی کلمات به دو حرف هم رسیده و برخی تقریباً کامل است..

beiiim ... یعنی بریم

مو... یعنی موز

ba esh.. یعنی بالشت

pa ... یعنی پتو

do... یعنی دوندورول! یعنی کنترل تلویزیون یعنی بزن فیلمهای خودم را برای بار هزارم ببینم! تازه انتخاب هم میکند که کدام فیلمش را الان هوس کرده با aye یعنی آره و na یکی یکی روی فیلمها میرویم و حضرتشان می فرمایند آره یا نه! بعد در سه ثانیه نظرشان عوض می شود و باز باید پروسه انتخاب فیلم مورد علاقه را طی کنیم. 

معمولاً وقت بهانه گیری ها این کار را میکنی عزیزکم. تا بتوانم حوصله میکنم بعد که فهمیدم نه تو هیچ کدام را در حقیقت نمی خواهی ببینی و بهانه گیری است یکی یکی گزینه معرفی میکنم ببینم چه میخواهی؟ لالا؟ خو پیش؟ شیر؟ حامی؟ بغل؟ تاب؟ ...

doosh یعنی گوشت! بدجور گوشت خور شده ای :دی عشق کباب! و گوشت موجود در خورش! و البته سیب زمینی آن. سعی میکنیم تکه های کوچک کبابی در فریزر نگه دارم و بعضی وقت ها اندازه یک قلیه برایت کباب میکنم. کم میخوری ولی با ولع :) 

tokh یعنی تخم مرغ. تخم مرغ هم برای صبحانه خیلی دوست داری. 

po یعنی پفک! و خدا ما را ببخشد که تو را با پفک آشنا کردیم! الان مدام با پدرت دعوا دارم که سر راه برایت نخرد. عادت کرده ای هر بار با ماشین از سر کوچه رد می شویم از بقالی سر کوچه پفک بخریم. { دو سه هفته است عادت کرده ای و تا از سر کوچه رد می شویم گریه و po po راه می اندازی. من باشم نمی گذارم پدرت بخرد و می گویم بگذار گریه اش می کند و یادش می رود اما اگر بخریم تا ابد هله هوله خور می شود و این یعنی عقب افتادن رشد جسمی و ذهنی اش. ولی پدرت می خرد و می گوید گریه نکردنش واجب تر است! فعلاً اختلاف داریم :دی من جدی سر مواضعم هستم و تا حالا یواشکی پدرت برایت خریده. در تلاشم ذرت بو داده خانگی درست شده توسط خودم را جایگزین پفک کنم ولی هنوز دوستش نداری و گول نمی خوری! :دی } 

humm هر چیز پختنی معمولاً در دسته حامی تلقی می شود. البته خرما را هم حام می گویی. انقدر هم وسواس داری که تا دستت کثیف می شود باید بشوریمش :) برای هر لقمه :دی و ما فعلا ً پاک میکنیم و می گوییم تمیز شد! بعد از غذا می شوریم :دی 

aniiir  یعنی انجیر. عاشق انجیر خشک هستی و از پاییز دارم انجیر خشک بهت می دهیم. بعضی صبح ها بیدار می شوی و اولین چیزی که میگویی انیر است. کلاً 200 گرم خریده ایم که مال امسال بوده و هنوز هم نرم است و روزی نهایتاً دو عدد می خوری ولی انقدر انیر انیر می کنی که حد نداره :) 

andoor یعنی انگور

anaaa یعنی انار

آی دو... یعنی آب دوغ!


باشه رو به سه روش مخلتف میگی: بااا ، باش، بااائه! 


خوووب رو تقریبا درست و کامل میگی. وقتی داریم باهات صحبت میکنیم که قانع بشی بری خونه مامان جون یا گریه نکنی تا ما برگردیم یا .. و میپرسیم خوب؟ انقدر ناز میگی که آدم دلش نمیاد بزاره تو رو و بره. ولی خوب مجبوریم مامان.


لغاتی که مدتهاست می گفتی

abo ... یعنی آب

nono یعنی نون

maman

baba

daiee

ammeh

amo

nini به عروسک هایت و به هر بچه دیگه ای بزرگتر یا کوچیکتر میگی نی نی! 

توپ: توپ را کامل و درست می گویی و شوت زن خوبی هم هستی با پای چپ :) نقاشی هایت هم بیشتر با دست چپ است و قدرت دست چپ بیشتر است. با دست راست بکشی کم رنگ تر است. غذا خوردن هم با دست چپ درست قاشق را میگیری و غذا را نمی ریزی ولی با دست راست به همه جا غذا را می رسانی غیر دهنت :دی


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نقاشی

دخترم صبح زود آمده ام اتاقم


تا با پاک کن اتاقم 


خط خطی های تو را از جزوه ام پاک کنم {هر چه خانه را گشتم پاک کن پیدا نکردم! چه بلایی سرش آورده ای نمی دانم!}


و چقدر عاشق اینهام


اگر لازم نبود جزوه ام را سر کلاس ببرم 


میگذاشتم بماند


یادگار دستان زیبای تو


چند برگه ای که نقش ها کوچکتر است را میگذارم بماند. با عشق :)  با افتخار :) 


پ.ن: برای خودت دفتر تهیه کرده ام و مداد رنگی و .. و هر خط خطی ات را چندین بار تحسین کرده ام که آفرین به نقاشی های دخترم و تو چقدر دوست داری نقاشی کنی. 

یک لحظه حواسم نبود و از پای جزوه ام بلند شدم بدون اینکه از زمین برش دارم رفتم آشپزخانه سراغ غذا. برگشتم جزوه ای بود پر از خط های رنگی رنگی! به خراب شدنش خندیدم و قربان صدقه ات رفتم نقاش کوچولوی مامان. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

صبر

خدایا 

صبرم داره تموم میشه، پس کی این روزهای سخت تموم میشن؟


دوستان جان، لطفاً بقیه اش رو نخونین. فقط غرغره!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حال دلم

سلام دوستان جان


دعوتید به شنیدن یک آهنگ زیبا: 


نگذار عاشق تو این همه آشوب شود 

سمت تو آمده ام حال دلم خوب شود



http://www.ilna.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%87%D9%86%D8%B1-6/538782-%D8%B3%DB%8C%D9%86%D8%A7-%D8%B3%D8%B1%D9%84%DA%A9-%D9%82%D8%B7%D8%B9%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%DA%86%D9%87-%D8%AD%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D8%B1%D8%A7-%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%B1-%DA%A9%D8%B1%D8%AF-%D8%B5%D9%88%D8%AA

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مجازات

بسم ا...


یکی از جنبه هایی که یه زن واقعی باید داشته باشه فکر کردن به بحث تربیتی هست


منظور هم تربیت فرزند نیست الزاما


اون تعریفی که من این سالها از تربیت و سختی های تربیت و رسالت پیامبرگونه اش دستگیرم شده،


در درجه اول برمیگرده به تربیت خود


فعلا به درجه اولش کاری ندارم و موضوعم طرح یه سواله.


خوب همه تون شنیدین که یه مرد اول خانه مادرش تربیت میشه بعد خانه همسرش


که خوب طبیعیه که اگر این دو مدل با هم خیلی تفاوت داشته باشن بدبخت همسرش :دی

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یادم باشد

یادم باشد 


روزی که دخترم را به خانه بخت فرستادم


جلوی دامادم نقش خوشبخت ترین مادر زن دنیا را بازی کنم


هر طور هست


با سیلی 


صورت سرخ نگه دارم


که فردا روز


به دخترم حرفی را نگوید که دل سوخته اش را نداند چطور از این خیابان به آن خیابان ببرد. 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خبر از خودم

سلام به دوستان گلم


ما برگشتیم و این رو بگم که واقعاً جزء اولین ها توی ذهنم بودین و خیلی دلهای مهربون تون رو دعا کردم 


جالب بود اونجا به اسم مستعار واستون دعا میکردم :) صبا، حورا، زهرا، دلا، سمیه و همه و همه. 


ان شاء الله به برکت کرامت امام رئوف، به خواسته هاتون برسین و خیر دنیا و آخرت نصیب تون بشه.


این پست رو به خاطر دوستای گلی گذاشتم که از حالم پرسیدن


من هستم


این روزها درگیرتر از قبل


بعدا میام میگم چی شده. فعلا اوضاع خیلی قاراشمیشه. 


خلاصه اش بیماری یکی از اعضای خانواده منه


خدایا کمک کن بتونم همه چیز رو مدیریت کنم. 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شما تازه میاین؟

بسم رب الحسین


دیروز عصر منتظر مانده ام حبیب از سر کار برسد تا با هم دخترم را حمام کنیم، در این فاصله با مشقت درس فردا را آماده کرده ام.


تا بعد حمام کردن دخمل، حبیب قدری دخمل را نگه دارد تا من دوش بگیرم


بعد من دختر را نگه دارم و همزمان غذا درست کنم تا حبیب برود سراغ  پیگیری چند مشکل در زمینه زمین و ... 


بعد عمری به سرم زد قرمه سبزی درست کنم. بعد دیدم سبزی نداشته ایم!


حبیب غصه دار بر میگردد. کارها آنطوری پیش نمی رود که لبخندی به لب بیاورد. باز هم صبر و صبر و صبر.  


حبیب برگشته، اما غذا درست نشده.  ولی باید  برویم سر بزنیم به پدر حبیب که جراحی کرده است. 


آنجا قدری توصیه هایی که دکتر گفته را حبیب کمک می کند به مادرش انجام میدهد و من هم قدری کمک می کنم و بعد از یک چایی خوردن باز بر میگردیم خانه سراغ قابلمه ای که روشن بود و در راه سبزی می خریم. 


در راه دسته های عزاداری را می بینم و دلم چقدر میخواهد بروم در مراسم عزای حسین باشم


نیم ساعتی در خانه می مانیم تا غذا را یک مرحله جلوتر ببرم و باز زیر قابلمه روشن است که رها می کنیم و می رویم امامزاده

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پنجمین قرار

بسم رب الحسین


یکی از بندهای مهریه من، 14 زیارت مشهد بود


هر کدام به نیت یکی از چهارده معصوم و با مطالعه سیره ایشان


و اینک


پنجمین زیارت من به نیت زیارت امام حسین


مصادف خواهد شد با محرم


و مصادف است با سالی که برای من با نام حسین شروع شده است


و چه تصادف شیرینی است


از تو ممنونم آقای من


بابت سفری که پیش روست


کمکم کن تو را چنان که شایسته ی توست بشناسم


بسیار ذوق دارم برای چهارشنبه و حرکت به سمت مشهد. 


دعاگوی تمامی دوستان مهربانم هستم


به شرط توفیق


پ.ن: چهار حدیث برای این روزهایم...


حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمود: هرکس از روى نافرمانى و معصیتِ خداوند، کارى را انجام دهد، آنچه را آرزو دارد سریع تر از دست مى دهد و به آنچه هراسناک و بیمناک مى باشد مبتلا مى گردد.

اصول کافى: ج 2، ص 373، ح 3، بحارالأنوار: ج 75، ص 120، س 6، وسائل الشّیعة: ج 16، ص 153، ح 3.

به نقل از سایت اندیشه قم



حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمود: چنانچه با گوش خود بشنوم که شخصى مرا دشنام مى دهد و سپس معذرت خواهى او را بفهمم، از او مى پذیرم و گذشت مى نمایم، چون که پدرم امیرالمؤمنین علىّ (علیه السلام) از جدّم رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) روایت نمود: کسى که پوزش و عذرخواهى دیگران را نپذیرد، بر حوض کوثر وارد نخواهد شد.

إحقاق الحقّ: ج 11، ص 431.



مَن حاوَلَ اَمراً بمَعصِیَهِ اللهِ کانَ اَفوَتَ لِما یَرجُو وَاَسرَعَ لِمَجئ ما یَحذَرُ

آن که در کاری که نافرمانی خداست بکوشد امیدش را از دست می دهد و نگرانیها به او رو می آورد.

(بحار الانوار ، ج 3 ، ص 397)




امام حسین علیه السلام :
مَن أَحجَمَ عَنِ الرَّاىِ وَعَیِیَت بِهِ الحِیَلُ کانَ الرِّفقَ مِفتاحُهُ؛
هر کس فکرش به جایى نرسد و راه تدبیر بر او بسته شود، کلیدش مداراست.
اعلام الدین فی صفات المومنین ص298 - بحارالأنوار(ط-بیروت) ج75، ص128، ح11


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز اول

یک روز رسد غمی به اندازه کوه
...

یک روز رسد نشاط اندازه دشت
...
افسانه زندگی چنین است گلم
...
در سایه کوه باید از دشت گذشت


 مجتبی کاشانی 
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چهارشنبه

بسم ا...


حرف اول: 

چقدر به حافظ حسودیم میشه اون جایی که میگه : با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام


چقدر انسان میتونه ظرف دلش بزرگ باشه


و من دلم میخواد بزرگ باشه جام وجودم


حرف دوم:

یادم اومد دو تا خبر خوب چهارشنبه اتفاق افتاد که حیفه اینجا ننویسم. جو رو هم عوض کنم و سعی کنم به امثال حافظ فکر کنم.

 هر دو تا خبر هم بار بزرگی رو از دوش مون برداشتن.


- مهمترینش این بود که بالاخره قاضی رای به این داد که ریاضیات درست میگن!  و اصلاً همسایه حق شکایت از ما رو نداشته و کلاً پرونده شکایت کردن های بی دلیل ایشون رو برای همیشه بست :) 

خدا رو هزاران بار شکر. 

از چهارشنبه هم من مدام میگم برو این نذر من رو ادا کن و حبیب هی پشت گوش میندازه! 

مشمول قهر خدا نشیم صلوات!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

جنگیدن با مشکلات


خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی

بشنود دوستش از نامزدش دل برده

مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی

که به پرونده جرم پسرش برخورده

 

خسته ام مثل پسربچه که در جای شلوغ

بین دعوای پدرمادرِ خود گم شده است

خسته مثل زن راضی شده به مهرِ طلاق

که پر از چشمِ بد و تهمتِ مردم شده است

 

خسته مثل پدری که پسر معتادش

غرق در درد خماری شده فریاد زده

مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس

پسرش ، پیشِ زنش ، بر سرِ او داده زده ...

 

خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم

دکترش گفته به دردِ سرطان مشکوک است

مثلِ مردی که قسم خورده خیانت نکند

زنش اما به قسم خوردنِ آن مشکوک است

 

خسته مثل پدری گوشه آسایشگاه

که کسی غیر پرستار سراغش نرود

خسته ام بیشتر از پیرزنی تنها که

عـــــید باشد ... نوه اش سمت اتاقش نرود !

 

خسته ام ! کاش کسی حال مرا می فهمید ...

غیر از این بغض که در راهِ گلو سد شده است

شدم ام مثل مریضی که پس از قطع امید

در پی معجزه ای ... راهی مشهد شده است ...

" علی صفری "  


پ.ن: همیشه جنگیدن در یک صحنه نیست که آدم رو اینطور خسته میکنه. بلکه برعکس، وقتی از پشت سرت خیالت راحته، جنگیدن با مشکلات زندگی هر قدر هم سخت باشه، تو رو از پا نمی اندازه.

وقتی از پا می افتی که می بینی دیگه کسی رو پشت سرت نداری.

مادرم بیماره. حبیب یه رفتاری کرده که داغونم کرده و همه ی اینها شده منی که اصلا حالم خوش نیست. شده حال سربازی که بعد از جنگ و یه عالمه سختی دیدن برای یه سری آدمها، دیده عقبه ی که پشت سرش گذاشته کل شهر رو تسلیم کردن. شده حال خستگی  غم اون سرباز! شده عین ویرانگی اون.


پ.ن2: دلم مشهد میخواد :( 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

توکل

بسم الله الرحمان


خدایا 


خودت از دل پر آشوبم...

خبر داری


و سعی ام را ....


می بینی


و مشکلات ام را


خدایا همه ی امور را 


به تو واگذار میکنم


قلب و 

روح و 

ذهنم را


تا بنده ای آرام 

و شکر گذار 

و تلاشگر باشد


چشمم را از نگریستن به آینده و نگرانی هایش بر میدارم


و تنها 

به بزرگی تو 

میدوزم.


تو آنچنان زیبا 

برایم خدایی کرده ای


که جز این 

از من نمی آید.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

24 ساعت سخت

بسم الله الشافی


حسنا بعد از روز عروسی سرما خورد.  اوایل جدی اش نگرفتیم و مثل یک سرماخوردگی معمولی باهاش برخورد کردیم. دکتر بردیم و یک سری داروی معمول گرفت. 

من هم یک مقدار شبها بیشتر به خودم زحمت دادم و برایش سوپ و .. می پختم و برای فردایش هم که پیش مادر می بردم، خودم غذا میگذاشتم چون مادرم نمی تواند آنچنان رسیدگی کند. از لحاظ غذایی تا میتوانستم بیشتر رسیدم اما دخترم خیلی لاغرتر شد، مادرم میگفت برایش می آورم اما خودش نمی خورد. نمی دانم اگر خودم بودم چقدر میتوانستم به او غذا بخورانم. شاید همین قدر! 

رسیدگی ها فایده نکرد و سرماخوردگی اش بعد 7-8 روز یکهو عود کرد. همزمان که حبیب و برادرم هم سرماخوردند. 

از پریشب یک 24 ساعت خیلی خیلی سخت را پشت سر گذاشتیم. تب فوق العاده شدید.. جوری که نای تکان خوردن نداشت. از درد نمی توانست بخوابد و همش ناله یا گریه میکرد.

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ایده آلیسم

بسم رب الکریم


با نام خدای بزرگ، دومین مقاله ژورنالی ام را هم امروز سابمیت کردم. مثل اولی به یک جای خیلی خوب. 

این دو تا کاری است که چندین سال است وقتم را، همین وقت کمم را، همین زمانهای جسته و گریخته، وسط اینهمه کار را رویشان گذاشته ام و حس میکنم کاری کرده ام کارستان. باز هم رگ ایده الیستی ام بالا زد و دلم نیامد برای ژورنال با IF پایین بفرستم. گرچه دیگر وقتی برای Reject شدن و فرستادن به جای دیگر نیست اما بدجور حس میکنم حیف اند! بدجور برایشان سختی کشیده ام. 

ریسک زیادی بود فرستادن برای اینجا اما به خدا توکل کردم و فرستادم

شکر خدا دومین و آخرین قورباغه بزرگی بود که بایست قورت میدادم. بقیه ی قورباغه ها کوچک ترند اما تعداد بیشتر.

درست است اینجا ایده آل گرایی کردم اما  بقیه ی ایده آلیسمم را هم کنترل کردم. اینطوری: با چند تا دانشجو دارم کار میکنم و از کارهای آنها ای... مقالاتی در می آید هر چند خیلی ضعیف اند. خیلی. منی که قبلاً اصلا چنین چیزهایی را ارسال نمی کردم و هیچ حساب شان می کردم الان اینها را هم قصد دارم روی نوشتن شان وقت بگذارم و چند مقاله بنویسم در راستای جلوگیری از ریسک و مدیریت ایده آل گرایی!

سه تا مقاله ژورنالی که هر کدام حداقل 60 درصد کارشان انجام شده تا حالا. فقط مانده گل نهایی. 

کتاب اولم هنوز از داوری مجدد برنگشته و بدین وسیله پروسه اش از 2 سال هم فراتر رفت! هیییعییی. اینست کار اداری در ایران؟! یعنی فقط طی امورات اداری تا داوری و ...دو سال شده! فکر نکنم دیگر به صرافت چنین کاری بیفتم

کتاب دومم که بخش اعظمش را انجام داده بودم مدتهاست که نیاز به ویرایش دارد و الان هیچ وقتش نیست. اگر بتوانم آبان ماه پروسه ی ویرایش 50 درصدش را انجام بدهم. با اینکه دیگر از فکر چاپ کتاب در آمده بودم ولی این یکی را مجبورم انجام بدهم چون دو کتاب در پروسه، امتیاز یک کتاب تمام را دارد! و یکی در پروسه امتیاز صفر!

اخ... طرح پژوهشی ام را هم اصلاً دست نزده ام!

وای خدایا نمی شود شهریور بیشتر کش بیاید؟! یک جوری برکت پیدا کند؟ 

از مهر دیگر دانشجوها فرصت سر خاراندن برایم نمی گذارند!


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ّبی اخلاقی

بسم ا...


گفته بودم که مدیریت یه تیم رو دارم.

غیر از سختی های فنی ماجرا 

انقدر بی اخلاقی از طرف همکاران  دیدم در این مدت که میخوام زودتر یکسال تموم بشه (شده البته مدتها ولی هنوز اتمام قرارداد رو تحویل نگرفتیم) و خودم رو رها کنم.

گرچه از لحاظ فنی فقط من می توانم این تیم را جلو ببرم

و گرچه از همان لحاظ فنی عشق و علاقه خودم هم هست

اما با این شرایط نمی شود.


خیلی خیلی حرص میخورم از حرص و طمع و بی اخلاقی های بعضی ها


بعضی های به اصطلاح آقای دکتر! 


که هیچ تخصص مرتبط با این کار نداشته و به طبع آن هیچ در این مدت کار نکرده اند، 

اما با همه ی اینها، تمام امتیاز و پست و اسم و رسم و ... میخواهند

و تمام حق تو را میخواهند با پر رویی تمام! 

این یکی از موارد است. 


بخواهم بگویم این یکسال چقدر باهاشون بگو مگو کردم خیلی طولانیه.


حیف که فعلاً شرایطم ایجاب می کند تحمل شان کنم


و گرنه به موقع اش خوب میدانم چطور بنشانم شان سر جاشون.


خدایا به ملت ما کمی انصاف عطا کن.


و اینجاست که میگویند مدرک شعور نمی آورد! 


ضمن اینکه خدایا لطفاً کمی به من صبر عطا کن قبل اتمام نهایی کار نزنم له شان کنم و به طبع همه چیز بر باد برود! 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گرفتم.. گرفتم...

بسم ا...


بالاخره طلسم شکست


و بنده گواهینامه گرفتم. :) البته خنده داره تو این سن و سال.


مساله فقط  در ذهن من بود 


به قول مربی تو خوبی :)اصلاً مبتدی به حساب نمیای.  فقط خیلی خیلی هولی! و همین هول بودنت کار رو خراب میکنه.


و تمام تلاشش بنده خدا در دادن آرامش به من بود نه رانندگی! 

و ذکر مدامش هم همین بود: یواش! یواش! عجله نداریم! هیچ جا نمی خوایم بریم و ... :دی 


شکر خدا تونستم ذهنم رو مدیریت کنم 

و تونستم بالاخره از یه افسر سخت گیر امضای قبولی بگیرم. 


ترسم هم ریخت و اعتماد به نفس هم پیدا کردم که میتونم. 

(بماند که مشوقان اصلی من حرف شون اینه. 

بابا: اون افسره کی بود تو رو تایید کرد؟! چشماش رو بسته بود؟! 

مامانم: ناراحت شدم! کاش قبول نمی شدی! دوست ندارم بشینی پشت فرمون! تصادف میکنی!

بعله ما همچین مشوق هایی داریم :دی

برادر بزرگم چون بابام که راننده ی خیلی خوبیه و هیچ کی رو هم قبول نداره، بهش گفته بود تو با این وضعت چجوری گواهینامه گرفتی! این افسره دیگه کی بوده!!؟ (مثلاً از آینه نگاه نمی کرد و سرش رو میاورد بیرون و اینا...) داداش ما هم غیرتی شد و رفت تا پایه 1 اش  رو هم گرفت :دی 

با اینکه خوب هیچ ربطی بهش نداره و استفاده نمی کنه ولی میخواست از موتور بیشتر بدونه و دیگه حسابی رانندگی اش خوب بشه هم اینکه بابا اینقدر بهش نگه بلد نیستی! دیگه از وقتی پایه 1 اش رو با یه بار امتحان دادن گرفت بابا دیگه چیزی بهش نگفت. خلاصه منتظر باشین من رو بعداً پشت اتوبوس هم ببینین :دی )


خدایا شکرت


خدایا کمک کن یکی یکی گره ها باز بشه.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یافتم... یافتم...

بسم ا... الکریم


دوای همه دردهایم انگار همان کلیپ هایی بود که در پست قبل گذاشتم

هر چه غم در سینه داشتم را همه بگذاشتم! 

{شاعر شدم :دی }

یک نیم روز با شنیدن همه شان آتش گرفتم و گریه کردم و توکل گم شده ام را یافتم.


یافتم

یافتم آن گنج را

و آرام شدم


با اینکه قبلاً هم شنیده بودم اما این بار بر عمق جانم نشست

که درست وقتش بود

که جایش بود

که خوب روحم مچاله بود و تشنه.

که شیره جانم خوب کشیده شده بود و تهی بودم

و درست در لحظه درست 

کمکم کردی تا بیابمت


و حالا بتوانم به سبک دکتر آزمندیان عزیز

رویا ببافم برای لحظه ای که خبر چاپ مقالاتم ان شاء الله در بهمن ماه برسد. این چنین امیدوارم. و در تعطیلات بهمن یا فروردین جاری،  به شکر این خبر خوب، رویای یک سفر زیارتی را در سرم می پرورانم. مشهد یا کربلا. 

سفری که مادرم را به جبران اینهمه لطف در این مدت، میخواهم به پابوس دو امامی ببرم که مشتاق شان است. به شرط لیاقت ان شاء الله

و از همین حالا دارم خودم را در حرم شریف امامم تصور میکنم و چقدر شاااادم.


حتی دلخوری های گذشته ای که بر قلبم سنگینی میکرد را هم به راحتی زمین گذاشتم.

به یک بهانه

به یک جمله ی زیبا که در زمان درست و از شخص درست شنیدم.

به یک ذکر

به یک یادآوری

به یک حرف خوب.


خدای کریم من

از کرم تو 

همین بس 

که همینطور بی مقدمه

راه برایم باز می کنی

و خودت را این چنین زیبا به من نشان میدهی

من اینها را همه، حرکت تو به سوی خودم میدانم.

تو بودی که به ذهن دوستم انداختی این حرفها را به من بزند.

ببخش که محبوب یادش می رود تو چطور خدایی بوده ای برایش. 


این شعر زیبا (شکراً یا ربی شکراً) تقدیم به دوستان خوبم:

http://www.aparat.com/v/hkSa3/%D8%B4%DA%A9%D8%B1%D8%A7_%DB%8C%D8%A7_%D8%B1%D8%A8%DB%8C_%D8%B4%DA%A9%D8%B1%D8%A7


اشک می ریزم بابت داشتن چنین نعمت بزرگی.

چنین خدای محبوبی 

چنین خدای حبیبی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یا کریم

حرف اول  

ذکر این روزها و یادآوری های مکرر به خودم...

 قول مولاناست که ... تو مگو ما را بدان شه بار نیست

با کریمان کارها دشوار نیست


و من مرتب زمزمه می کنم: 

با کریمان

کارها 

دشوار نیست


با کریمان

کارها 

دشوار نیست


با کریمان

کارها 

دشوار نیست


هم به خاطر کریم بودن اش هم به خاطر با او بودن که دیگر دشواری رنگ می بازد....

حرف دوم باز هم از مولانا برای یادآوری مکرر به خودم

این جهان کوهست و فعل ما ندا ، سوی ما آید نداها را صدا




محبوب تو که بارها دانسته ای، 
خداوند به اندازه امید تو 
به اندازه ایمان تو
به اندازه یقین تو به خودش
و یقین تو به کرمش
به تو معجزه نشان میدهد
بی حساب
هر وقت بی حساب امید بستی
بی حساب معجزه دیدی
یادت که نرفته؟! 
او چنین خدایی است.
محبوب و حبیب 

حواست به امیدی که به خدایی به این بزرگی می بندی هست؟،
نکند امیدت کمتر از کرم و بزرگی خدا باشد؟


پ.ن1: این روزها مدیریت استرس مهمترین چیزی است که بایست یاد بگیرم. بعضاً توان کار کردنم را میگیرد. نمی دانم اسمش مدیریت استرس است یا توکل یا هر دو یا پرهیز از جزء نگری و نگاه به کل یا مدیریت ذهن و فکر. 
هر چه هست بدجور نیاز است که باشد. 
دوستان جان لطفا دعایمان کنید. 
به قول سریال این روزهای شبکه نسیم، پادری، توی آمپاس شدیدم! شدیدترین آمپاس طولانی مدت. دوی ماراتون تمام نشدنی نفس گیر از همه بعد. همه امتحانهای زندگی انگار یکباره هجوم آورده اند. 

پ.ن2: ذکر، ذکر و یادآوری بهترین کار برای این روزهای من است. 
منی که اینهمه از خدا معجزه دیده ام در زندگیم زشت است الان اینطور در امپاس بودن! عقلاً میدانم. ولی چه کنم که از بد حادثه آدمی است و نسیان و این دل فراموش کار و نیاز مداوم به ذکر.
کلیپ های دکتر آزمندیان را دارم به توصیه دوستی دوباره در حین کار کردن گوش میکنم. 
کلیپ خوب دیگری سراغ دارید معرفی کنید دوستان. برای بقیه هم میتواند کارگشا باشد. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰