روز یازدهم شکرگذاری

بسم ا...


خدایا شکرت به خاطر پیدا کردن این پزشک جدید که برادر آخری رو از جراحی نجات داد و قول داده که خوب میشه با روش های اون. 


حالم از دیروز که این رو از دکترش شنیدم بهتره :) 


الهی حول حالنا الی احسن الحال.... 


خدایا شکرت به خاطر نعمت سلامتی عزیزانم.


پ.ن: به توصیه صبا و حورای عزیز، گوش کردن فایلهای صوتی کتاب معجزه شکرگذاری رو شروع کردم


و باعث شد بیشتر به فکر بیفتم تا مصداقهای شکر رو پیدا کنم


البته هر دو روز یکبار تقریباً یک تمرین رو انجام میدم به جای هر روز


حتی اگر به معجزه بودن شکرگذاری اعتقاد نداشته باشم، فکر کردن به مصداقهای شکرگذاری کمک میکنه حس کنم انسان بهتری هستم که درست تر می بینم و از خدایم ممنون ترم. نه به خاطر اینکه شکر کردن نعمتی را اضافه کند صرفا این کار را دنبال کنم.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

به دریای عزیز

سلام عزیزم

خصوصی ات رو که میخونم خیلی ناراحت میشم. امیدوارم و دعا میکنم که خیلی شبیه من نباشی از حیث چنین مشکلاتی.

و من هم نمی دونم از چه حیث میگی شبیه من هستی؟

عزیزم پیشنهاد و خواسته ای ازت دارم

این که وبلاگ بنویسی

حتی رمز دار

اگر دوست داشتی مطالبت رو برام بفرست تا یه تصوری از تو داشته باشم و متوجه بشم اشتراکات مون توی چیاست؟ توی شغل مون؟ شباهت همسرهامون، شباهت بچه ها؟ شباهت مشکلات خانواده پدری؟ شباهت مشکلات خانواده همسر؟ مدل فکری مون؟ 


من یه مقدار متاسفانه یا خوشبختانه در زمینه ارتباط واقعی محتاط هستم. ولی نه اینکه ارتباط نداشته باشم. کما اینکه همین الان هم با چند نفر از خواننده هام هم دوست شدم و ارتباط واقعی هم دارم و واقعاً هم از این دوستی و آشنایی خوشحالم. ولی این اتفاق بعد از شناخت کامل شون افتاده. 

میخوام بدونی من هم دوست دارم با هم در تعامل باشیم وقتی اینقدر حس نزدیکی هست طبیعتاً خیلی میتونیم به هم کمک کنیم.

ولی خواهش میکنم به من حق بده در این زمینه و برای اینکه بدونی من هم واقعاً مشتاقم بهت میگم لطفا برام بنویس. من اولین خواننده وبلاگت خواهم بود و اونجا از طریق وبلاگ در ارتباط هستیم. در خصوص ارتباط واقعی با شماره تلفن یا تلگرام یا... هم بعداً حتما در خدمتت هستم. 


موافقین ۰ مخالفین ۰

صبر و عزت

محبوب، بگذار این پست اولت باشد

مدام بیا و بخوان.
نگذار مهمترین چیز، یعنی غرورت پیش نامردان بریزد. پیش نامرد، غمهایت را اشکار نکن... میدانم خیلی از قبل بهتر شده ای. و هیچ نمی گویی. مرادم حالا بیشتر ایست: یعنی همان حتی یک کلمه. 
خدایت تو را عزیز داشته
خود را عزیز نگه دار. 

---------------------

تحمل آلام اجتناب ناپذیر

(320)...
(320) علی (علیه السلام) فرموده: هر گاه دچار مصیبت و ناملائمی شدی ببین، اگر قدرت علاجش را داری و میتوانی با فطانت و زیرکی آنرا از خود بگردانی کوتاهی مکن و بدون اظهار ضعف و ناتوانی در رفعش بکوش و اگر قدرت نداری بدون جزع و بی تابی آنرا تحمل کن.

صبر در مصائب زایل شدنی

(321)...
(321) امام صادق (علیه السلام) فرموده: از بی صبری و جزع بپرهیز که رشته امید را قطع میکند، کار و کوشش را تضعیف مینماید، و اندوه و غم ببار میآورد. بدان برای نجات از بی صبری دو راه بیش نیست، اگر چیزیکه مایه جزع شده با مهارت و هوشمندی زایل میشود باید اقدام کرد و اگر مصیبت قطعی و زایل ناشدنی است باید به رنج و المش تن داد، برد باری را بخود تحمیل نمود، و بی قید و شرط تسلیم قضاء حتمی گردید.

کوشش بی ثمر

(322)...
(322) علی (علیه السلام) میفرموده: موقعیکه حادثه ناگوار، قضاء قطعی و قدر تغییر ناپذیر باشد سعی در مصون ماندن از آن باطل و بی ثمر است.
علی (علیه السلام) در این باره فرموده است:
(323)...
(323) اگر شما بمقدار حتمی راضی شدید زندگیتان شیرین و گوارا میشود و از غنا و بی نیازی برخوردار میگردید.
(324)...
(324) حضرت سجاد (علیه السلام) فرموده: بلند پایه ترین درجات یقین، راضی بودن بمقدرات تلخ و ناگوار است.
(325)...
(325) علی (علیه السلام) فرموده است: همواره صابر و متحمل باش که هر کس این دو خصلت را پیشه خود سازد مصائب و آلام بر وی سهل و آسان میشود.
(326)...
(326) و نیز فرموده است: مصیبت یکی است و با جزع و بی صبری دوچندان میشود.
(327)...
(327) صفوان جمال میگوید: حضور امام صادق (علیه السلام) بودیم. مردی شرفیاب محضرش شد و مصیبتی را که با آن برخورد کرده بود به اطلاع رساند. حضرت به او فرمود: اگر صبر کنی به اجر پروردگار نائل میشوی و اگر صبر نکنی قضاء خداوند تغییر نمیکند و تقدیر الهی همچنان در باره ات ممضی و نافذ است و تو از تنگنا و فشار آن مصیبت رهائی نمییابی.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

دنیایی این چنین بی مهر


آدم هایی این چنین گرگ صفت


طمع کار


بی انصاف


بی ایمان


که به حق خود قانع نیستند به هر بهایی


چقدر زندگی در این دنیا سخت است


و من در شگفتم چرا دنیا با این وضعیتش از هم نمی پاشد


هر روز فکر میکنم دیگر وقتش هست که دنیا به آخر برسد


مگر بدی ها و پستی ها بیش از این هم میتوند بشود؟


تا کجا؟


بد زمانه اش شده


خیلی بد.


و ظلم بیداد می کند


و هر روز خبری بد از جایی می رسد. آخرینش سقوط هواپیمای یاسوج.


خدایا کی حساب کتاب مربوط به این قتل ها را از گلوی دزدان بیت المال بیرون می کشی؟ 


صبرم تمام شد.

نفس ام بند آمد از حجم این همه درد

خداوند به قلب امام مهربانی ها رحم کند که واقف بر همه چیزهاست و دردهایش بیشتر.


خدایا قلب امام زمان ما را از این رنج ها محفوظ بدار و ظهورش را نزدیک کن.



پ.ن: عنوان مصرعی است از شهریار


پ.ن2: خوشحالم که خدای من منتقم نیز هست. 

و خوشحالم که مرا امر کرده که چون او شوم. 

خدایا کمک کن در هیچ حال با چنین کسانی مسامحه نکنم. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خدایا

خدایا


می بینی که به هر دری زدیم


خصوصاً در شرکای محترم


برای کمک


و دست خالی


و دل شکسته


و زخم برداشته


برگشتم به آغوش خودت


یعنی درست جایی که بایست از اول به آن پناه می آوردم


مرا ببخش.


و میدانم می بخشی


تو حبیب منی


تو محبوب منی


تو اول و آخر همه خواسته ها و تلاش های منی.


پ.ن1: و هنوز حرفهای خواهر بزرگ توی گوشم می پیچد

و در حاشیه بگویم که هنوز می گویم خدایا یعنی اینها بویی از انصاف برده اند. چرا زودتر نشناختیم شان. چرا از اول شراکت با اینها را به هم نزدیم...


ختم حاشیه.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زیان کار دنیا و آخرت

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ ۖ فَإِنْ أَصَابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ ۖ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلَىٰ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةَ ۚ ذَٰلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ


آیه 11 سوره حج


و از مردم کس هست که خدا را به زبان و به ظاهر می‌پرستد (نه از باطن و حقیقت) از این رو هرگاه خیر و نعمتی به او رسد اطمینان خاطر پیدا کند و اگر آزمونی (از شر و فقر و آفتی) به او رسد (از دین خدا) رو بگرداند. چنین کس در دنیا و آخرت زیانکار است و این زیانی است که بر همه کس آشکار است.



پ.ن: گریه می کنم که منم...
چند وقتی است دوباره برگشته ام به قرآن روزانه. و وقتی از خدا جواب پرسشهایم را میخواهم و این آیه می آید...
شرمنده ام که کاملاً این آیه درست می گوید. زیان دنیایم را می بینم... ناآرامی هایم... و زیان آخرتم، شرمندگی...
خدایا می شود برگردم؟ 

پ.ن2: مادر شوهر و پدرشوهر و دوتا برادرشوهر مجردم رفته اند کربلا. تا قبل 1 اسفند بر میگردند. 
کربلا.. بهمن ماه.. خوابی که دیدم... نیتی که داشتم.
آنچه پیداست اینست که من طلبیده نشده ام
و آنچه پیداتر است اینست که آنها را طلبیده اند. تابلوست که حسودی میکنم. یعنی غبطه میخورم در اصل که کاش مرا هم...
سمیه عزیزم، کاش یادم باشی حالا که به نجف رسیده ای.

پ.ن3: 
شاید آن بچه ای که در خواب دیدم و از او خودم را کنار کشیدم که آلوده نشوم، و او مورد رحمت قرار گرفت ... را پیدا کرده باشم. 
حس میکنم خوبی هایی داشته اند که من به خاطر گله مندی ندیده ام. یقیناً داشته اند و برآیند خوبی ها و بدی هایشان، انقدر بوده که به پابوس حسین بروند و من نه.
کمی متواضع تر بودم بد نبود! 
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ققنوس

ققنوس...

پرنده ای که جفتی ندارد

پرنده ای که وقتی پیر و بی کارکرد شد، خود را در آتش می سوزاند

آتشی که از آن ققنوس جوانی بر میخیزد..



مشکلات چون آتش احاطه ام کرده اند و دارند مرا از درون و بیرون می سوزانند.


دارم صدای سوختن بند بند وجودم را می شنوم.



شاید و امید است ققنوس دیگری برخیزد.. 

شاید هم فقط بسوزد....


هنوز در بن بستم و نمی دانم چه خواهم کرد.


اما مدام به ققنوس فکر میکنم

به ققنوس شدن

به برخاستن

به جوان برخاستن


فقط برای تو و به امید تو میتوانم بلند شوم، دخترکم


و گرنه اینک من آن ققنوس سوخته ام.

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حاشیه.. متن

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۵ نظر

خانومانه تا عید

برای انجام دادن کارها تا عید بهتره از حداقل دو ماه قبل شروع کرد تا فرصت بشه با توجه به سبک زندگی من

اول اینکه کاری کنیم عمر اینقدر تند تند نگذره:

http://chi-napooshim.com/item/193-how-to-be-mindful.html

یه برنامه ریزی کردم برای عید امسال. هر چند ممکنه کامل نتونم اجراشون کنم ولی تا حدی اجراش هم خیلی خوبه. برای بعدها هم یادم باشه بعضی وقتها هم که شده از این برنامه ها استفاده کنم برای یه شروع سال ایده آل:


1- خلوت سازی فلای لیدی 

2- توصیه های نگارا

3- شروع به رژیم غذایی و ورزش

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مصائب یک مادر

این مطلب رو لیلی جان نوشته:

http://manamleili.blogfa.com/post/750

فکر کن گلاب به روتون بیرون روی گرفتین رفتین دستشویی، بچه 21 ماه تون مدام کارهایی می کنه که نمیدونید غصه دل دردتونو بخورید یا کارهای اونو.. موبایلتونو گرفته و داره یه کارایی می کنه اون تو و هر آن ممکنه شماره یکی رو بگیره و طرف الو الو گویان صدای شمارو که خواهش و التماس می کنید بچه بیخیال گوشی بشه رو بشنوه یا ممکنه از اون لحظه شما عکس یا ویدیویی بگیره و اتفاقی تو اینستاگرام شیر کنه با ملت! یا می ره تمام پوشکای نوشو میاره میندازه تو دستشویی... و با تمام اموزشایی که مدتهاست دادید که نباید پابرهنه بیاد تو دستشویی قشنگ اون تو تردد می کنه. بعد از این که کلی قربون خدا رفتید که خاتمه بده موضوع رو! میاید دستاتونو میشورید و بچه هم مدام زیر دست و پا اینور اون ور می ره که یهو با یه حرکت دوش حموم و باز می کنه و سر تا پاشو خیس می کنه و شما هنوز دستتون کفیه و حتی نمی تونید مانعش بشید...
این معمولی ترین دردسرهای یه مادره!


...................

با خوندنش لبخند به لبم اومد. خاطراتی که برای من هم آشنان ولی هیچ وقت فرصت نکردم بنویسم. بعدش هم یه راه حل براش پیدا کردم و از ذهنم پاک شدن.

دلم خواست برای خودم هم نگه دارم چنین خاطرات مشترکی رو.

روزی دلم برای همین روزها هم تنگ خواهد شد...

میدانم...

جوابی که برای لیلی جان گذاشتم رو هم مینویسم. برای بچه بعدی ام یادم بمونه :دی

سلام لیلی جان

از اونجایی که دختر من هم سن کارن شماست تقریباً (دو هفته تفاوت دارن) یه سری تجربه هام رو بگم

روی موبایلم برنامه CM Security رو نصب کردم. یه ویژگی داره به اسم App Lock که میتونی تعریف کنی کدوم برنامه ها با قفل باز بشن کدوم ها نه. مثلا بازی هایی که نصب کردم رو بتونه بازی کنه ولی نتونه تماس بگیره یا عکس و ...

من دخملم رو تا توی دستشویی نمی برم. در دستشویی رو میبندم و اون هم تا حدی نق نق میکنه و مرتب میخواد من بیام بیرون. بعضاً گریه هم میکنه. من هم یه قصه من در اوردی در اوردم هر بار براش تکرار میکنم.  قصه یه مامانی که میخواست بره دست شویی ولی دخترش دوست نداشت مامانش بره دستشویی و... ..!! هیچی پشت در دستشویی میشینه قصه گوش میده تا من میام. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آسودگی با کمتر داشتن

بسم ا...


یکی از چیزهایی که خیلی وقته میخوام بیام و تبلیغ بکنم سبک زندگی مینیمالیستی هستش.


چند وقت قبل یه پست گذاشتم و در مورد وبلاگ "لذت کمتر داشتن" یا joyiwthless که منجر شد به گروه هایی به نام فلای لیدی که به مدیریت کارهای خونه کمک می کرد، خصوصا که تاکید اصلی بر این بود که با کمترین زمان ممکن خونه مرتب بشه و تمیز. 

http://joywithless.com/

این تاکید روی زمان برای من کافی بود تا اساسی از این روش شون خوشم بیاد. نه صرفاً برای این بازه زمانی زندگی ام که شلوغ پلوغه، بلکه به این خاطر که من به صورت بنیادی از کار خونه فراری ام:دی و اون رو باعث هدر رفتن وقتم می دونم. مگر اینکه در حین کار خونه مشغول گوش دادن سخنرانی چیزی باشم که این امر بعد تولد دخترم محال شده، ما اجازه چیزی گوش کردن رو نداریم مگر به سلیقه خانوم! اونم فقط آهنگهای شاد می پسندن و دوبس دوبس! حتی پیام بازرگانی تلویزیون رو انقدر دوست داره که ما نمی تونیم ردش کنیم!

بعد از اجرای برنامه های "خلوت سازی" فلای لیدی، ---البته هنوزم کامل اجراشون نکردم ها، گذاشتم خورد خورد در پروسه خونه تکونی انجام بدم،-- خیلی خیلی زندگی به نظرم راحت تر شده.

نکته بعدی اینه که ما بعد از این جابه جایی و اوردن حداقل وسایل، خیلی زندگی راحت تری داریم تا با داشتن وسایل ناکارآمد. الان تخت، مبل و حتی میز تحریر و صندلی و ... هم نداریم و لپ تاپ رو روی یه میز کوچیک 40 سانت در 50 سانت میزارم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اگر امید نداشته باشم چه کنم؟

بسم ا...


شاعری که نمی شناسمش می گوید:

من اگر شاد نباشم، چه کنم؟

از غم آزاد نباشم، چه کنم؟

خانه ی دل که خراب است از عشق

اگر آباد نباشم، چه کنم؟


راست می گوید. 

مثل حال حالای من

که اگر امیدوار نباشم، چه میتوانم بکنم؟ چه میتوان کرد غیر از صبر و امید و تلاش و تلاش و تلاش

و توکل و توکل و توکل


گیرم که لیست کارهایی که اجباراً بایست انجام بدهم و جزء مهم ها و ضروری ها هستند، هر روز در ToDo List ام بشود حداقل 5 مورد و آن وقت انجام دادن هر یک موردش 24 ساعت از من وقت بگیرد!!


امروز میگویم: طوری نیست. باشد 24 ساعت از برنامه عقب تر افتادم. ان شاء الله روزی درست می شود.


روزی پاسخ این تلاشها دیده خواهد شد


امید نداشتن

و دست از تلاش برداشتن

مهلت ترین ضربه ای است که میتوانم به خودم بزنم.

هنوز خرده عقلم را از دست نداده ام

داده ام؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

واژه نامه- قسمت سوم

دختر نازنینم

این روزها در یادگیری یک جهش بزرگ داشته ای. این ها را بیش از سه هفته است که میخواهم بنویسم و نشده. دیگر هر چیزی را با یکبار تکرار میتوانی بگویی. هر کلمه ای. گرچه برخی حروف را نمی توانی مثل خ و غ و .. و جایگزین های بامزه خودت را میگذاری. مثلاً خیس می شود هیس! و ... اول با جملات دو کلمه ای شروع کردی و الان تا سه کلمه هم یک جمله ات می رسد. بعضی وقتها خیلی غافلگیرمان میکنی و از شدت ذوق می خواهیم حسابی بچلونیمت و تو قاه قاه بخندی و رنگ و شادی بریزی به زندگی مان.

اسم دایی ها را می گویی.

عمه ها را اسم عمه بزرگ را میگویی ولی منظورت عمه کوچک است که دو تا نی نی هم بازی تو دارد.

دیشب رفتیم خانه عمویم بعد عمل چشمش بهش سر بزنیم و تو اسم همه را یاد گرفتی و چه قندی در دل من آب می کردی. با همه خوب گرم می گرفتی. البته اگر دو دقیقه اول دیدن هر کس را فاکتور بگیریم که در می روی! سلام کردنت همه را ذوق زده می کند چون دستت را هم بالا می آوری و سلام می کنی. 

اوضاع روحی مادرم به خاطر تو خیلی خیلی بهتر است. حتی مدتها بود دارو نخورده بود و مشکلی هم نداشت. چند وقت اخیر هم اگر زلزله در محل کار دایی بزرگه نیامده بود و نگرانی های مادرم را بابت راه دور بودنش و تنها بودنش و کار درست و حسابی نداشتنش تشدید نکرده بود نیازی پیدا نمی کرد. اما باز به خاطر تو زود خوب شد. 

از تو ممنونم

به خاطر بودنت

که این روزها سخت را برای ما قابل تحمل کرده ای

اگر تو نبودی نمیدانم الان در چه شرایطی بودیم

تو همه امید و خوشی ما شده ای آن هم در این روزهای نفس گیر.

وقتی غم عالم از هر طرف هجوم می آورد و ما در چندین عرصه می جنگیم و جواب نمی گیریم، خسته و بی رمق.. فقط یک خندیدن تو باعث فراموش کردن همه چیز می شود.

از خدای تو بی نهایت ممنونم

لطفا همیشه یادت بماند وقتی پرسیدم تو چی من می شی بگی عشق. تو عشق منی مامان.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

از همه جا

بسم ا... الرحمن الرحیم


+ هنوز هیچ خبری از هیچ مقاله دیگری نشده. یادتان هست که گفته بودم زمان انتظار را می ترسم به بطالت بگذرانم؟ 

برعکس رفتار کردم. اضطراب شدید دارم. مقاله با حبیب خیلی کار دارد و او هم رمقی برای اینکه با من انرژی بگذارد ندارد. مساله خانه و ... خیلی بغرنج شده. (اگر درست نوشته باشم)

اضطراب شدیدم تبدیل شده به وسواس در کارهای خانه! عین یک زن خانه دار تمام عیار دارم میشورم و می سابم! منی که هیچ وقت عمقی خانه تکانی نکرده بودم، دارم چنان گوشه ها را میسابم که خودم هم مانده ام! مثلاً فیلتر ماشین لباسشویی بعد از 4 سال برای اولین بار تمیز شد! 

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فاصله طبقاتی

نامه ای به دخترم


دخترک دلبندم.

همه آرزوها و امید من

میدانی که مادر، ما برای آینده تو خیلی داریم تلاش می کنیم

اگر روزی خواستی در رفاه زندگی کنی، دخترم بیا و این نامه مرا به خودت بخوان.

بیا و بلند بلند برای من و پدرت هم بخوان

که این روزهای درد را هیچ وقت یادمان نرود.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زلزله

باز هم زلزله زدگان کشور




چرا با وجود خبرهایی از کمک های میلیاردی هزاران نهاد و افراد سرشناس و ... هنوز وضع این است؟



تا برگشتن اوضاع به حال عادی 

فراموش شان نکنیم.

...



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پول یا زندگی؟

بسم ا...


میخواهم از آن کار پژوهشی کنار بکشم


به دلیل هزاران مشکلی که در این کار هست و در بخش مدیریت اش


بیش از حد به من فشار روحی وارد می کند. قصه های پرغصه زیاد دارد... هیچ کدام هم بحث فنی نیستند البته. یعنی از سختی فنی ماجرا نیست 


تنها دلیل ادامه دادن می تواند یکی درآمد این کار باشد و دیگری اینکه بیرون کشیدن خود از این داستان بی هزینه نیست و اینکه دارد به سمت راهی میرود که در تخصص من نیست و همین طور در تخصص بقیه!.. بعدها میگویم چه هزینه هایی به من متحمل خواهد شد از جانب سایرین و به راحتی نیست این بیرون کشیدن. 


این روزها دارم دو دوتا می کنم


ولی هیچ جوره جواب چهارتا نیست


نه  رفتن به راحتی و بدون مشکل تراشی سایرین است 


نه با ماندن می توانم خودم را از گزند آسیب ها نجات بدهم



این روزها فقط دعا می کنم


که خدا کمکم کند. 


و راه را نشانم دهد.


بیشتر در جهت اینکه راهی بیابم تا مشکلات رفتن را کمتر و هموار کند.


با کمتر شدن درآمد می شود ساخت. پول دلیل اصلی برای ماندنم نیست، اگر بمانم..


مشکل بقیه چیزهاست


و اینکه واقعاً دلم میخواهد زندگی کنم....

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

Who knows?

پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم میزد . روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد .

 داستان-فرهنگ

همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد ، به نزد او آمدند و گفتند : عجب بد شانسی ای آوردی .

پیرمرد جواب داد : " بد شانسی ؟ خوش شانسی ؟ کسی چه میداند ؟"

چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چند اسب وحشی دیگر به خانه ی پیرمرد بازگشت . اینبار همسایگان با خوشحالی به او گفتند : "عجب خوش شانسی آوردی !"

اما پیرمرد جواب داد : " خوش شانسی ؟ بد شانسی ؟ کسی چه میداند ؟ "

 داستان-فرهنگ

بعد از مدتی پسر جوان پیرمرد در حالی که سعی میکرد یکی از آن اسبهای وحشی را رام کند از روی اسب به زمین خورد و پایش شکست . باز همسایگان گفتند : " عجب بد شانسی آوردی ؟ "

و اینبار هم پیرمرد جواب داد : " بد شانسی ؟ خوش شانسی ؟ کسی چه میداند ؟ "

در همان هنگام ، ماموران حکومتی به روستا آمدند . آنها برای ارتش به سربازهای جوان احتیاج داشتند . از این رو هرچه جوان در روستا بود را برای سربازی با خود بردند ، اما وقتی دیدند که پسر پیرمرد پایش شکسته است و نمیتواند راه برود ، از بردن او منصرف شدند .

 فرهنگ

"خوش شانسی ؟

بد شانسی ؟

کسی چـــه میداند ؟"

هر حادثه ای که در زندگی ما روی میدهد ، دو روی دارد . یک روی خوب و یک روی بد . هیچ اتفاقی خوب مطلق و یا بد مطلق نیست .

 بهتر است همیشه این دو را در کنار هم ببینیم .

زندگی سرشار از حوادث است .


پ.ن: این داستان داره توی ذهنم هی می پیچه.

چه کسی میداند جز خدا

که در نهایت چه به صلاح ماست..


خدایا!

خود میدانی

بیش از پیش

 من به خیری که از تو برسد بسیااااااااااااار محتاجم

من که همان محبوب ام، همانقدر دست خالی و هیچ ندارم که به مدد آن امید به رحمت تو داشته باشم

ایا تو هم همان حبیبی؟ 

همان حبیبی که همیشه مرا از لطف خود شگفت زده کرده ای؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

جیغ

بسم ا... الرحمن الرحیم


از ساعت هفت صبح میخوام جیغ بزنم! 


نمیشه!


جاش نیست!


ولی یه هیجان بزرگ دارم که باید خالی اش کنم. 


مقاله ی چهارمم پذیرفته شد.


اصلاً باورم نمیشه. از لحاظ کیفیت در رده چهارم بود و از لحاظ زمان ارسال هم همین طور.


ISI نیست البته اما جای نسبتاً خوبی هم هست. ISC ولی جزء ISC های انگلیسی دارای ضریب تاثیر.


وای باید جیغ بزنم.


باید گریه کنم


باید کاری کنم تا آروم بشم.


خیلی سریع جوابش اومده اونم مقاله ای که بهش امید نداشتم.



وای خداااااااااااااااا


ممنونم

خیلی خیلی 

عااااااااااااااااااااااشقتم. 



وای خدای من. خدای مهربون من. 


یعنی میشه جواب مقالات ISI رنک بالام هم بیاد؟ خصوصا اون Q1 ئه که IF اش خیلی بالا بود. واااااااااااااااااااااااای :) دارم از ذوق تلف میشم. 

حبیب هم گوشی اش رو بر نمیداره که ذوقم رو باهاش شریک بشم! بقیه ملت دور و بری ها هم خوابن حالا!

برای این اینقدر خوشحالم برای اون مقاله های ISI چه کار میکنم اون وقت؟! خدا رحم کنه آبروی خودم رو نبرم :دی


پ.ن1:

البته بایست هزینه چاپش رو واریز کنم تا آخر هفته ولی تا به حال تبادل ارزی نداشتم. نمی تونم صبر کنم تا همکاران سلانه سلانه بیدار بشن و ببینم کدوم شون میتونن برام پول واریز کنن. اول باید این هیجانم رو کنترل کنم.


پ.ن2: خنده دار ماجرا اینه که فقط به اندازه پول عینک ته حسابم مونده بود! (من و اینهمه بی پولی محاله :دی). شنبه بالاخره بعد از کارم رفتم دکتر و دو ساعت معطل شدیم و دیر شد. قرار بود یکشنبه عصر بریم عینکه رو دیگه سفارش بدیم که سردرد داشتم نرفتم. 

الان اومده که هزینه چاپ مقاله میشه 40 دلار و دیگه عینک بی عینک تا سر برج بعدی :دی

فکر کنم قضیه این عینک شکسته ی رنگ پریده و کهنه من شده عین کفش های میرزانوروز که به هر بهانه با من می مونه. 


۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

برگشت به اعتدال

بسم ا...


از پنج شنبه که کار آخر را فرستادم خیلی فکر کردم


به لیست کارهای عقب افتاده غیر کاری که در Colornote به لیست بلندی تبدیل شده اند.


به اینکه این مدت همه چیز را تعطیل کرده ام و چسبیده ام به این مقالات


به اینکه حتی این ترم درست و حسابی هم به تدریس دل نداده ام، تیم پژوهشی را مدتهاست رها کرده ام و سرگردانند بچه ها، کار اجرایی ام را که باز صحبت کردم و فهمیدم ماجرا همه از دکتر ح آب میخورده و مشکل حل شد با صحبت کردن و باز باید وقت بگذارم، 


این از سایر بعدهای کاری که رها کرده بودم 


از بعد غیرکاری


به حسنا و کم کاری هایم در حق اش


به اینکه کمی بخوانم در مورد مهارتهای لازم و با دخترم کار کنم. کتاب برایش بخوانم که نخوانده ام تا حالا!


به هزاران بیماری ایجاد شده ای که حتی برایش یک دکتر هم نرفتم، به مادرم که قرار بود دکتر ببرمش برای گذاشتن دندان مصنوعی که خودش پروژه ای است.


به کتابهایی که دوست داشتم بخوانم


به تفریح هایی که نکردم، مهمانی هایی که ندادم و ... 


به حتی خریدهای لازمی که به بعدها موکول کرده ام، حتی الان 4 ماه است با عینک داغون شده سر میکنم و نرفته ام عینک بخرم!


به اینکه زمان انتظار را متفاوت از قبل بگذرانم


به مقاله ها برسم،


ولی نه فقط به مقاله ها


سعی کنم مدل اعتدال را پیاده کنم


سخت است


به قول دختر معمولی شاید 24 ساعت شبانه روز برایت کم باشد!


که هست


ولی خوب همیشه برای مهم ترین کارها وقت هست


بایست هر روز اهم و مهم کنم ولی نه طوری که فقط مقاله برنده شود.


بایست استرس ام را مدیریت کنم و نگذارم این چندین ماه باقیمانده را هم باز مثل 8 ماه اخیر بگذرانم، یک بعدی.  استرس مهم ترین دلیل من برای یک بعدی شدن بود


دعایم کنید دوستان جان.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

قورباغه

بسم ا...


نزدیک یک ماهه که غورباقه بزرگی رو دارم هر روز قورت میدم. 


رفتن و آمدن به دانشگاه به تنهایی با ماشین. سر راه حبیب را هم میرسانم یا برمیدارم


البته هنوز وارد نشده ام. 


حس میکنم در آن 5 جلسه تمرینی که رفتم هیچ چیزی بهم یاد نداده بود. فقط برده بود به پرت ترین و خلوت ترین خیابان و سعی میکرد استرس من را کم کند:دی


حالا هر روز با استرس میروم و می آیم و هر روز نکته ای یاد میگیرم و  چندبار یادگیری ام هزینه داشته! محض اوردن خنده رو لب دوستان تعریف میکنم :دی 


همان روز اول ماشین خفه کرد و روشن نمیشد! زنگ زدم برادر شوهرم و حبیب آمدند!

یک هفته درگیر روشن نشدن خوب ماشین بودیم و یک سری قطعه عوض کردیم تا شد.


یکبار کل مسیر دانشگاه تا محل کار حبیب را با ترمز دستی آمده بودم! چرا که روز شلوغی بود و من فقط هواسم بود که تصادف نکنم! 


یکبار در دانشگاه ماشین جلویی و عقبی چسبانده بودند به من و من فکر میکردم باید بتوانم درش بیاورم! با هزار بار جلو و عقب کردن موقع در آمدن زدم به جلویی! هنوز نمی دانم چرا جلویی چیزی اش نشد ولی گوشه سپر خودم کمی شکسته بود. انقدری که هنوزم تعمیرش نکردیم و توی چشم نیست. ماشین جلویی را هم از داخل ماشین دیدم فقط! ماشین خودم رو بعدها! 

به قول حبیب چون نیامده ای پایین و دقیق نگاه نکرده ای، شاید جلویی هم چیزی اش شده باشد. الان از عذاب وجدان نمی دانم چه کنم. هول کرده بودم، چون جلوی دانشجوها بود! انقدر هم حواسم به در آوردن ماشین بود که مینی بوسی که داشت از بغلم رد میشد را ندیدم و نزدیک بود بروم زیرش! یعنی اصلاً آینه را نگاه نمی کردم! نمیدانم واقعاً ماشین جلویی را خسارت زدم یا نه. چون بعد هم خبری از آن طرف نشد. برای یک جلسه کوتاه رفته بودم ساختمان دیگری و وقتی برگشتم نبود. امیدوارم چیزی اش نشده باشد و از داخل ماشین درست دیده باشم.


بعضی وقت ها، کاملاً 90 درجه روی صندلی نشسته ام :دی یکبار قرار بود بروم دنبال حبیب منزل مادرش که در بافت قدیمی شهر با کوچه هایی کج و معوج و پیچ در پیچ و یک طرفه است که هیچ کس هم یک طرفه بودنش را رعایت نمی کند و رد شدن از آن کوچه ها واقعاً یکی از خان های رستم است از بس بایست ماشین را جلو و عقب کرد. این موقع کلاً نفس هم نمی کشیدم انگار و بعد که دقت کردم دیدم زبانم را هم در دهنم می چرخاندم موقع حرکت در کوچه ها!  البته با دهن بسته ولی خوب احتمالاً ماشین روبرویی از قیافه ام چیزهایی دستگیرش شده :دی 


خوب به اندازه کافی آبروی خودم رو بردم:دی 

برم دیگه.

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

وازه نامه- قسمت دوم

بسم ا...


دختر عزیزم، 

این روزها، خستگی بعد از کارمان را تعجب و ذوق شنیدن کلمات جدید تو به در می کند. وقتی میگویی هوووبیییی؟ یعنی خوبی؟

گوشی تلفن رو بر میداری یا گوشی اسباب بازی ات را و مرتب می گویی الو هووبی؟ و من به جای آدم فرضی آن طرف خط هزار بار قربان صدقه ات می روم. 


شمردن را یاد گرفته ای و چقدر شیرین می شمری

eee ، یعنی یک!  doo و شه! یعنی سه. dal یعنی چهار! pa ، شش، هف، نه و دههههه. (هیچ وقت هشت را نمی گویی! به گمانم فکر میکنی هفت و هشت یکی هستن و یکی اش را حذف کرده ای :دی )  

a bi ci یعنی ده بیست سی ... با همین آهنگ ناقص ده تا ده تا تا صد می شمری :) 


و یک شعر هم بلدی

وقتی مامان میگه یه دختر دارم، و منتظر میمونه تا تو بگی شاه نداره! البته مصرع اول را جالب عوض کردی، میگی واه! 

یه دختر دارم واااه! 

مامان: صورتی داره؟ 

دخمل: ماه

مامان: از خوشگلی؟

دختر: تا!

مامان: به کس کسونش؟

دختر: nem ! یعنی همان نمیدم!

و به این ترتیب قشنگ ترین شعر ناقص دنیا میشه. 


یه برنامه ای هست روی گوشیم "دالی حیوانات" حیوانات توی اصطبل شون هستن و یکی یکی صداشون میاد. بعد با یه کلیک (! نمیدونم یه ضربه دست!) در اصطبل باز میشه و حیون نشون داده میشه و اسمش رو میگه. عاشق این بازی هستی و با صوتی که اسم رو میگه تو هم با ذوق میگی و ذوق می کنی که اسم حیون ها رو یاد گرفتی. اسب، بز، سگ با کشیدن a آن، (الاغ رو نمی تونی بگی) gobe یعنی گربه، موشششش با تشدید روی ش، دووش! (یعنی گوسفند) 


تا صدای اپلیکیشن "باد صبا" موقع اذان بلند میشه، یا اگر تلویزیون قرآن پخش کنه، تند تند میگی az az یعنی اذان. و میخواهی نماز بخوانی. روسری یا چادر یا پارچه ای باید بهت بدیم و خیلی ناز روی سرت بکشی و سریع بری سجده! ما هم باید همون موقع نماز بخونیم! هیچ جوره راه نداره! :دی دخترم کلاً امر به معروفش جبری هستش :دی انقدر میگه که تسلیم بشیم :دی البته توی همه چیز دیکتاتور تشریف داری مامان! هر چیزی رو بخوای، انقدر میگی تا مجبورمون می کنی بهت بدیم! گول هم نمی خوری معمولاً :دی 


چقدر شگفت آور است فرآیند یادگیری. 

سبحان الله

هر روز ذوق زده می شوم و خدا را هزاران مرتبه شکر می کنم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کشور دردها

بسم ا...


ایران من


کشور دردها و رنج ها


کشور ثروت ها و فقرها


کشور نعمت ها و نداری ها


هنوز داغ ویرانی های کرمانشاه بر پیشانی تو بود


که کرمان هم اضافه شد


خدا به مردم مان صبر و درایت عطا کند


و به بزرگان و دولتمداران ما قدری انصاف


++ انصاف را از آن حیث میگویم که دلم از خرج های کلان و ... بی مورد به درد آمده وقتی ملت ام در رنج و مصیبت به این بزرگی است. خبرهایی که از جامعه می شنویم بدجور دردناک است... 

قلب مایی که اینقدر در فقر اطلاعاتی نگه داشته می شویم، از همین چیزهایی که معلوم می شود، اینطور در رنج و عذاب است

خدا به قلب امام مهربانی ها، امام زمان مرحمت کند که او بیشتر واقف بر اوضاع است و هر که علمش بیش دردش بیشتر.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

غمت در نهان خانه دل نشیند

از غم جدا مشو که غنا می دهد به دل

 

اما چه غم غمی که خدا می دهد به دل

 

گریان فرشته ایست که در سینه های تنگ

 

از اشک چشم نشو و نما می دهد به دل

 

تا عهد دوست خواست فراموش دل شدن

 

غم می رسد به وقت و وفا می دهد به دل

 

دل پیشواز ناله رود ارغنون نواز

 

نازم غمی که ساز و نوا می دهد به دل

 

این غم غبار یار و خود از ابر این غبار

 

سر می کشد چو ماه و صلا می دهد به دل

 

ای اشک شوق آینه ام پاک کن ولی

 

زنگ غمم مبر که صفا می دهد به دل

 

غم صیقل خداست خدا یا ز مامگیر

 

این جوهر جلی که جلا می دهد به دل

 

قانع به استخوانم و از سایه تاجبخش

 

با همتی که بال هما می دهد به دل

 

تسلیم با قضا و قدر باش شهریار

 

وز غم جزع مکن که جزا می دهد به دل



شهریار

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سرما

بسم ا... الرحمن الرحیم


این روزها خیلی هوا سرد شده


خدا کمک مون کنه بتونیم به خوبی به زلزله زدگان کمک کنیم


خصوصاً ما حقوق بگیران اول برجی! 


باید تا کفگیرمون به ته دیگ نخورده، بجنبیم


میشه از خرجهای غیرضرور چشم پوشید


ضروری تر از کرمانشاه دیگه چی...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سعی

خدایا 


از همه کارهای بزرگی که داشتم فقط یکی اش مانده


فقط یکی 


و دختری که این روزها حق اش را به درستی ادا نکرده ام



کمک ام کن


کمکم کن بتوانم همه توانم را جمع کنم


و هر چه زودتر این کار را با موفقیت تمام کنم


فقط یک کار..


تا حال و توان انرژی گذاشتن برای دخترم را داشته باشم. خیلی وقت است با دخترم بازی هم نکرده ام..


بس است...


دخترم که غیر از من مادری ندارد


خدایا کمکم کن کم نیاورم

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حسن الاختیار

امام حسن علیه السلام:

مَنِ اتَّکَلَ عَلَى حُسْنِ الِاخْتِیَارِ مِنَ اللَّهِ لَهُ لَمْ یَتَمَنَ‏ أَنَّهُ فِی غَیْرِ الْحَالِ الَّتِی اخْتَارَهَا اللَّهُ لَه‏

هر که به حسن انتخاب خداوند اعتماد نماید، آرزو نمى‏‌کند در غیر حال و وضعى قرار گیرد که خدا برایش انتخاب کرده است.

تحف العقول ؛ ص 234


بر گرفته از اینجا:

وبلاگ راه و بی راه


پ.ن: خدایا راضی ام به رضای تو...

کمک کن همه حال این جمله از من شنیده بشه


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روزانه نویسی

بسم ا... البصیر بالعباد


شب یکشنبه به دیدار خانواده حبیب رفتیم. مجلس روضه هم برپا بود و برای اولین بار چشم روشنی خانه جدید را بایست برای خاله می بردیم. روضه مشترک بین سه خانواده. حسنا ان شب خیلی بی تاب بود. جوری که خیلی به من سخت گذشت. ساعت ده که رسیدیم خانه و حسنا از خستگی خوابید ما هم غش کردیم. 

بوی گاز بدی در خانه می آمد. متوجه شدیم از آبگرمکن است و خاموشش کردیم.

دوشنبه را خانه بودم. از صبح علی الطلوع گیر یک مقاله. حسنا هم خیلی خیلی همکاری میکرد. بیش از همیشه خوابید و مواقع بیداری هم هیچ زحمتی نداشت. برای خودش بازی می کرد. 

از همان اول صبح به پدرم خبر دادم برای آبگرمکن تعمیراتی بیاورد. نمیشد منتظر برگشت حبیب ماند. حسنا ممکن بود هر لحظه نیاز به شست و شو پیدا کند. تعمیراتی هی الان هی یه ساعت دیگه کرد و آخرش نزدیک ساعت 4 آبگرمکن درست شد و حسنا قبلش گل کاری اش را کرده بود و مجبور شدم با آب سرد بشویمش. دخنرم هم مقاومت میکرد (عادت به آب سرد ندارد و خودم هم نگران سرماخوردنش بودم) حسابی اذیت شدم.

پدرم آمد گفت بنده خدا این کرمانشاهی ها الان چه می کنند. 

-چی؟ چی شده مگه؟

-خبر نداری؟ دیشب کرمانشاه زلزله آمده بالای 7 ریشتر و 400 نفر هم کشته شدند

-چی؟ 400 نفر؟!

هیچ چیز بدتر از خبر بد ناگهانی نیست. حالم خراب شد. 

با دیدن خبرها در اینترنت بدتر شدم.

صحنه هایی مثل گریه مادری بر جسد بچه کوچکش که این روزها در حد مرگ برایم کشنده است. برای این عکس ها هیچ کار نمی شود کرد، جز اینکه برایشان مرد.

خدا کند هیچ مادر و پدری داغ فرزند نبیند.

تمام شب را کابوس دیدم. چقدر هولناک است تصورش.

چقدر زندگی غیرقابل پیش بینی و در برخی جاها بی نهایت خوفناک است. به هیچ چیز نمی شود اعتماد کرد. حتی به یک ثانیه بعد.

چهره این مادرها و پدرهایی که دیدم تمام شب جلوی چشمم رژه رفت. خودم را وسط حادثه می دیدم و میخواستم کاری کنم اما نمی دانستم چه؟


کرمانشاه را دریابیم

مصیبت داغ عزیز در کنار ویران شدن یک شبه ی یک زندگی، کمر هر انسانی را می شکند.

نمی دانم غیر از کمک مالی چه می شود کرد؟

گروه خونی ام هم O نیست. 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

برنامه ریزی

استراتژیست معروف آلمان در قرن 19 می گوید:

هیچ نقشه جنگی در هنگام برخورد با دشمن درست از آب در نمی اید!


پس چرا نقشه طرح می شود؟

فرمانده آیزن هاور پاسخ می دهد:

در آماده شدن برای جنگ من فهمیدم که "برنامه" Plan بی فایده است!

اما برنامه ریزی Planning ضروری است!


پ.ن: 

زندگی نیز در واقع یک جنگ است. 

منظور جملات بالا اینست که به Plan قبلی نچسبید! مرتب نگویید من بایست به فلان هدف برسم باید این بشود ان بشود! خیر. این کار نتیجه ای جز شکست ندارد.

بایست انعطاف پذیر باشید. 

راحت بگویید نظرم عوض شد!

این انعطاف پذیری یعنی مرتباً پروسه برنامه ریزی را در طول زندگی و حتی هر روز تکرار کنید.

برگرفته از ویدوی انعطاف پذیر باشید از دارن هاردی

اصل مطلب را اینجا ببینید:

http://www.panteashop.ir/%D8%A7%D9%86%D8%B9%D8%B7%D8%A7%D9%81-%D9%BE%D8%B0%DB%8C%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D8%AF/


پ.ن2: من یکی هر وقت برنامه درست پیش نمیره مصرتر میشم و بیشتر به خودم فشار میارم و مسلماً کمتر نتیجه میگیرم. 

یاد نگرفتم انعطاف پذیر باشم

میدونستم تا حد زیادی یک دنده و غد هستم

اما تا حالا از این جنبه به خودم و موفقیت ها و شکست هام نگاه نکرده بودم

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عمر گران میگذرد، خواهی نخواهی...

 

کار جان را تن ندادم روزگار از دست رفت

دست در کاری نزد دل تا که کار از دست رفت

جان نشد در کار جانان بار تن جان برنداشت

دل پی هر آرزو شد کار و بار از دست رفت

عمر در بیهوده شد صرف و نشد کاری تمام

روزگار دل سر آمد روزگار از دست رفت

پار میگفتم که در آینده خواهم کرد کار

سربسر امسال وقتم همچو پار از دست رفت

فرصت آن نیست ساقی باده در ساغر کنی

تا کنی سامان مستی نوبهار از دست رفت

کو تهی عمر ببن با آنکه بهر عبرتست

تا گشودی چشم عبرت روزگار از دست رفت

گوش بر گلبانگ بلبل تا نهادی گل گذشت

چشم تا بر گل گشادی نوبهار از دست رفت

وصل جانان گر شوی روزی بروزی یا شبی

تا که شرمی بشکند لیل و نهار از دست رفت

آمدم تا شهریار از شوق روی شهریار

در نظاره شهریارم شهریار از دست رفت

نقش عالم را بمان در وی نگاریرا بجو

گر نظر برنقش افکندی نگار از دست رفت

با دلم کردم قرار آنکه باشم برقرار

چون بکوی او رسیدم آن قرار از دست رفت

از متاع این جهان کردم غم او اختیار

اختیار غم چو کردم اختیار از دست رفت

جان من بگداختم در هجر رویت چارهٔ

چارهٔ تا میکنی فکر این کار از دست رفت

گفت گو بگذار با خلق و بحق رو آر فیض 

پا بکش از صحبت اغیار یار از دست رفت




پ.ن: دلم برای زندگی کردن تنگ شده.


پ.ن2: غزل از فیض کاشانی

اینجا:

https://ganjoor.net/feyz/divanz/ghazalz/sh181

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰