بسم ا...
دست از طلب برداشتن برای من مثل مردن می ماند
عمری در تصورشان بوده ام
الان هم لحظات حساسی است و وقتی برای تلف کردن و از مسیر دور شدن نیست
اما کاش سلامتی ام یاری می کرد
این روزها که درد کمرم خیلی آزارم میدهد اشکم دم مشکم شده!
به زحمت امورات معمول را انجام میدهم
لیست بلندبالای کارهایی که در بین ترم داشتم برای انجام جلوی رویم هست
بسم ا...
بعد از مدت ها با خودم خلوت کردم، اول کتاب خواندم بعد رفتم به دامن شعر.
از پس یک روز بد که دست و دلم به کار نمی رفت
و بعد از مدتها هم دل به موسیقی دادم و مابقی شب را هم باز به شعر و کتاب و فیلم می گذرانم.
زنگار دلم کمی رفت.
به جبر زمانه، از خودی که دوست میداشتم دور شده بودم.
آه که چقدر دلم همنشین همدل میخواهد.
و بیشتر تر حسرتمند راهرو و راهبری که من را بلد باشد.
خدای من، چقدر دلم همراه می خواهد.
وه که چقدر دلم تنگ شده است برای ایام دانشجویی و جمع های مطالعاتی خووووب آن روزها و فراغتی و دوستانی بهتر از برگ درخت.
و از شما چه پنهان مهمانی فردا شب م.شوهر را دوست داشتم بهانه ای داشتم و نمی رفتم. دلم چیزی را می طلبد که در این جمع ها نیست و متاسفانه نقیض آن که شدیداً نمیخواهمش، هست.
عجالتاً شما هم خودتان را مهمان کنید به شنیدن قطعه بی نظیر "شب طولانی" از علی مولایی
و البته سرخوشانه شعر را تغییر داده ام برای خودم، به جای "دیوونه دوست داشتنی" گذاشته ام "کوچولوی دوست داشتنی" و دخمل چه عشقی می کند که مادرش سرزنده است و چپ و راست از عمق جان می بوسدش و بلند بلند این آواز را برایش می خواند و گریه و خنده اش آمیخته است. بچه بیچاره نمیداند مادرش خوشحال است یا ناراحت.
در یادآوری خاطرات گذشته، خاطرات سختی هم مرور شد و این آهنگ هم به عمق جانم نشست
خصوصا که اشک من هم این روزها رنگ تمنا ندارد...
بسم الله الرحمن الرحیم
نمی دانم از سن است یا از درون گرایی یا همه همینطورند
هر چه بیشتر جلو میروم، بیشتر دچار شک در مورد انتخاب کارهایم می شوم
که الان چه بکنم که واقعاً ارزش داشته باشد؟
فقط میدانم هر چه زندگی بیشتر به من سخت می گیرد
و در کوره زندگی بیشتر می سوزم
به فلسفه محکم تری برای زندگی نیازمند میشوم
نیاز به یک دید عمقی تر پیدا می کنم
اینست که ساکت تر شده ام
بسم الله الرئوف
من زنده ام، پس میجنگم
میجنگم یعنی زنده ام هنوز
زمان آن رسیده که دوباره از نو شروع کنم.
برای بار چندم؟
مهم نیست
من نیاز به یک شروع تازه دارم..
start over
again and again and again
Helpful Ideas For Starting Over Again When Adversity Strikes
دیدن این لینک رو توصیه میکنم
https://blog.iqmatrix.com/starting-over
پست قبل پراکنده از همه جاست، ذهنم پراکنده است و تنها چیزی که میدانم اینست که غم دارم و نمیدانم چه کنم. رمز مطلب همانست که برای بزرگترین چالش زندگیم بود.
پست فعلی قسمتی از نامه های یک پاراگرافی پنج شنبه ها به خودم، تقریباً سه ماه اخیر.
ادامه مطلب...
چهارشنبه شب برادر سومی کمردرد شدید گرفته. فقط چهاردست و پا میتواند راه برود! بابا توانست برای فردا نوبت ام ار ای و دکتر بگیرد. بعد سفر پیاده کربلایی که گفتیم نرو. هم مادر را مریض میکنی از استرس هم خودت را. گوش نکرد.
دیروز فیزیوتراپی صبحم را کنسل کردم و از صبح تا شب رفتم منزل شان. مادر بدتر شده. حتی نمی تواند غذایی را که پختم بکشد. کمر من هم مرتب درد می گیرد. تا جایی که شد به سومی رسیدم با یک عالمه بد و بیراه که نثارش کردم! هر دو دلیلی که گفتم نرود محقق شد!!
برادر دومی امروز از اولی قهر کرده سر چیزی بی ربط و میخواهد از شهرستان برگردد برای همیشه. برادر اولی ام زنگ زد و چقدر غصه دار بود. اخر نتوانستیم کاری کنیم دومی سر عقل بیاید. نمیدانم چه کنم. دومی خیلی اولی را اذیت میکند. برگردد با پدر و مادر سازگار نیست. دلم خیلی برای برادر اولی ام سوخت. عین پدر هوای دومی را داشت و حالا دستمزدش را داد!!. کی اینها بزرگ می شوند؟
خدایا کم مانده دیوانه بشوم از دست اینها. مادرم هم روی دستم افتاده.
اهنگ سالار عقیلی به نام موج اشک
من آن موج اشکم که بی اختیارم
خودم را به آغوش تو میسپارم
تو دریای من باش
به حسرت گذشته همه روزگارم
ز دیروز و امروز دلی خسته دارم تو فردای من باش
یک لحظه نگاه تو مرا راحت جان است
چشمان تو آرامترین خواب جهان است
زیبایی چشمان نظر کرده آهو
رازیست که در عطر نگاه تو نهان است
من آن موج اشکم که بی اختیارم
خودم را به آغوش تو میسپارم
تو دریای من باش
به حسرت گذشته همه روزگارم
ز دیروزو امروز دلی خسته دارم تو فردای من باش
بسم ا..
تصمیم گرفتم مدل نوشتاری ام رو عوض کنم و در وبلاگ روزانه نویسی هم بگذارم برای خودم در درجه اول.
البته وقت کافی برای نوشتن همه چیز نخواهم داشت، ولی حداقل تلگرافی یک گزارش یک پاراگرافی از روز بایست بنویسم.
با آخر هفته قبل شروع میکنم.
ادامه مطلب...
به شدت به یک طوطی نیازمندیم!
که این ویژگی ها رو داشته باشه
بشه بهش یادداد که هر روز یک سری جمله رو یادآوری کنه!
و ضمنا اصلا مغز و احساس هم نداشته باشه که از کاری که ممکنه ثمر نده یا دیر ثمر بده خسته بشه یا خودش هم اعصابش به هم بریزه.
ادامه مطلب...
بسم ا... الشافی
سلامتی نعمت بزرگیه که فقط وقتی از دست میره ارزشش دقیق مشخص میشه.
متاسفانه من در رسیدگی به سلامتی شخص خودم خیلی کوتاهی کردم. میگم شخص خودم، چون همیشه از خودم میزنم. ولی اگر رسیدگی به همسر، دخمل یا اعضای خانواده پدری باشه کم نمیزارم.
ادامه مطلب...
بسم ا... الرحمن الرحیم
این روزها بدجور استرس دارم،
حبیب برای کاری از من میخواهد سه روز زودتر از موعد، ریوایز مقاله ام را تمام کنم. به جای نه شهریور، شش شهریور.
اصلاحات متن مقاله نوشته شده ولی در فاز تست بایست چیزهایی تغییر کنند. از داده های تست گرفته تا... چیزی که چالش برانگیز است و معلوم نیست کی درست خواهد شد و حدس میزنم خیلی ایراد داشته باشد تا درست شود.
و این سه روز..
امان از این سه روز زودتر، که اگر نشود، شرایط طوری است که زودتر را بایست به همه توضیح بدهم و بگویم چطور شد که نشد که بشود!
چقدر بد!
و اینکه خودم هم ارزو دارم به برنامه ای که حبیب برای آن سه روز در نظر گرفته برسم. ولی خوب...
آخ که چقدر من بد عمل کرده ام.
چقدر گذاشته ام همه چیز را دقیقه نود
از خودم عصبانی ام
که سه روزهای قبلی را هدر داده ام و الان اینقدر استرس درست شده برای این سه روز.
پ.ن: زندگی با ددلاین خیلی هراس انگیز است و بدون ددلاین خیلی بی برنامه.
وای از روزی که ددلاین اصلی مان برسد و هی حسرت روزهای تلف شده را بخورم. حتی یک ثانیه را که کاش به من بر میگشت.
لحظه مرگ از این رو هراس انگیزترین اتفاق زندگیست از دید من
بسم ا.. الرحمن الرحیم
این روزها چیزی که خیلی خیلی کم می آورم وقت است.
فقط وقت میکنم به امورات منزل و رتق و فتق بیماری های خودم و حسنا گلی برسم.
و پر می شوم از استرس کارهای نکرده دانشگاه.
فکر میکنم بهتر است این هفته حسنا را کامل بگذارم منزل م.شوهر و بروم در دانشگاه بسط بشینم ببینم چه می شود کرد. غصه حرفهای م.شوهر را هم نخورم اگر بتوانم البته!
و آنهم بایست مدتی گوشی خاموش طی کنم تا بلکه برسم به مشغله های خودم حداقل!
البته متاسفانه در دانشگاه هم دانشجوها و ... و بقیه حضار نمی گذارند به حال خودم باشم!
وای که چقدر جای متروکه ای در دنیا لازم دارم،
پرت پرت پرت....
و یک عالمه وقت خالص برای این کارها
خدایا خودت کمکم کن.
این روزها همه از هم میپرسند چه باید کرد. این سؤال، پاسخهای روشنی دارد. کارهای بسیاری هست که از عهدۀ ما برمیآید و در بهبود اوضاع مؤثر است. معجزهای رخ نخواهد داد؛ اما ما میتوانیم به کمک یکدیگر این روزهای سخت را که شاید سختتر هم بشود، از سر بگذرانیم، تا نوبت به روزهای خوب هم برسد. به هر حال «مرغ زیرک چون به دام افتد، تحمل بایدش».
مهمترین کاری که اکنون باید بکنیم، کنترل منفعتطلبیهای شخصی و فردی است. بحرانهای اقتصادی و اضطرابهای سیاسی، درک ملی را به حاشیه میرانند و جای آن را به سودهای پست و ناپایدار میدهند که نتیجۀ آن فاجعۀ ملی است. در تاریخ هر ملتی، سالهایی هست که به مثابۀ آزمون تاریخی برای آن ملت است. در این سالها آنچه نجاتبخش است، درک ملی و پرهیز از سودجوییهای فردی است. در غیبت درک ملی، هر ایرانی تبدیل به بمبی ویرانگر برای اقتصاد و رفاه و آیندۀ کشور میشود. مهربانی و نوعدوستی، اگر وقت معینی داشته باشد، همین روزها و سالها است. تا اطلاع ثانوی، مردم ایران هیچ دادرسی جز خودشان ندارند.
برگرفته از اینجا
بسم الله الرحمن الرحیم
جایی خوندم که "موفقیت ادامه راه رفتن از شکستی به شکست دیگر، بدون از دست دادن شور و شوق است"
این جمله به تعبیر من اینگونه است:
که آدم موفق و سرسخت وقتی شناخته میشه که هیچ نشانه ای از موفقیت نیست،
وقتی هیچ کورسوی امیدی نیست
ولی دست از تلاش بر نمیداره
تحمل و پذیرش شکستهای هر روزه و هر روزه رو داره و این شکستها باعث رها کردن هدفش نمیشه.
این وقتی خیلی وقته هیچ نوع پیشرفتی نداشتی، خیلی سخته. چون ناخودآگاه روح ما از پیشرفتهای کوچیک هم تغذیه میشه.
و همین جاست که آدمهای مقاوم از بقیه جدا میشن.
#ایرج میرزا
هر وعده که دادند به ما باد هوا بود
هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود
چوپانی این گله به گرگان بسپردند
این شیوه و این قاعده ها رسم کجا بود ؟
رندان به چپاول سر این سفره نشستند
اینها همه از غفلت و بیحالی ما بود!
خوردند و شکستند و دریدند و تکاندند
هر چیز در این خانه بی برگ و نوا بود .
گفتند چنینیم و چنانیم دریغا ...
اینها همه لالایی خواباندن ما بود !
ایکاش در دیزی ما باز نمی ماند
یا کاش که در گربه کمی شرم و حیا بود!!!!!!!
بعد از یه سری فشار شدید برای Review کردن یه مقاله survey خفن، دلم تنبلی میخواد...
ولی میخوام وجدان درد نگیرم میگم به خاطر سرماخوردگی حال کار کردن ندارم :دی
پ.ن: برای اولین بار دخمل را کچل کردیم!
سرما خورد!
نتیجه اخلاقی: به کاری که دلت رضا نیست، رضایت نده :دی
و علاوه بر دخمل، خودمان نیز شدیداً سرماخوردیم!
ما چرا؟
روز عید، به شکرانه تمام شدن یک دور از فشارهای کاری، رفتیم صبح تا شب منزل مادر، و نقش کوزت بودن رو به جد تمرین کردیم.
از اونجایی که من یا یه کار رو نمی کنم یا خودم رو می کشم، اون روز برای برادر چندین وعده، غذا درست کرده فریز کرده و به موازاتش هزار تا کار دیگر هم کردیم، من جمله کچل کردن دختر، حمام کردنش و خونه رو تا حدی تمیز کردم!
نتیجه؟
دو روزه از سرماخوردگی نا ندارم!
حبیب هم همین طور!
توی این خونه کی بایست به کی برسه خدا میدونه!
مادرم هم که هیچی، باز حالش خوب نیست. پدر هم رفته شهرستان پیش برادر بزرگه و من بایست برای دوتا برادر و مادرم هم غذا درست کنم.
پ.ن2: من هنوز میان ترم های بچه ها رو تصحیح نکردم! خیلی دیگه گذاشتمش دقیقه نود! از بس هی کارهای فورس تر برای خودم تعریف کردم.
روی شنبه تا دوشنبه ام حساب کرده بودم که این مریضی نگذاشته من کاری بکنم. امتحانها از این هفته شروع شدن و دیگه داره برگه های پایان ترم هم به غصه هام اضافه میشه. علاوه بر تمرینات و پروژه ها و ... !! اونم با این مریضی من.
صدای گریه حضار!
نتیجه اخلاقی؟
هیچ وقت کاری رو نذارین دقیقه ی نود نود! دقیقه هشتاد هم بد نیست!
حساب مریضی رو بکنین!
پ.ن3: بیحالی روز شنبه رو فکر کردم از خستگیه، بلند شدیم برای اولین بار دخمل رو بردیم شهربازی. کلاً دو ساعت بیشتر نشد. ولی خیلی بهش خوش گذشت. البته خدا رحم کرد. سوار ماشین برقی اش کردم و خودم هم راننده اش بودم. آنچنان سرش خورد به جلو که ... خدا رحم کرد. دیگه از این ریسکها نمی کنم.
بسم ا... الرحمن الرحیم
طاعات و عبادات تون قبول.
دوستان عزیز این پست سراسر غیبت میباشد!! بعد از شب احیا که از چنین اعمالی توبه کردیم درست نیستس بخونینش :دی
از من گفتن بود. دیگه مسئولیتش با خودتون!
از اول این ماه قراردادمون با صاحبخونه تموم شده.
مدتیه حرف این شده که آیا برگردیم منزل م.شوهر یا نه؟
بسم ا... الرحمن الرحیم
خدا رو شکر که فردا آخرین روز ترمه
و من یه نفس راحت میکشم
این دو هفته آخر به من خیلی خیلی سخت گذشت.
5 کیلو هم کم کردم از شدت فشار وارده.
گرچه از ماه رمضان هم چیزی دستگیرم نشده تا حالا
خدا توفیق بدهد از بعدش بتوانم درست استفاده کنم
بسم ا..
وقتی از کارهای روزمره خسته ایم، بعضی وقتها بد نیست ذهن مون هم تفریح کنه :دی اینطوری انرژی لازم برای ادامه کار بدست میاد.
پ.ن: مدتیه برنامه یکشنبه های من اینه:
یه جدول حل کنم. حالا آنلاین یا با این برنامه
دانلود برنامه جدول کلمات متقاطع
وقتی هم نمیگیره ولی یکشنبه هام خیلی خیلی دوست داشتنی شده :)
بسم ا...
بایست مثل قرص به صورت روزانه چندبار مصرف کنم:
ذکر این روزها را
که صبر داشته باشم، که ارامشم را حفظ کنم، که تلاش کنم
بایست مرتب به خودم بگویم:
صبر، ارامش، تلاش
محبوب صبر داشته باش صبر صبر
محبوب آروم باش آرووم آرووم
محبوب تلاش یادت نره تلاش تلاش
پ.ن1:
و وقتی قرصم را مصرف نکرده باشم
دنیا را سخت میگیرم
کارها برایم خودشان را بزرگ نشان می دهند گرچه در واقع اینطور نباشند
و آرامشم را از دست میدهم و توکلم را
و حتی سلامتی ام را.
و نتیجه این است که هیچ کاری هم از پیش نمی رود.
پ.ن2: یکی از آرزوهایم همیشه این بوده که از گذشته برای آینده ام نامه بنویسم. دلم میخواهد محقق اش کنم. فقط نمی دانم چطور به دست خودم برسانم در تاریخ مقرر :دی
پ.ن3: این روزها فشار خانواده برای پیدا کردن گزینه برای برادرها و تحقیق فرستادن من و خواستگاری رفتن و ... زیاد شده. با اینکه هنوز سرم بایست به مقالاتم گرم باشد ولی چاره ای هم نیست. بیماری مادرم خوب نمی شود تا روزنه امیدی نداشته باشد. دیشب از فرط استرس زار زار گریه کردم.
پ.ن4: کار ساختن خانه کاملاً از عهده حبیب خارج نشده بود. قرار دادشان را من نخوانده بودم و خودش هم درست انتقال نداده بود به من و الکی خوشی بوده شادی قبل عید من!! فقط یک کمکی اضافه شده که خوب بهتر از قبل است چون کمکی فرد واردی است و خودش پیمانکار است و آشنا و .. زیاد دارد. اما همچنان عصرها تا شب درگیر است و برای منی که بدجور محتاج کمک حداقل در بعضی امور خانه و یا نگه داشتن چند دقیقه ای حسنا هستم یعنی فاجعه. شبها هم با وجود خستگی و پادردم، حتماً بایست غذای فردا را درست کنم و برای مهد حسنا صبحانه و نهار و میان وعده بگذارم. این با خستگی هایم و ریخت و پاشهای حسنا و امورات خانه و دانشگاه خیلی جور در نمی آید. خصوصا اینکه جدیداً بهانه گیر هم شده و میخواهد حتماً همیشه باهاش بازی کنم. متاسفانه حال و حوصله حسنا را هم ندارم این روزها. حس می کنم باز دارم افسردگی می گیرم. قرص های فلوکسیتین را شروع کردم و دوباره قرآن را. خدا خودش به من کمک کند...