بسم الله الرحمن الرحیم


شکر خدا که قضیه میهمانی سیسمونی ختم به خیر شد و کسی حداقل مستقیما به من چیزی نگفت اندر باب نیامدن مادرم و همان نگرانی های من و الان یک عدد محبوب اینجا نشسته که هی قربان صدقه خدا میرود که نوکرتم. چاکرتم. آخییییش که تمام شد و گذشت. 

و طبیعتا بایست از این فرصت باقیمانده استفاده کند در جهت شکر عملی

البته یک دغدغه جدید پیدا شده، دعا کنین این یکی سریع ختم به خیر بشه من برسم به شکر عملی و کارهایی که قول دادم برای دخترکم بکنم در این ماه آخر به جبران کم کاریهای ماه های قبل. از بس همیشه دغدغه داشته ام هیچ وقت مادر ایده آلی که میخواستم برایش نبوده ام متاسفانه. دعا کنین بتونم این یک ماه از لحاظ روح و جسمش خوب بهش برسم. 

اما دغدغه جدید: 

 تازگی (هفته پیش) فهمیده ام که از هفته 22-23ام بنده دیابت بارداری داشتم و خبر نداشتم! و تازه هفته 32 فهمیده ام. 

جریان اینکه چه شد که نفهمیدم هم جاگذاشتن یک آزمایش است و اینکه محدوده مجاز را برای زنان باردار با انسانهای عادی فرق داشت و من نمی دانستم. در برگه آزمایش هم محدوده را برای افراد عادی ذکر کرده بودند و من فکر میکردم نرمال هستم. 

آزمایشم را سری قبل که پیش دکترم میرفتم استثنائا جا گذاشته بودم و وقتی دکترم پرسید چطور بود گفتم همه در رنج نرمال بودند! 

و تازه این سری برای تکمیل پرونده ام بردم و دکتر فهمید که این دو ماه و نیم بنده دیابت بارداری داشته ام! سونوی هفته 32 هم رشد بیش از حد جنین را نشان میداد متاسفانه. 

دخترکم تکانهایش از لحاظ تعداد کم نیست ولی خیلی آرام است. به قول خودم انگار جون نداره. دعا کنین مشکلی از لحاظ سلامت قلبی و ... براش پیش نیامده باشه به خاطر مشکل قند این مدت و فقط رشدش زیاد باشه که این یکی تنها تاثیرش زایمان سخت من خواهد بود.