بسم ا...
تیتر مطلب خیلی خنده دار شاید باشه ولی من دنبال اینم که روحیه ام رو کاملاً عوض کنم و از این حس بی انگیزگی که الان بدترین وقته برای مبتلا شدن بهش رها بشم. ولی یه تبصره مهم داره که زمان بر نباشه راه حل ها.
دوستان پیشنهادی دارین؟
در ادامه مطلب سعی می کنم سرچهای مفیدم رو بیام و دسته بندی و اولویت بندی و ... بکنم:
بسم الله
کاش آدمی میتوانست
هر چه غم در سینه دارد
همه را
یکجا
ببارد
آنقدر که
اشک ها تمام شوند
حتی اگر روزها این گریستن طول بکشد
و بعد
یک زندگی بدون داشتن حتی یک قطره اشک پنهان
را شروع کند.
سخت است غم در دل و خنده بر لب...
بسم ا... الرحمن الرحیم
خیلی حس خوبیه وقتی یه ورودی توی جشن فارغ التحصیلی شون به طنز از همه استادها انتقاد کنن چه از بعد علمی، چه روش تدریس، چه بعد اخلاقی و ... و توی خاطره گویی شون همه رو به خنده بندازن.
بعدش بگن
تنها استادی که توی گروه تلگرامی هر چی سعی کردیم ایرادی ازش بگیریم هیـــــــــــــــــــــــــچ کس نتونست هیـــــــــــــــــــچ ایرادی پیدا کنه،
کسی
نیست
جز...
.............
کی؟
کسی که جرات نداشتیم کلاس هاش رو نریم ولی هیچ نقدی هم بهشون نداریم از بس خوب درس میدادند.
ازشون خیلی چیزها یاد گرفتم
خانم....
به نظرتون کی؟
...........
خوب معلومه؟ :دی
معلومه کی نیشش تا بناگوش باز شده؟
و کی خستگی چهارسالش نابود شده؟
و کی خیلی خیلی از ته دل خوشحال شده که زحمت هاش دیده شده
و کی مطمئن تر شد که آفریده شده برای استاد شدن
و کی انگیزه اش بیشتر شده که تلاش کنه امتیازهاش رو بیاره و تثبیت کنه شغلش رو
و کی چند وقته خیلی خیلی خوشحاله :)
معلومه؟
پ.ن: این اولین ورودی ای بود که ما داشتیم و فارغ التحصیل شان نمودیم.
خدایا شکرت.
سلام به دوستای گلم
بعد از پست "بیایید همدیگه رو بشناسیم"
دارم بیشتر حس می کنم که اینجا و داشتن دوستای خیلی خوبی مثل شما
برای من
دقیقاً مثل یه نعمت
یا یه رزق خداخدادی
بوده و هست
و دعا میکنم همچنان باشه
و دامنه ی بیشتری پیدا کنه
و وسعت رزق پیدا کنم.
ازتون ممنونم دوست جونیا
واقعاً بهترین نعمت دنیا دوسته.
از بهترین دوستای دوران تحصیلم رو این هفته دیدم. بعد 8 سال!
و دیدم چقدر من این مدت دور بودم از سبک آدمهایی که مثل من هستن.
و حرف داریم برای گفتن به هم
و شنیدن از هم
و فهمیدن هم
و دلسوزی برای هم
و ..
و دور بودن از زندگی روزمره و حرفهای متعالی زدن.
و دور بودن از چیزهایی که به مرور آدم رو فرسوده میکنن
روح رو میخورن.
نمی خوام گلایه کنم ولی به چشم دیدم چقدر سخت بوده واسم معاشرت با فامیل حبیب که 180 درجه برعکس منن. انگار تو قفس بودم.
هوای دوست بهم خورده و هوایی شدم. آخ که چقدر دلم هوای بودن با دوستانم رو کرده.
چقدر دلم میخواد باز فرصت دوستی کردن برای خودم قرار بدم.
از صمیم قلب آرزو کردم خدا امسال رزقم رو از دوستان هم صحبت و مصاحب به معنی واقعی کلمه وسعت بده.
روحم خیلی خیلی تشنه است.
بعد یاد اینجا افتادم.
دیدم چقدر خوبه که حداقل اینجا خودم هستم :)
چقدر خوب که خدا شما رو سر راهم قرار داد
بعد گفتم محبوب، برو تشکر کن از دوست جونیا.
اینه که الان اینجام.
این پست آزاده...
هر کامنتی که دوست دارین بزارین.
در ادامه ی پست "بیایید هم رو بشناسیم"
شاید بشه این پست رو اینطوری عنوان گذاری کرد "بیایید بیشتر حرف بزنیم"
و رشته ی کلام هم باشه دست شما :)
پ.ن برای یه دوست:
مریم مریم مریم....
کاش باز قدیما بود مریم.
کوه رفتن ها، حرف زدن ها، برنامه چیدن ها ... آخ آخ آخ... مثل کویری که تشنه ی آبه دلم تشنه ی اون حال و هواست.
کاش میشد
کاش این فاصله ی 7-8 ساعتی لعنتی نبود بین ما.
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش
وان گهم در داد جامی کز فروغش بر فلک
زهره در رقص آمد و بربط زنان میگفت نوش
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور
گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید
زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش
ساقیا می ده که رندیهای حافظ فهم کرد
آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش
پ.ن: خدایا
اول از همه شکرت به خاطر این تغییر مکان. انقدر سختی کشیده بودیم که باورم نمیشد بشود.
حالا این روزها آرزو میکردم از اول زندگی چنین آرامشی را داشتیم. مسلماً خیلی حال خودمان و زندگی مان و حتی پیشرفت مان بهتر بود.
دوم، بار خدایا این روزهای شلوغ را به عاقبت بخیری ختم کن. شلوغی ام بیشتر به خاطر کارهای امتیاز و .. است.
شاید واقعاً خودم دارم به خودم سخت میگیرم دنیا را. شاید بشود همین کارها را کرد و اینقدر مضطرب و ناراحت نبود.
سوم، محبوب! وقتی ناراحتی و برنامه ای برای درست کردن طرف مقابل نداری ساکت باش! دانسته و سنجیده و با برنامه و در زمان و مکان درست و با لحن و شرایط درست یک حرف را بزن، نه برای خالی کردن خودت یک کوه دلخوری را بدون ساندویچ کردن در خوبی های حبیب بگو که طرف را نابود کنی و خودت را و زندگیت را. پس سکوت! حتی همان یک کلمه نارضایتی را هم نگو فعلاً.
چهارم، سیمت قطع است که اینقدر زندگی را سخت می بینی. محرم شو!
بسم الله الرحمن الرحیم
به نظرم خیلی بامزه است که خانه ای را اجاره کرده ایم که اصلا ندیدیم :دی
نه من و نه حبیب
پدرم بنده خدا رفتند منزل را دیدند و چون ساکن قبلی وسایلش خیلی ریخت و پاش بوده وسط خونه روشون نشده برن اتاقها رو ببینن :دی
و من امروز عصر موقع تحویل گرفتن خونه میفهمم کمد داریم یا نه و ... سایر اطلاعات که برای اسباب کشی لازم دارم :دی
بنا به دلایلی قرار شد که همه وسایل رو نبریم و از مبل و میز صبحانه و کمد و میزآرایش خودمون و ... کمد و تخت و بقیه لوازم کم مصرف دخترمون و .. خیلی چیزها صرف نظر کنیم و بزاریم همین خونه م.شوهر بمونن.
فکر کنم مدل زندگی جالبی بشه :)
تابلوئه حبیب هنوز معتقده به زودی خانه دار خواهیم شد؟
اعتقادی به باورش ندارم و خوش بینی زیاده از حده به نظرم ولی تو ذوقش نمی زنم!! منم به این وسایل تعلقی ندارم که بخوام حتماً ببرم شون. ضمناً اسباب کشی خودش به اندازه کافی سخته. هر چه کم بار تر بهتر. بزار حبیب هم وسایل رو بزاره به این امید که دوباره اسباب کشی خواهیم داشت!
فقط امیدوارم کمد و .. داشته باشه خونه که کمد دیگه نبریم. ضمن اینکه فقط یه کمد دخترم داره که من دارم استفاده میکنم (روم به دیوار!) و اگر بشه اون رو نبریم!! و بقیه وسایل و لباس ها و ... توی کمد دیواری بوده و اگر خونه ی جدید کمد نداشته باشه بد میشه.
پ.ن: خیلی یه جوریه که من مناسبتی نمی نویسم. میدونم.
مثلاً خیلی دلم میخواد پست سیاسی مناسب این ایام بگذارم... ولی خوب! وقت و ... اجازه نمیده. منم خیلی ایده آلیستم. توی چنین پستهایی انقدر وقت میگذارم که....
یا حتی مناسبتهای مذهبی. خیلی دلم میخواد پست بگذارم ولی همیشه چیزی که میخوام بنویسم از انتظارم در مورد پستی در شان این مناسبت کمتره و میره به این سمت که وقت حسابی ازم بگیره که توی این ایام کار و بچه داری و ... چیزی که گیر نمیاد وقته.
اینه که فعلاً شده این وبلاگ دل نوشته...
به امید روزی که بشه فکر نوشته و حاصل اندیشه و یه چیز مفید.
بسم الله الرحمن الرحیم
خدا نگه دارد دوستان وبلاگی خوب را.
که در و گهر می بارد از وبلاگشان
مثل نویسنده وبلاگ کوچکهای بزرگ
با این پست:
یکی از دلایل مهم تردید و تاخیر در تصمیم گیری، مرتب نبودن ارزشهاست. اگر یک بار بنشینم و ارزشهایمان مثل خانواده، سلامتی، رضای الهی، اشتغال، ادامه تحصیل و ... را بنویسیم و شماره گذاری گنیم، هم پشیمانی و احساس گناه و هم تردید و پریشانی تا حد بسیار زیادی کم میشود.
چه خوش است حال مرغی
که قفس ندیده باشد!
چه رهاتر آنکه مرغی
ز قفس پریده باشد
پ.ن: این شعر همان بهتر که رمزی باشد
برای منی که حسرت دارم
تا یادم بماند قفس ندیدن هنر نیست
از قفس پریدن است که حال خوب کن است!
و بسیار
و بسیار...
خدایا حال همه ما را به بهترین حال تبدیل کن
یا محول الحول و الاحوال
بسم رب الحسین
امسال را با نام حسین شروع میکنم
و جانماز متبرکی که اول سال همکار حبیب برایمان از کربلا آورد را به فال نیک میگیرم.
از دید من شروع سال مان می شود دیروز...
روزی که با هم در مورد عیب هایمان حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم...
بعد از تمام شدن همهمه دید و بازدیدها و ...
فرصتی شد تا به خودمان برسیم.
البته بماند که من ناراحت بودم و بیشتر من گفتم و کمتر شنیدم.
روزی که از رخوت و سستی و کم انگیزگی ای که در دلم و احساسم از زندگی مشترکم ریشه دارد حرف زدم و تا حد زیادی فهمیده شدم.
تا حد زیادی فهمیده شدم که دارم با آخرین امیدهایم جلو می روم و خیلی از رفتارهای حبیب مرا بی انگیزه می کند..
او نیز همین طور..
خدایا کمک کن امسال این مساله ها را به حول و قوه ی تو حل کنیم
کمک کن باز برگردیم به دوران اوج تلاش.
که تو بنده های تلاشگر را دوست تر میداری
کمک کن پدر و مادر خوبی برای گل دخترمان باشیم. دختری که هر روز تو را یاد من می اورد. معجزه ی مهربانی و رحمت و بزرگی تو را.
کمک کن شکرگذار خوبی باشیم با بنده ی خوب بودن.
کمک کن باز با هم بتوانیم به درستی و خوبی حرف بزنیم و کمک کن راه درست را پیدا کنیم.
به نام خالق زیبایی
چقدر کم خوردن خوبه
چقدر آدم سبک و راحته
توی همین بازه اسفند تا امروز 2.5 کیلو کم کردم و با اینکه هنوز بالای وزن نرمال هستم خیلی حس سبکی دارم!
حتی حس خوش تیپ شدن و لذت بردن از خود هنگام مواجهه با آینه!
با وجود اینکه شکم مبارک سر جاشه ولی خوب کمی کوچیک شده و لباسهایی که چسبان بودن قبلا الان آزاد می ایستند و من خوشحالم!
دغدغه نداشتن برای درست کردن غذا و رها شدن از سنگینی بعد غذا و ... خیلی عالیه. به لطف دید و بازدید خیلی از وعده های صبحانه، ناهار و شام رو هم زدیم و به همون مختصر پذیرایی قناعت کردیم و خیلی خیلی خوب بوده.
تا به حال 2 شب مهمانی دادم. البته مهمانی مختصر. و تولد دخملم هم ان شاء الله مهمانی میدهم ولی هیچ شبی پرخوری نکردم. در واقع اصلا انقدر میل به غذا ندارم که سیر بشم. جلوی جمع یه چیزی میخورم که ناراحت نشن. همین.
البته با حذف وعده های غذایی حبیب لاغر نشده فقط من لاغر شدم. نمی دونم چرا؟
پرخوری من عصبی هستش و در مواقع استرس ناخودآگاه پرخور میشم. این مدت که کار تعطیل بوده و فقط مثل یه زن خونه دار بودم خیلی آرامش داشتم و بدون اینکه قصدی برای کاهش وزن داشته باشم وزن کم کردم.
چطور میشه با پرخوری عصبی مقابله کرد؟
به سرم زده خام خواری /گیاه خواری رو یه مدت امتحان کنم. زحمت غذا درست کردن حداقل حذف میشه :دی و کلیی در وقت صرفه جویی....
بسم الله...
نشسته ام مثلاً کار علمی کنم
مگر می شود؟!
سالار عقیلی میخواند
من...
با او چهچه می زنم و اشکی ام!
همین است که حبیب تا به حال راضی نشده مرا ببرد کنسرت!
میترسد نتوانم خودم را کنترل کنم. قول دادن هایم هم فایده ندارد.. برق نگاهم و صدای داد از سر اشتیاقم موقع اینکه میگویم برویم کنسرت داد میزند که دیگر در آن معرکه صدای واقعی و ... نخواهم توانست خودم را کنترل کنم. حالا هر چقدر هم قول بدهم آنجا نزنم زیر آواز!
دست خودم نیست..
موسیقی سنتی با جانم آمیخته.
می شود با این آهنگ از ته دل نخواند؟
توصیه می کنم بشنوید "آلبوم مایه ناز"
غم بود کووووه
دل بود کااااه
آتش عشششق
درد جانکاااااه
بس نهاده عشقت به دوش دلم بااااااار
ترسم از غمت جان سپارم به یییییکباااااار
...
ای گل نشستن با خسان، پیوسته ات گر خوست
روزی بیاید کز تو نه رنگی بجا نه بوست!
روزی بیاید کز تو نه رنگی بجا نه بوست!
....
ماه نو چو بر چشم مردم نیاید
هر کسش به انگشت خود می نماید
در غم تو از بس که زار و نزارم
با هلال و یک مو تفاوت ندارم.
روحم تشنه ی عشق است.
خدایا خودت از عشق خود سیرابم کن.
محبوب را یکبار با عشق افلاطونی آزمودی.
اینبار عاشق ترش کن.
دل محبوب بی عشق زنده نیست.
و سوختن را خوش دارد..
مرا خود با تو سری در میان هست
و گرنه روی زیبا، روی زیبا، در جهاااااااان هست ....
وجودی دارم از مهرت گدازان
وجودم رفت و مهرت همچنان هست.
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از شانس های زندگی ام این بوده که چند نفر دریا دل را در زندگی ام دیده ام.
لذت همنشینی با یه نفر که مثل دریاست انقدر زیاده که وای اگه آدم خودش دریا باشه
آدمی که وقتی بهش سنگ پرتاب میکنن متلاطم نمیشه.
دریا بودنم آرزوست...
در ادامه چند سرچ جالب را برای خودم نگه داشته ام..
ادامه مطلب...
****یک- بسمک یا رحمان
****دو- صبای عزیز در وبلاگش مطلبی نوشت که میخ کوبم کرد. انگار حرف خودم بود که بلد نبودم چطور بزنم.
http://gharetanhaei.persianblog.ir/post/472
"منظورم اینایی هستن که تازه راکت بدست شده اند و چند ساعتی مربی داشته اند و تازه از استایل والیبال اومده اند تو تنیس روی میز ! ( با راکت اسبک میزنند !!( خیلی عجیبه که اینها چون بد بازی میکنند ، نمیتونی ببریشون و اصلا هم مهم نیست مهارتت ! طرف عملا یه بازی دیگه میکنه و توهم زده که پینگ پونگ داره بازی میکنه…من و تو هم عملا تو این توهم وقتمون حرم میشه واتفاق بدتر اینه که وقتی با یه آدم حسابی میشینی پای بازی میبینی مهارتت خیلی کم شده و طول میکشه تا برسی به سطح بازی اصلی خودت !
باید که شیوهی سخنم را عوض کنم
شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم
گاهی برای خواندن یک شعر لازم است
روزی سه بار انجمنم را عوض کنم
(شاید این را می گوید و چه راست می گوید فیض... حرف را بایست انقدر زد تا مشتری اش پیدا شود. کم گشته ام برای هم درد.. کم گشته ام برای هم زبان. ... کم بوده...)
از هر سه انجمن که در آن شعر خواندهام
آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم
در راه اگر به خانهی یک دوست سر زدم
اینبار شکل در زدنم را عوض کنم
...
شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود
باید تمام آن چه منم را عوض کنم
...
وقتی چراغ مه شکنم را شکستهاند
باید چراغ مهشکنم را عوض کنم
...
با من برادران زنم خو ب نیستند
باید برادران زنم را عوض کنم
(من یکی بایست خواهران شوهرم و جاری ها را عوض کنم)
دارد قطار عمر کجا میبرد مرا؟
یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم
ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار
مجبور میشوم کفنم را عوض کنم
بسم الله الرحمن الرحیم
بعدها میفهمی که آدم ها چه در برابر رنج ها و مصیبت ها،
و چه همراه کامروایی ها و دل خوشی ها
به پوچی می رسند و از خود می پرسند که : این زندگی با این همه رنج و یا این زندگی محدود و کودکانه که همه چیز آن فراهم و آماده است، چه معنایی دارد؟ صفحه 79
بعدها می فهمی که این پوچی درد محرومان و بینوایان و یا گرفتاری کامرانان و کامروایان نیست: که این ها درد آدمی است که فرصت محاکمه خود را یافته و زندگی را زیر سئوال برده است. صفحه 79
بعدها که بزرگتر شدی و گرفتاریها و درگیریها را دیدی و شناختی، میفهمی که در دنیای رنج آلوده و به غم پیچیده، نمیتوان به یک امید متزلزل دل بست و نمیتوان بر نعمت متزلزل تکیه کرد و نمیتوان بر روی موج خانه ساخت و بر ثروت و قدرت خود و پدر و برادر و همسر دل خوش بود که اینها، تکیه گاههای محکم و پناهگاه های امنی نیستند .صفحه 80
دخترم! بعدها که تجربه های گسترده تر و برخوردهای بیشتر پیدا کردی، میبینی که تمامی زندگیها و تمامی آدمها، از زن و مرد و محروم و بهرهمند، با رنجهایی همراه هستند . داشتن و نداشتن، هر دو رنج است . داشتن، غصه جدایی را دارد و نداشتن، تلخی محرومیت و زخم تحقیر را . سرشاری و کامروایی هم، رنج پوچی را دارد و درد بیدردی را و هراس جدایی را و بانگ رحیل را! که دل آدم از دنیا بزرگتر است . دل ما، از تمامی هستی، بزرگتر است! صفحه 85
دل آدمی بزرگتر از این زندگی است و این راز تنهایی اوست. او چیزی بیشتر از تنوع و عصیان را می خواهد. او محتاج تحرک است و حرکت، با محدودیت سازگار نیست، که محدودیت ها عامل محرومیت و تنهایی ماست. صفحه 89
ّبسیاری از مردم خدا را یک طرفه می پرستند، همین که خوبی ها به آنها برسید با اطمینان به خدا روی می آورند و همین که گرفتاری ها و فتنه ها دامن گیرشان شود روی برمی گردانند و دنیا و آخرت را از دست می دهند. دنیا را با رنجی که می برند و آخرت را با چشم پوشی و کفرانی که می آورند. صفحه 92.
این ها اگر تلخی تجاوز و تحقیر ستمی را احساس کردند و تازیانه ای بر صورت و اهانتی بر شخصیت شان رفت و خدا در برابر ظلم نایستاد و او را به خاک سیاه ننشاند، و به زودی نابودش نکرد، ناله بر می دارند، که مگر نیستی و مگر نمی بینی؟ گویا خدا، باید باج کوتاهی و ذلت و بی کاری این ها را بدهد! گویا این ها خداوندگارانند و باید تمامی هستی سر بر طاعت شان بجنباند و از حکمت و شعور و یا هوس و حرف های آن ها پیروی کند! صفحه 107
هیچ گاه خدا، باج بی کاری و تنبلی ما را نمی دهد! او می خواهد که زمینه حرکت و تحول ما را فراهم کند و امکان انتخاب ما را آماده سازد . پس دنیایی همراه رنج و حادثه هایی بی امان و درگیری هایی مستمر و مداوم می آورد، تا ما با برخوردها به «تمامیت » خویش برسیم . مشکلات، تمامیت ندارد . این ما هستیم که باید تمامیت خود را بدست بیاوریم و پایداری کنیم . و گر نه هم چون قوم موسی، گرفتار تنبیه و سرگردانی می شویم و چهل سال، با این که می رویم، به جایی نمی رسیم . و این پاداش سستی ها و کوتاهی های ماست . صفحه 108
تسبیح یعنی در دل و زبان و در پرونده خدا گلایه ای و شکایتی را نیاورده باشی و از او آشفته نباشی. صفحه 110
گر مذهب راامر و نهی، «بکن ونکن » های خشک و زندگی سوز بدانی، که نشاط و روح تو را به زندان می افکند; ناچار در برابر آن می ایستی و از زیر بارش، شانه خالی می کنی . اما اگر جهان قانونمد و رابطه های پیچیده را باور کردی، آن وقت دقت و حذر، در تو زنده می شود و تو در این کویر مبهم و جنگل تاریک، به دنبال آشنایی و بلد و آگاهی می گردی، که به تو بگوید: از کجا بیا، از کجا نرو . و «بکن ونکن » را انتظار می کشی، صفحه 114
با این سرمایه است، که می توانی در برابر ضعف ها و کسری های دیگران، بخشنده; و در برابر بدی های آن ها، مهربان و سازنده; و در برابر دشمنی های آن ها، دلسوز و ناصح باشی; که تو سرشاری . و این غنا و سرشاری، از بخشیدن کم نمی آورد; و البته حکیمانه و حساب شده حرکت می کند . ولی حساب، حساب «تربیت » است، نه داد و ستد . و حکمت، حکمت «سازندگی » است، نه منفعت طلبی . صفحه 127
☘در معاشرت ها باید از برخوردهای بی حاصل و یا زیان بار کم کنی و به سازندگی و بازدهی بپردازی. ☘در معاشرت ها سعی کن که یا بهره بگیری و بیاموزی، یا بهره برسانی و تربیت کنی، خالی و بی بار حرکت ننمایی. ☘باید سنگ راه دیگران نباشی و گرد وخاک بلند نکنی. سعی کن تا به گونه ای حرکت کنی که خلق خدا را گرفتار حالت ها و رفتارت نسازی و آنها را اسیر ننمایی که اگر کسی آلوده شد، این آلودگی دامان تو را میگیرد و تو را رها نمی سازد. ☘حجاب تنها مخصوص زن نیست که مردها هم باید حساب شده حرکت کنند و گرد و خاک بالا نیاورند و دل ها را به خود گره نزنند. که هرکس در سر راه دل ها بنشیند، او راهزن است و طاغوت. ☘حجاب یعنی همان دقت در برخورد که آلوده نشوی و آلوده نسازی، که اسیر نشوی و اسیر ننمایی. صفحه 132 و 133
حکومت ابوبکر و عمر، حکومتی است که از تمامی حکومت های امروز دنیا، عادل تر و انسانی تر است. این ها کسانی بودند که عدالت را بر خودشان هم جاری کردند و به کاخ ها و برخورداری ها روی نیاوردند. ولی فاطمه س به حکومتی دل بسته، که نه تنها پرستار، که آموزگار باشد؛ و آن هم نه آموزگار علم و سواد و دانش و صنعت؛ که آموزگار تمامی دنیاها و تمامی عوالمی که انسان بزرگ در پیش دارد و با این نگاه فاطمه س بر ابوبکر و عمر می شورد و آنها را کنار می گذارد و در کنار علی ع جان می دهد و آن گونه وصیت می کند تا امروز علامت راه و آموزگار چنین جهاد و مبارزه ای باشد. فاطمه س الگوی کسانی است که بیش تر از خودشان هستند و بیش از رفاه و عدالت و تکامل را می خواهند؛ که انسان با رسیدن به تکامل و شکوفایی استعدادهایش، جهتی عالی تر می خواهد تا رشد داشته باشد؛ و گرنه خسر و خسارت، او را می رباید. صفحه 134
پ.ن. اوه چقدر من دارم می نویسم :دی یه دلیلش اینه که استرس دارم و میخوام فکر نکنم!
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت هایی که دوست داشتم از کتاب نامه های بلوغ- نامه دوم (برای موسی):
همراه استعداد سرشار و تعادل عاطفی و محیط سالم و برخوردهای آزاد و زیاد، هر کودکی می واند بزرگ تر از سن تقویمی خودش باشد. صفحه 49
اگر تو را پیش بینی کنند، ناچتر تسخیر و تغییر را به دست می آورند اگر تو نقطه ضعف های خودت را پر نکنی و به نقطه ضعف های طرف مقابل آگاه نباشی، تو در دست آنها هستی و از نقطه ضعف های تو استفاده می کندن و تسخیرت می نمایند و تغییرت می دهند صفحه 50
درد و رنج، عامل حرکت است. صفحه 54
سعی، تنها دارایی ماست و سعی، با عمل تفاوت دارد. سعی، نسبتِ عمل با قدرت و توانایی انسان را با خود دارد. کسی که از سرمایه اش بخشیده، با کسی که از نانش کم کرده و بخشیده است، برابر نیستند. گرچه عملها و حجم عمل آن ثروتمند زیادتر است، ولی سعی او اندک است. آنچه برای انسان می ماند، سعی است، نه عمل؛ که عمل بدون توجّه به توانایی، عامل غرور می شود. آنچه تو را از غرور می رهاند، این مقایسه ی مستمر میان عمل با توانایی، میان عمل تو و عملهای دیگرانی است، که برای دنیا می کوشند؛ میان عمل تو برای خدا و عمل تو برای خودت است. این مقایسه ها، تو را از غرور می رهاند؛ که میفهمی برای او سعی نداشته ای و حتّی می فهمی که سعی تو، سرعت نداشته و در جایگاه مناسب خود ننشسته است. صفحه 57
نکته ی اول در سلوک٬ همین است که بفهمی تو شروع نکرده ای؛ او تو را صدا زده و تو را می خواهد. صفحه ۵۹
کسی که باور کرده است خدا در انتظار ماست و ما لبیک می گوییم، ترس از تنهایی و بی مرشد و بی مربی ماندن را در خود نمی یابد. صفحه 60
چگونه می توانی صبر کنی بر چیزی که به آن احاطه و آگاهی نداری؟ کسی که از تمامی راه مطلع نباشد، دوام نمی آورد و استقامت نمی کند. صفحه 61.
بسم ا... الرحمن الرحیم
این روزها بایست قاعدتا در حال مطالعات شروع ترم جدید باشم ولی دست و دلم به کار نمی رفت. روحم چیزی را کم داشت.
سیراب شدن را.
و هر چقدر با بهانه های حالا وقتش نیست و بعداً اساسی و ... فریب نخورد.
و چقدر خوب که این کتاب خوب را داشتم. نامه های بلوغ به قلم عین-صاد (استاد علی صفایی حائری)
نامه های یک پدر برای فرزندانش در هنگام بلوغ.
در این کتاب خیلی جاها گم می کردم نقش خودم را. جایی که چون طفلی در آستانه بلوغ گوش جان میدادم به کلام دلسوزانه ی عین صاد عزیز و انگار به من میگفت بابا. و من چقدر تشنه بودم که کسی پدر وار نصیحت ام کند. خیلی به عمق جانم نشست.
و جاهایی که خودم نیز رسیده بودم به حرف عین صاد عزیز و میخواستم این نکته را به دخترم بگویم. اینبار من میشدم والدی که میخواهد برای فرزندش نامه بنویسد.
قسمت هایی از این کتاب:
من امیدوارم تو فرزند همت خود باشی٬ که به پدرانت نیاز نباشد و فرزندانت به تو افتخار کنند؛ که آن حکیم (سقراط) در جواب شماتت آن دشمن - که او را به پدرش سرزنش کرده بود - گفت: تو به پدرانت افتخار می کنی؛ اما من فرزندانم به من افتخار خواهند کرد.« تو پایان افتخارات گذشته هستی و من آغاز فردا... »
( صفحه ۱۶ )
---------
آنچه چراغ ها را مطرح می سازد، خود تاریکی است... برای تو بس که از ظلمات نترسی که هدایت خدا در متن گمراهی ها جلوه دارد (اینطور نمایان می شود). صفحه 17
---------
عیسی می گفت: کسی که دو بار متولد نشود، به ملکوت خدا راهی ندارد. صفحه 17
---------
بابا در این نکته تامل کن ، ببین در برابر آنچه به دست می آوری ، چه از دست می دهی. در این محاسبه ، خودت را در نظر بگیر تمام باخت ما از اینجاست که خودمان را به حساب نمی آوریم ، فقط حساب می کنیم چه به دست آورده ایم و نمی بینیم چه از دست داده ایم. صفحه 23
---------
خدا اراده کرده و مى خواهد که ما راحت باشیم؛ «یُریدُاللّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ» و این یُسر، یُسر وجود ماست، نه یُسر کارها و امور؛ چون کارها براى کسانى راحت مى شود که وجودشان راحت شده باشد. فراغت براى کسانى است که به وسعت قلب و سعه صدر رسیده باشند... صفحه 28
---------
زندگی سخت نیست; اگر بتوانیم با سختی ها راحت باشیم و از رنج ها بهره برداریم و این همان جمله ی کوتاه است که در تفسیر سوره ی «کوثر» آمده. موقعیت ها مهم نیستند و شرایط مهم نیستند; وضعیت ما و طرز برخورد ما، اهمیت دارد; چون برخورد خوب، می تواند در شرایط بد، کارگشا باشد. صفحه 28
---------
این ها، کارهایی است که باید همیشه با آن ها باشی:
- بیداری شب و جمع بندی کارهای روز و برنامه ریزی برای فردا;
- احسان و اطعام و گذشت، آن هم بدون تکلف و با حساب;
- انس با خدا و تضرع، و محاسبه ی کارها با عنایت های خدا و مقایسه ی اعمال خود با نعمت های او;
- انس با قرآن و قرائت بسیار، تا زمینه ی آشنایی با معنا و روح قرآن فراهم شود;
- انس با حدیث و کلام معصوم تا به احاطه به وحی و به جمع بندی احادیث موفق شوی;
- فقه به معنای وسیع «تفقه » در دین، نه آشنایی با احکام، به تنهایی;
- آشنایی با گذشته و حال و درک وضعیت و موقعیت کنونی و بینش تاریخی، اجتماعی و سیاسی;
- و عهده داری کارهای بزرگ و همت بسیار .
اگر این همه را بخواهی، ناچار به طرح و تقدیر و برنامه ریزی خواهی پرداخت . چون «عمل » ، بدون «طرح » امکان ندارد . و طرح، براساس «هدف » شکل می گیرد و نیازها مرحله بندی می شوند و به خاطر تامین امکانات و رفع موانع، باید دست ها را بالا زد و حتی از موانع، وسیله ساخت . صفحه 44
---------
منتظر نباش که در راهی بدون مانع و در زمانی بدون گرفتاری دست به کار بشوی . بکوش که در برنامه ات، حتی برای گرفتاری ها مالیات بگذاری و از آن ها عوارض بگیری . صفحه 44
بسم الله
زندگی میتونه خیلی قشنگ باشه وقتی همه چیز رو از دید خدا می بینی.
وقتی بیماری هست ولی دل نگرانت نمی کنه.
وقتی درد و رنج روحی و جسمی هست ولی آرومی. انگار نه انگار که هستن. عین خیالت نیست.
وقتی مشکل مالی هست ولی انتظاری نداری. حرص نمی زنی برای داشتن چیزی. همین چیزی که الان هست واست خوب باشه :)
وقتی خوشیهای کوچیک دنیا رو برات بهشت میکنن
وقتی میدونی داری درست رفتار میکنی
در قبال خانواده ات
در قبال پدرت، مادرت، برادرت
در قبال همسرت، دخترت
در قابل خانواده همسر
و در قبال اجتماعت
زندگی خیلی میتونه دل نواز باشه
وقتی با همه اینها اگر همین الان بمیری هییییچ دلواپس و نگران نباشی.
فقط رفتی مرحله بعد.
همین.
چقدر این آخر هفته حس زندگی داشتم. شاید اصلا درست نتونستم بیان کنم چی میگم. فقط میخواستم بگم خدااااااااااااااااااااایا شکرت
خدایا بهم توفیق بده بنده خوبی باشم. یه دلواپسی دارم این روزها. برادرها .... کمکم کن بهت توکل کنم.
خدایا کاش همیشه همه جا صلح باشه.
کاش همیشه فرصت باشه برای بهتر بودن و ساختن و ساختن و ساختن.
بسم الله النور
درسهایی از گلبهار عزیز، وبلاگ زندگی می بافم:
امام (ره) "باطن غیبت کننده به دلیل غیبت زشت و قبیح میشود به همین جهت هر چند مردم باطن او را نمیبینند اما از او متنفرند. میگوئیم از فلانی بدم مییاد خودم به خودم میگویم نمیدانم چرا؟ نمیدانم که باطنش باطن نازیبائی است که اهل غیبت است نه اینکه غیبت من را کرده باشد، غیبت دیگری را کرده است اما به خاطر همین غیبت باطنی نازیبا پیدا میکند و چنین تاثیری را در ما بر جا میگذارد"
و
"نکتهی دیگر را نیز امام(ره) مطرح میکنند که خیلی عجیب است اینکه من غیبت شما را میکنم شما روحتان هم از این کار من خبر ندارد اما تاثیر غیبت من این است که شما خود به خود نسبت به من عداوت دارید هر چند چیزی نشنیدید و خبر ندارید اما خدا این اثر را بر غیبت قرار داده است"
.......
گلبهار عزیز خواستن که شما هم راهکارها و تجربه هاتون رو اینجا بنویسید برای اینکه از تجربه های همدیگه استفاده کنیم .
بسم الله
همیشه بازه پایان ترم برای من خیلی بد بوده
تصحیح کردن برگه ها را خیلی خیلی طول میدهم
برای هر برگه ای غصه میخورم
چرا اینها را اشتباه نوشته اند.
بیشتر جوابهای پرت ناراحتم می کند. چقدر من این را توضیح دادم؟! وای چقدر خسته و کوفته از سر کلاس می آمدم. یک نفس هم استراحت نداشتم سر کلاس.
چرا نسل فعلی اینقدر راحت طلب اند.
اصلا اصول اولیه مهندسی فلان رشته را یاد نگرفته اند!! اینها فردا چطوری میخواهند کار کنند؟
راستش هوش شان خیلی کم است. نه می شود سطح را خیلی پایین آورد چون حداقلهای رشته مهندسی فلان همین هاست.
کاش میشد برخی رشته ها را خاص دانشگاه های رتبه بالاتر می کردند. این دانشجوهایی که من دارم با داشتن این مدرکها گلی به سر کشور نخواهند زد. بهتر بود کلا رشته ی دیگری انتخاب می کردند.
این درد دل کل همکاران فنی مهندسی مان است. هیچ کدام از دانشجوها به وجود نمی اییم. خیلی به ندرت. در هر 4 سال یک نفر!!
سر هر سئوالی یک عالمه فکر می آید سراغم ناخودآگاه.
و می بینم شب شده و من هنوز یک سری برگه را تمام نکرده ام!
و بدتر از آن پرم از احساس های منفی.
خیلی دوست دارم یاد گرفته هایم از وبلاگ ها را یکجا جمع کنم
این پست نیکادل عزیز واقعا برایم ارزشمند بود، قسمت های مهم را مشخص کرده ام:
http://somerest.blogsky.com/1395/10/21/post-178/
البته ایشون تیتر رو گذاشتن هذیان. ادامه نوشته ایشونه
سالها قبل دوست عجیب و غریبى داشتم که مادر مذهبى اى داشت. منظورم از مذهبى بودن مومن بودن نیست بلکه مسلمان متشرع است . این مادرِ آن دوست عجیبم اعصاب درست و حسابى نداشت و مذهب را کرده بود شلاق. این تازیانه را دستش گرفته بود و هربار اعصاب نداشته اش سوت میکشید اینطورى خودش را آرام میکرد. ما هم جمعى از دوستان بودیم که یکبار بدجور ضربه خوردیم از این زن دیوانه.
دارم خودم را نقد میکنم. اول اینکه مومن بودن واقعى همه چیز همراه خودش دارد و اولینش فکر راحت است. اعصاب آرام. مومن هیچ وقت به مرز انفجار نمیرسد و نیازى به فریاد کشیدن و آسیب زدن به خودش و دیگران ندارد.
من اعصاب ندارم!
من؟
من؟
من اعصاب ندارم؟ این جمله چقدر دور بوده از من پرحوصله و باصبر و تحمل. براى دومین بار اتفاق افتاد. دوماه قبل بود تعریف کرده بودم. تحمل شنیدن صدا ندارشتم امشب هم. فارس را دادم بغل روح الله و گفتم مادر بى مادر. بخوابانش. همه ى وجودم صدا میزند:آرامبخش! باز هم دارم به این فکر میکنم که دگردیسى عجیب و غریب من تا کجا ادامه خواهد داشت؟
من شکست نمیخورم نه؟ فردا بلند میشوم ، ماساژ شیاتسو را عقب نمى اندازم. به خانم دکتر مهربان زنگ میزنم و راه میانبر تزم را با هم بررسى میکنیم. فردا شاید فسنجان درست کنم و سبزى خوردن بخرم اما حتما لباس قشنگ میپوشم و آرایش میکنم . الکى نیست مادر بودن. الکى نیست. کاش اجازه داشتم ورزش را شروع کنم فقط.
بسم الله
وقتی نمی نویسم
معمولا اتفاق خوبی برای نوشتن نیست
به قول دوستی
از دردهای کوچک است که آدمها می نالند
درد که خیلی بزرگ شد
آدم لال می شود.
دوستان عزیزم، می شود به حال من کمی دعا کنید؟ از خدا برای قلب کوچک بی طاقتم کمی صبر بخواهید، برای ذهنم کمی بزرگ منشی و درایت، برای روحم آرامش و دیدن همه چیز از بالا و توکل و توسل، برای بدنم قدرت و توان بیشتر، برای پیدا کردن راه حلی برای مشکلات خانواده پدری ام و مشکلات درست شده در خانواده همسرم، در کنار همه اینها می شود من انقدر آرام باشم که وظیفه ام را که به قدر وسعم انجام دادم همچنان از نظر روحی کشش وقت گذاشتن برای اهداف شخصی ام که سررسید زمانی شان سر آمده داشته باشم؟ می شود؟ می شود خدا باز معجزه نشانم دهد؟
بسم الله الرحمن الرحیم
این روزها خیلی خیلی شلوغم
انقدر که مداااااااااام بدن درد، چشم درد، پادرد و ... دارم.
ولی ته دلم یه رضایتی هست
دارم به از تو جرکت از خدا برکت فکر میکنم
که میتونم بگم خداااااایا من همه تلاشم رو کردم
و این جمله چقدر شیرینه.
سال بعد هر چه شد پیروزی یا حلافش بنا به حکمت یا قسمت یا امتحان یا تاوان....
میدونم یادآوری این روزها به کمک ام میان تا خودم رو محاکمه نکنم
خدایا کمک کن همین فرمون رو زمین نگذارم و همین طوری برم جلو
خدایا بی نهایت شکرت که میتونم وقت ام رو برای اهدافی که براشون شوق دارم صرف کنم.
خدایا بی نهایت شکرت که میتونم غصه هام رو بزارم کنار و به آینده فکر کنم
خدایا بی نهایت شکرت که یادم دادی با تو معامله کنم.
قصه ی پر غصه ای که ج.1 درست کرده و نزدیک 2 ماه داره میشه رو به خودت واگذار میکنم.
پ.ن: بعضی وقتها فکر میکنم خستگی ام خیلی بیشتر از کاریه که دارم میکنم.. قدیمها اصلا اینقدر خسته نمی شدم. بوده از 8 صبح تا 10 شب کار کردم روی پروژه ها ، روزها و هفته ها و ماه های متوالی ولی کم نیاوردم.. ولی این روزها از صبح که بیدار میشم همه جای بدنم درد میکنه تا ساعت 2-3 هم بیشتر کشش یه سر کار کردن رو ندارم.. باید حتما استراحت کنم (منظور اینکه کار نکنم و گرنه استراحت من یعنی رسیدگی به دخمل و خونه و...) تا بعد دوباره شب بتونم دو ساعت کار کنم.
خاله (پرستار دخترم) میگه من هم همینطوری بودم آزمایش دادم دکتر برام هفته ای 1 عدد قرص ویتامین د و امگا3 نوشت. سر خود 2 هفته است که شروع کردم. کمی بهتر شدم ولی در حد همون کمی. فایده نداشته.
شایدم از اینه که مدتهااااااااااست هیچ ورزشی نکردم و بدنم کرخت شده.
نمی دونم. هیچ وقت اینقدر درد در شونه ها و پاها و کمرم نداشتم.
شما حدسی دارین از چی میتونه باشه؟ متاسفانه وقت دکتر رفتن ندارم و شاید بیشتر از وقت اینکه حوصله اش رو ندارم. معطلی و ...
سلام به دوستای گلم
این مطلب رو در سایت متمم خوندم. در حالت کلی این سایت رو توصیه می کنم. مطالب خوبی داره نوشته محمدرضا شعبانعلی در خصوص مدیریت زندگی.
ادامه مطلب رو از این سایت می آورم. یک سئوال هستش که اگر دوست داشتین جوابش رو با من شریک بشین و با هم بهش فکر کنیم، خوشحال میشم.
بد نیست به این سوال در خلوت خودمان فکر کنیم که:
اگر امروز بمیرم، حسرت چه چیزی را خواهم خورد و جای خالی چه رویداد یا اتفاق یا دستاورد یا تجربهای را حس خواهم کرد؟
همیشه به ما گفتهاند که اگر فقط یک روز فرصت زنده ماندن داشته باشی (یا یک ساعت یا یک ماه یا یک سال) چه کار خواهی کرد؟
یا به ما گفتهاند که دوست داری قبل از مردن چه کارهایی انجام دهی؟
اما توجه داشته باشید که سوال فوق، سوال متفاوتی است و احتمالاً جوابهای متفاوتی هم خواهد داشت.
سوال این است که اکنون فرصت تمام شده و از تمام داشتهها، فقط حسرت است که برایت باقی مانده.
بزرگترین حسرت باقیمانده چیست؟
کاش فرصت کنیم و به این سوال فکر کنیم و پاسخ قطعی آن را پیدا کنیم.
احتمالاً به وقتی که برایش صرف میکنیم میارزد.
همچنانکه در ابتدای این مطلب گفتیم، ضمن اینکه منعی برای بحث و گفتگو در زیر این مطلب وجود ندارد، با توجه به شخصی بودن این سوال (و احتمالاً پاسخ آن) منتظر نیستیم که دوستان متممی الزاماً حرفهایشان را اینجا بنویسند.
همین که چند دقیقهای را به پاسخ این سوال فکر کنیم، احتمالاً اتفاق مثبتی خواهد بود.
پ.ن1: جواب خودم رو میام توی کامنتها می نویسم.
پ.ن2:
یه فایل صوتی هست به نام من و مرگ من با صدای همین آقای شعبانعلی.
http://radio.shabanali.com/mydeath1.mp3
توصیه میکنم گوش کنین
بقول ایشون ، تنها کسی از مرگ می هراسد که تمام توانش را زندگی نکرده باشد.
من از مرگ میترسم!