امروز یک کارگاهی (مشاوره) رو شرکت کردم که من رو خیلی به فکر فرو برد.
فکر جدیدی نیست.
ادامه مطلب...
دیروز و پریروز هیچ کار علمی ای نکردم و خانه را برق انداختم به هوس مهمان دعوت کردن. خرید رفتم و خلاصه آماده شدم. زنگ زدم خانم همسایه.
ادامه مطلب...
یکی باید در زندگی تو باشد،
که همیشه باشد،
نه اینکه گاهی باشد و گاهی نباشد،
یکی که ؛یک؛ باشد،
که بهترین باشد،
که
خدا باشد...
بسم الله الرحمن الرحیم
روزمره های دخمل
ادامه مطلب...
بسم ا... الرحمن الرحیم
بعد از یه مدتی که زیر بار فشار کاری داشتم له میشدم یک نفحات خوبی وزید توی زندگی :)
ادامه مطلب...
بسم ا...
یکی از مزایایی که کرونا داشته
این بوده که ساعات طولانی با دخترم هستم
ادامه مطلب...
دخترم این روزها ماشاء الله هزار ماشاء الله خیلی بلبل زبون شده.
ادامه مطلب...
اینها کشفیات دخترم بعد دیدن کارتون السا و آناست. برای 20 بار دیدن؛ حداقل 20 بار ؛ بازم تکرارش میکنه و هر بار یه نکته کشف میکنه!
ادامه مطلب...
دخترم
بهترین من
تو بارها و بارها که رمقی برای زندگی نداشته ام
دستم را گرفتی و به عشق به این زندگی برگردانده ای
این روزها لبریزم از دوست داشتنت
انقدر که نمیدانم اینهمه عشق را چطور در قلبم جای داده ام که منفجر نمی شود.
خدا را به خاطر داشتن تو هزاران بار شکر
ادامه مطلب...
دخترم،
حالا سه سال و نیمه ای اما روزی روزگاری تو شغلی را برای خودت انتخاب خواهی کرد
باید یادم باشد قبل از همه چیز به تو بگویم آسیب های آن شغل را مطالعه کن
قبل از آنکه با سر شیرجه بزنی وسط همه چیز و از خودت فارغ شوی
همه آسیب ها را بشناس
چه روحی چه جسمی
چه دام ها و فسادها
چه بیماری های مربوط به سلامتی ات در اثر آن شغل را
و برنامه ای برای پیشگیری داشته باش در تمام زمینه ها.
این حرفی بود که هیچ وقت کسی به من نزد
و متاسفانه خودم نیز به این مرحله از توجه به سلامتی ام نرسیدم
امیدوارم بتوانم برای تو، درست راهنمایی کنم
قبلاً برای تجارت شنیده بودم تا اصول و ... اش را نمیدانی، قوانین حقوقی اش را نمیدانی، حلال و حرام و فساد را نشناخته ای وارد نشو.
ولی بسط کامل اش برای هر حرفه ای این بود که تا همه ی آسیب های جسم و روح، دنیا و آخرت آن را نشناخته ای وارد نشو.
پ.ن: ۳۷ شغلی که بیشترین آسیب را به سلامتی انسان ها وارد می کنند
چندین وقته نشده از دخمل و شیرین زبونی هاش بنویسم! میترسم همش فراموش بشه. برای همین چندتاش رو مینویسم.
البته کم کم داره به سمت زبون درازی میره:دی چرا؟ متوجه میشین :دی
ولی به طور واضح رشد داشته و دیگه خیلی بچه نیست.
ادامه مطلب...
به نام خدا
قبل از نوشت: جهت عوض شدن حال و هوا
ادامه مطلب...
تصحیح کردن برگه ها برای من همیشه نوعی حرص خوردنه!
که این چیه نوشتن و ..؟!!
ولی فقط اونجاش که برگه حل جلومه و می بینم توی دایره هایی که من کشیدم توی برگه (حالا بارم سوال یا ....) دخمل برداشته رنگ کرده.
قربونت برم نقاش کوچولوم. باعث شدی خستگیم یادم بره
....
دخترم اولین ادمک هاش رو این هفته کشید. اتفاقی دیدم. به حبیب نشون دادم و یه عالمه بوسیدمش. دو تا چشم گنده که کاملا گرد کشیده و سری که یه گردیه بسیاااار ناهمواره و دماغ و دهن یه خط صاف :)
یه دخمل و مامان و بابا و مامان جونش.
دو سال و نه ماه :)
بسم ا...
دست از طلب برداشتن برای من مثل مردن می ماند
عمری در تصورشان بوده ام
الان هم لحظات حساسی است و وقتی برای تلف کردن و از مسیر دور شدن نیست
اما کاش سلامتی ام یاری می کرد
این روزها که درد کمرم خیلی آزارم میدهد اشکم دم مشکم شده!
به زحمت امورات معمول را انجام میدهم
لیست بلندبالای کارهایی که در بین ترم داشتم برای انجام جلوی رویم هست
مدتهاست به خاطر کمر درد رسیدگی به دخترم کمتر شده
خیلی از بازیها رو باهاش نمی تونم بکنم
بغلش نمی کنم
حتی توی ماشین خودش مراعات میکنه و بغلم نمی شینه. میگه کمرت اذیت میشه. قربونش برم الهی
روزهایی هست که بیدار میشه قبل رفتنم سر کار و گریه میکنه نرو. خیلی حرف میزنم که مامانا میرن سرکار بعد زودی میان و ... ولی گریه اش تموم نمیشه. بعد یه جورایی گولش میزنم و ناپدید میشم که میدونم کار خیلی اشتباهیه ولی نمی دونم درستش چیه.
روزهایی هم هست که خوابه و من درب بالا رو باز میزارم و میرم. اول میاد پشت در م.شوهر توی پله ها میشینه تا صداش کنن. دیروز م.شوهر میگفت خیلی غصه خورد. به محض دیدن م.شوهر گفته بوده مامان و بابام رفتن! منو تنها گذاشتن!
بسم ا...
تجربه دیگری که در رابطه با حسنا بدست اوردم رو اینجا مینویسم تا یادم بمونه برای بچه بعدی (امید به زندگیم خیلی بالاتر از واقعیت موجوده :دی )
و بیشتر اینکه شاید به کار کسی بیاد
زبان کودکی فقط ساده کردن کلمات و با الفبای ساده بچه با خودش حرف زدن نیست.
ادامه مطلب...
بسم ا...الرحمن الرحیم
الان که در بسترم، تصمیم گرفتم بیایم و وقایق را بیشتر بنویسم. برای آینده بماند.
از دخمل خیلی وقت است که چیزی ننوشته ام
دوباره ترم شروع شد و وقت بیدار شدن دخترم من نیستم. اما در طول تابستان، این تجربه را بدست اوردم؛ هر وقت بیدار میشد و من مشغول کاری بودم، اگر رها می کردم و می آمدم حدود ربع ساعت توی رختخوابش باهاش بازی می کردم، بقیه روز را خیلی سرزنده تر بود و ارتباط خیلی بهتری با من داشت. نق نمی زد. بهانه گیری نمی کرد و بارزترین چیز اینکه اصلا به طبقه پایین نمیرفت و پیش خودم می ماند. اگر در طول روز هر یک ساعت یکبار حدود ده دقیقه را برایش خالی می کردم و مستقیم و چشم در چشم، بدون دغدغه بقیه کارها، با حواس صد در صد جمع به او فقط، باهاش بازی می کردم ان روز بهشت میشد. حس می کردم بهترین دختر دنیا را دارم.
اما امان از روزهایی که اینطور شروع نمی شدند. مثلا لحظه بیدار شدنش من پشت سیستم بودم و به یک سلاام گرم و حال احوال یک دقیقه ای بسنده می کردم. روزهایی بود که انگار از دنده چپ بلند میشد. خوب البته استرس من هم بی تاثیر نبود. انگار بچه می فهمید. نق می زد. مرتب بهانه چیزی را می گرفت. تمرکز نمی توانستم بکنم و روز را به من و خودش تلخ می کرد.
بقیه این پست برای بی بچه ها چندش آور است لطفا نخوانید.
ادامه مطلب...
بسم ا...
نقل اول.
دخترک کوچک من امسال برای اولین بار درک می کند محرم را.
در حالی که با دایی اش به مراسمها می رود وقتی بر می گردد برایم تعریف می کند؛ یفتم امام حسین
جا میخورم. از تعبیر کودکانه اش از عراداری
این حرفش کافیست تا اشک در چشمانم بدود.
دخترم میدانی دلم میخواست لایق کربلا می بودم.
دخترکم میگوید؛ مامان سینه زدم اوفتم (یعنی گفتم) حسین جانم حسین جانم...
نقل دوم.
به دلایلی استراحت مطلق شده ام. بماند در بهت این اتفاقم و از ان خواهم نوشت ولی نه در این پست.
به همکارم زنگ زده ام تا امورات چند تا از دانشجوهایی که بایست تا ۳۱ شهریور انجام میشد را به جای من عهده دار شود. میگوید همین حالا از کربلا برگشته. آخرین پیامهای من در گروه همکاران در مورد رد و فتق امورات کاری را در حالی خوانده که کربلا بوده و آنجا متوجه شده برایم این حادثه پیش امده. گفت نامم را آورده و برایم دعا کرده.
همکارم مرد است ولی نمی توانم بغضم را مخفی نکنم.با بغض میگویم دست شما درد نکند.
نام من در صحن تو آقا برده شده است.... پرم از اشک
حالا انگار راحت تر میتوانم درد دل کنم
پ.ن.۱؛ این همکارم پارسال هم کربلا رفت ولی متاسفانه گروه برایش مشکل درست کرد که حق نداشت وسط ترم برود! امسال بدون اطلاع هیچ کس رفته بود.
بسم ا...
دخمل کوچیک ما تازه داره با مفهوم رنگها آشنا میشه. البته که در این بلبشوی فکری، قصد آموزش بهش رو نداشتیم و خودش داره به صورت خودجوش چیزهایی رو یاد می گیره.
منتها بعضی وقتها جای رنگ سبز و قرمز رو برعکس میگه. من مونده بودم این بچه که اینقدر خوب این رنگها رو توی این سن یاد گرفته چرا رنگهای بی ربط رو برعکس میگه؟
به صورت تصادفی متوجه شدم، مشکل از خودم بوده. این دو رنگ رو موقعی که پشت چراغ قرمز منتظر هستیم یاد گرفته. موقعی که داره نق میزنه که بریم بریم، من بهش میگم :" دخملم الان چراغ قرمزه، نمیشه بریم. صبر کن الان سبز میشه، میریم." این سری، دخمل میگفت الان سبزه؟ الان قرمزه؟
که فهمیدم بچه مون رو گیج کرد و مشکل بچه در فهم معنی "الان" هستش :دی نمی دونه با دو معنی متفاوت استفاده شده :دی
تقصیر مامانشه که هواسش نیست برای بچه خیلی کلمه ها جدیدن و توی یه جمله داره معنی خیلی چیزها رو در کنار هم استدلال میکنه. بچم آخرشم قاطی میکنه که بالاخره الان سبزه یا الان قرمزه :دی