بعد از یه سری فشار شدید برای Review کردن یه مقاله survey خفن، دلم تنبلی میخواد...
ولی میخوام وجدان درد نگیرم میگم به خاطر سرماخوردگی حال کار کردن ندارم :دی
پ.ن: برای اولین بار دخمل را کچل کردیم!
سرما خورد!
نتیجه اخلاقی: به کاری که دلت رضا نیست، رضایت نده :دی
و علاوه بر دخمل، خودمان نیز شدیداً سرماخوردیم!
ما چرا؟
روز عید، به شکرانه تمام شدن یک دور از فشارهای کاری، رفتیم صبح تا شب منزل مادر، و نقش کوزت بودن رو به جد تمرین کردیم.
از اونجایی که من یا یه کار رو نمی کنم یا خودم رو می کشم، اون روز برای برادر چندین وعده، غذا درست کرده فریز کرده و به موازاتش هزار تا کار دیگر هم کردیم، من جمله کچل کردن دختر، حمام کردنش و خونه رو تا حدی تمیز کردم!
نتیجه؟
دو روزه از سرماخوردگی نا ندارم!
حبیب هم همین طور!
توی این خونه کی بایست به کی برسه خدا میدونه!
مادرم هم که هیچی، باز حالش خوب نیست. پدر هم رفته شهرستان پیش برادر بزرگه و من بایست برای دوتا برادر و مادرم هم غذا درست کنم.
پ.ن2: من هنوز میان ترم های بچه ها رو تصحیح نکردم! خیلی دیگه گذاشتمش دقیقه نود! از بس هی کارهای فورس تر برای خودم تعریف کردم.
روی شنبه تا دوشنبه ام حساب کرده بودم که این مریضی نگذاشته من کاری بکنم. امتحانها از این هفته شروع شدن و دیگه داره برگه های پایان ترم هم به غصه هام اضافه میشه. علاوه بر تمرینات و پروژه ها و ... !! اونم با این مریضی من.
صدای گریه حضار!
نتیجه اخلاقی؟
هیچ وقت کاری رو نذارین دقیقه ی نود نود! دقیقه هشتاد هم بد نیست!
حساب مریضی رو بکنین!
پ.ن3: بیحالی روز شنبه رو فکر کردم از خستگیه، بلند شدیم برای اولین بار دخمل رو بردیم شهربازی. کلاً دو ساعت بیشتر نشد. ولی خیلی بهش خوش گذشت. البته خدا رحم کرد. سوار ماشین برقی اش کردم و خودم هم راننده اش بودم. آنچنان سرش خورد به جلو که ... خدا رحم کرد. دیگه از این ریسکها نمی کنم.