به نام خدا
قبل از نوشت: جهت عوض شدن حال و هوا
ادامه مطلب...
به نام خدا
قبل از نوشت: جهت عوض شدن حال و هوا
ادامه مطلب...
بسم ا... الرحمن الرحیم
ما چوب اشتباهات خودمان را میخوریم.
اشتباهاتی که قبول دارشان نیستیم.
ادامه مطلب...
بسم ا...
چندین بانک سر زدم، غیر بانک انصار استان کناری که موقع دکتر رفتن مراجعه کردم، بقیه هیچ کدام حاضر به دادن وام نبودند.
ادامه مطلب...
تصحیح کردن برگه ها برای من همیشه نوعی حرص خوردنه!
که این چیه نوشتن و ..؟!!
ولی فقط اونجاش که برگه حل جلومه و می بینم توی دایره هایی که من کشیدم توی برگه (حالا بارم سوال یا ....) دخمل برداشته رنگ کرده.
قربونت برم نقاش کوچولوم. باعث شدی خستگیم یادم بره
....
دخترم اولین ادمک هاش رو این هفته کشید. اتفاقی دیدم. به حبیب نشون دادم و یه عالمه بوسیدمش. دو تا چشم گنده که کاملا گرد کشیده و سری که یه گردیه بسیاااار ناهمواره و دماغ و دهن یه خط صاف :)
یه دخمل و مامان و بابا و مامان جونش.
دو سال و نه ماه :)
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از 11 روز تاخیر، به قرار ماهیانه ام رسیدم. بازم خدا رو شکر. همینکه حتی با تاخیر هم، اینکه بازم میشه انجام بدم شکر داره. خوب شرایط همیشه که روتین نیست که انتظار داشته باشم سر تاریخ تعیین شده از مدتها قبل بشه یه کار رو کرد دیگه.
کتاب "همت بلند و تلاش مستمر" را از کتابخانه دیجیتال نور خریدم و قسمت کوچکی اش را فرصت کردم بخوانم. از سمیه و حورای عزیزم ممنونم بابت این کتابخانه. اوقات خوش زیادی را تا به حال در آن گذرانده ام :) خیر ببینید الهیییی.
خوب برویم سراغ مساله این روزهای من: یعنی همت بلند و تلاش مستمر
ادامه مطلب...
بسم ا...
برای من بعد از رد کردن یک بحران، (( توی پرانتز: حالا چه بیماری مادرم، چه سایر شرایطی که زندگی رو از حالت عادی خارج میکنن و من از برنامه های عادی زندگیم کلاً باز میمونم))
بعد از اینها
هیچ چیز بهتر از برگشتن و خوندن وبلاگم نیست!
ادامه مطلب...
بسم ا...
دست از طلب برداشتن برای من مثل مردن می ماند
عمری در تصورشان بوده ام
الان هم لحظات حساسی است و وقتی برای تلف کردن و از مسیر دور شدن نیست
اما کاش سلامتی ام یاری می کرد
این روزها که درد کمرم خیلی آزارم میدهد اشکم دم مشکم شده!
به زحمت امورات معمول را انجام میدهم
لیست بلندبالای کارهایی که در بین ترم داشتم برای انجام جلوی رویم هست
بسم ا...الرحمن الذاکر
بعضی وقتها حس کرده اید نفس حقی که از دل برآید، چطور بر عمق جان و دل می نشیند؟
امروز من را حاج آقای قرائتی ساخت و حرفهایش به عمق دلم نشست
ایشون رو خیلی دوست دارم. مثل پدربزرگ خودم خدابیامرز، همینطور تشنه شنیدن حرفهایش هستم. انگار پدرانه نصیحتم می کند و من مقاومتی در برابر شنیدنش ندارم. دلسوزی اش از کلام معلوم است و همین است که حرفهای حق اش، بر دل می نشیند
دلم میخواست بخشی از سخنرانی ای که گوش کردم را بگذارم دیدم اینجا و اینجا متن آماده اش هم هست. ولی شنیدنش لطف دیگری دارد که میتوانید از با جستجوی "یأس و ناامیدی، مانع رشد و کمال" گوش دهید.
ادامه تلنگرهایی است که به خودم خورده با شنیدن حرفهای خوب ایشون ولی باز هم میگویم شنیدنش چیز دیگری است:
بسم ا...
بعد از مدت ها با خودم خلوت کردم، اول کتاب خواندم بعد رفتم به دامن شعر.
از پس یک روز بد که دست و دلم به کار نمی رفت
و بعد از مدتها هم دل به موسیقی دادم و مابقی شب را هم باز به شعر و کتاب و فیلم می گذرانم.
زنگار دلم کمی رفت.
به جبر زمانه، از خودی که دوست میداشتم دور شده بودم.
آه که چقدر دلم همنشین همدل میخواهد.
و بیشتر تر حسرتمند راهرو و راهبری که من را بلد باشد.
خدای من، چقدر دلم همراه می خواهد.
وه که چقدر دلم تنگ شده است برای ایام دانشجویی و جمع های مطالعاتی خووووب آن روزها و فراغتی و دوستانی بهتر از برگ درخت.
و از شما چه پنهان مهمانی فردا شب م.شوهر را دوست داشتم بهانه ای داشتم و نمی رفتم. دلم چیزی را می طلبد که در این جمع ها نیست و متاسفانه نقیض آن که شدیداً نمیخواهمش، هست.
عجالتاً شما هم خودتان را مهمان کنید به شنیدن قطعه بی نظیر "شب طولانی" از علی مولایی
و البته سرخوشانه شعر را تغییر داده ام برای خودم، به جای "دیوونه دوست داشتنی" گذاشته ام "کوچولوی دوست داشتنی" و دخمل چه عشقی می کند که مادرش سرزنده است و چپ و راست از عمق جان می بوسدش و بلند بلند این آواز را برایش می خواند و گریه و خنده اش آمیخته است. بچه بیچاره نمیداند مادرش خوشحال است یا ناراحت.
در یادآوری خاطرات گذشته، خاطرات سختی هم مرور شد و این آهنگ هم به عمق جانم نشست
خصوصا که اشک من هم این روزها رنگ تمنا ندارد...
بسم الله الرحمن الرحیم
نمی دانم از سن است یا از درون گرایی یا همه همینطورند
هر چه بیشتر جلو میروم، بیشتر دچار شک در مورد انتخاب کارهایم می شوم
که الان چه بکنم که واقعاً ارزش داشته باشد؟
فقط میدانم هر چه زندگی بیشتر به من سخت می گیرد
و در کوره زندگی بیشتر می سوزم
به فلسفه محکم تری برای زندگی نیازمند میشوم
نیاز به یک دید عمقی تر پیدا می کنم
اینست که ساکت تر شده ام
بسم الله الرئوف
من زنده ام، پس میجنگم
میجنگم یعنی زنده ام هنوز
زمان آن رسیده که دوباره از نو شروع کنم.
برای بار چندم؟
مهم نیست
من نیاز به یک شروع تازه دارم..
start over
again and again and again
Helpful Ideas For Starting Over Again When Adversity Strikes
دیدن این لینک رو توصیه میکنم
https://blog.iqmatrix.com/starting-over
تمرین انضباط فردی، شما را شاد می کند. به واسطه به دست آوردن کنترل خودتان
ادامه مطلب...
پست قبل پراکنده از همه جاست، ذهنم پراکنده است و تنها چیزی که میدانم اینست که غم دارم و نمیدانم چه کنم. رمز مطلب همانست که برای بزرگترین چالش زندگیم بود.
پست فعلی قسمتی از نامه های یک پاراگرافی پنج شنبه ها به خودم، تقریباً سه ماه اخیر.
ادامه مطلب...
مدتهاست به خاطر کمر درد رسیدگی به دخترم کمتر شده
خیلی از بازیها رو باهاش نمی تونم بکنم
بغلش نمی کنم
حتی توی ماشین خودش مراعات میکنه و بغلم نمی شینه. میگه کمرت اذیت میشه. قربونش برم الهی
روزهایی هست که بیدار میشه قبل رفتنم سر کار و گریه میکنه نرو. خیلی حرف میزنم که مامانا میرن سرکار بعد زودی میان و ... ولی گریه اش تموم نمیشه. بعد یه جورایی گولش میزنم و ناپدید میشم که میدونم کار خیلی اشتباهیه ولی نمی دونم درستش چیه.
روزهایی هم هست که خوابه و من درب بالا رو باز میزارم و میرم. اول میاد پشت در م.شوهر توی پله ها میشینه تا صداش کنن. دیروز م.شوهر میگفت خیلی غصه خورد. به محض دیدن م.شوهر گفته بوده مامان و بابام رفتن! منو تنها گذاشتن!
چهارشنبه شب برادر سومی کمردرد شدید گرفته. فقط چهاردست و پا میتواند راه برود! بابا توانست برای فردا نوبت ام ار ای و دکتر بگیرد. بعد سفر پیاده کربلایی که گفتیم نرو. هم مادر را مریض میکنی از استرس هم خودت را. گوش نکرد.
دیروز فیزیوتراپی صبحم را کنسل کردم و از صبح تا شب رفتم منزل شان. مادر بدتر شده. حتی نمی تواند غذایی را که پختم بکشد. کمر من هم مرتب درد می گیرد. تا جایی که شد به سومی رسیدم با یک عالمه بد و بیراه که نثارش کردم! هر دو دلیلی که گفتم نرود محقق شد!!
برادر دومی امروز از اولی قهر کرده سر چیزی بی ربط و میخواهد از شهرستان برگردد برای همیشه. برادر اولی ام زنگ زد و چقدر غصه دار بود. اخر نتوانستیم کاری کنیم دومی سر عقل بیاید. نمیدانم چه کنم. دومی خیلی اولی را اذیت میکند. برگردد با پدر و مادر سازگار نیست. دلم خیلی برای برادر اولی ام سوخت. عین پدر هوای دومی را داشت و حالا دستمزدش را داد!!. کی اینها بزرگ می شوند؟
خدایا کم مانده دیوانه بشوم از دست اینها. مادرم هم روی دستم افتاده.
اهنگ سالار عقیلی به نام موج اشک
من آن موج اشکم که بی اختیارم
خودم را به آغوش تو میسپارم
تو دریای من باش
به حسرت گذشته همه روزگارم
ز دیروز و امروز دلی خسته دارم تو فردای من باش
یک لحظه نگاه تو مرا راحت جان است
چشمان تو آرامترین خواب جهان است
زیبایی چشمان نظر کرده آهو
رازیست که در عطر نگاه تو نهان است
من آن موج اشکم که بی اختیارم
خودم را به آغوش تو میسپارم
تو دریای من باش
به حسرت گذشته همه روزگارم
ز دیروزو امروز دلی خسته دارم تو فردای من باش
بسم ا..
تصمیم گرفتم مدل نوشتاری ام رو عوض کنم و در وبلاگ روزانه نویسی هم بگذارم برای خودم در درجه اول.
البته وقت کافی برای نوشتن همه چیز نخواهم داشت، ولی حداقل تلگرافی یک گزارش یک پاراگرافی از روز بایست بنویسم.
با آخر هفته قبل شروع میکنم.
ادامه مطلب...
بسم ا... الرحمن الرحیم
این یکی از کتاب هایی است که در دوران بیماری و استراحت مطلق خواندم. حرفهای ساده ای که تماماً میدانیم ولی بعضی وقتها از زبان دیگر شنیدن، تاثیر دیگری دارد و تکان دهنده. برای من که خیلی خوب بود. چون میخواندم تا به کار بگیرم.
در ادامه برخی از نکاتی که برایم جالب بود را می آورم:
بسم ا...
از هر چیزی که حواسم را پرت کنه استقبال میکنم.
دوستان لطفا پیشنهادهاتون رو بدین.
البته خیلی هم حوصله ندارم. پیشنهادهای سخت ندین لطفا. ضمن اینکه اوضاع جسمی ام هم اجازه خیلی چیزها رو نمیده.
متاسفانه یا خوشبختانه، موجودی رو که باهاش نمی تونم زندگی خوبی داشته باشم رو دوست دارم و اگر حواسم را پرت نکنم اشکم دم مشکمه.
به شدت به یک طوطی نیازمندیم!
که این ویژگی ها رو داشته باشه
بشه بهش یادداد که هر روز یک سری جمله رو یادآوری کنه!
و ضمنا اصلا مغز و احساس هم نداشته باشه که از کاری که ممکنه ثمر نده یا دیر ثمر بده خسته بشه یا خودش هم اعصابش به هم بریزه.
ادامه مطلب...
بسم الله الشافی
بالاخره روز موعود فرا رسید و پس از ده روز استراحت مطلق با تجربه داداشها، پنج شنبه تونستم برم پیش یه پزشک متخصص و حاذق. برادر بزرگه رو اون عمل کرد.
توصیه هاش رو مینویسم که همیشه یادم بمونه.
نه بزارین اول خبر خوبه رو بدم :) من خوب میشم. ان شاءالله
ادامه مطلب...
واکاوی سوم.
نمی دانم اسم این را چه بگذارم. عدم مدیریت استرس به گمانم بهتر باشد
بسم ا... الشافی
سلامتی نعمت بزرگیه که فقط وقتی از دست میره ارزشش دقیق مشخص میشه.
متاسفانه من در رسیدگی به سلامتی شخص خودم خیلی کوتاهی کردم. میگم شخص خودم، چون همیشه از خودم میزنم. ولی اگر رسیدگی به همسر، دخمل یا اعضای خانواده پدری باشه کم نمیزارم.
ادامه مطلب...