۳ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

روزهای شلوغ پر از شکر

بسم الله الرحمن الرحیم


این روزها خیلی خیلی شلوغم


انقدر که مداااااااااام بدن درد، چشم درد، پادرد و ... دارم.


ولی ته دلم یه رضایتی هست


دارم به از تو جرکت از خدا برکت فکر میکنم


که میتونم بگم خداااااایا من همه تلاشم رو کردم


و این جمله چقدر شیرینه.


سال بعد هر چه شد پیروزی یا حلافش بنا به حکمت یا قسمت یا امتحان یا تاوان....


میدونم یادآوری این روزها به کمک ام میان تا خودم رو محاکمه نکنم 


خدایا کمک کن همین فرمون رو زمین نگذارم و همین طوری برم جلو


خدایا بی نهایت شکرت که میتونم وقت ام رو برای اهدافی که براشون شوق دارم صرف کنم.


خدایا بی نهایت شکرت که میتونم غصه هام رو بزارم کنار و به آینده فکر کنم


خدایا بی نهایت شکرت که یادم دادی با تو معامله کنم.


قصه ی پر غصه ای که ج.1 درست کرده و نزدیک 2 ماه داره میشه رو به خودت واگذار میکنم.


پ.ن: بعضی وقتها فکر میکنم خستگی ام خیلی بیشتر از کاریه که دارم میکنم.. قدیمها اصلا اینقدر خسته نمی شدم. بوده از 8 صبح تا 10 شب کار کردم روی پروژه ها ، روزها و هفته ها و ماه های متوالی ولی کم نیاوردم.. ولی این روزها از صبح که بیدار میشم همه جای بدنم درد میکنه تا ساعت 2-3 هم بیشتر کشش یه سر کار کردن رو ندارم.. باید حتما استراحت کنم (منظور اینکه کار نکنم و گرنه استراحت من یعنی رسیدگی به دخمل و خونه و...) تا بعد دوباره شب بتونم دو ساعت کار کنم.

خاله (پرستار دخترم) میگه من هم همینطوری بودم آزمایش دادم دکتر برام هفته ای 1 عدد قرص ویتامین د و امگا3 نوشت. سر خود 2 هفته است که شروع کردم. کمی بهتر شدم ولی در حد همون کمی. فایده نداشته.

شایدم از اینه که مدتهااااااااااست هیچ ورزشی نکردم و بدنم کرخت شده.

نمی دونم. هیچ وقت اینقدر درد در شونه ها و پاها و کمرم نداشتم.

شما حدسی دارین از چی میتونه باشه؟ متاسفانه وقت دکتر رفتن ندارم و شاید بیشتر از وقت اینکه حوصله اش رو ندارم. معطلی و ...

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

هفت ماه و نیم

بسم الله 


خیلی وقت است که ناراحتم که چرا بالکل شیرم خشک شد


فقط هفت ماه و نیم


دخترم 


اعتراف میکنم بیشتر از تو من بودم که به آغوش پاکت نیاز داشتم


تو از شیر گرفته نشدی


من از شیر دادن محروم شدم


نمی دانم کدام اینها دلیل اصلی بود؟


فشار زیاد کار در این ترم که بیشتر از همیشه بود.


استرس کارهای جدید


غصه بیماری دوباره عود کرده ی مادرم که الان سه ماه دارد می شود و هنوز ....


ناراحتی و غمهایی که ج.1 درست کرده 


همه ی اینها نیرومند تر از همه آن قطره ها و پودرهای شیرافزا و آمدنهای وسط ظهر برای شیردادنت و ... بود


من همه ی تلاشم را کردم 


نشد مادر.. نشد... {گریه میکنم}


فقط میتوانم بگویم متاسفم مادر


متاسفم که حلقه عاطفی محکم مان قطع شد


ولی قول میدهم در محبت برایت کم نگذارم.


و خدا را شکر که حداقل اوایل را شیر خوردی . می گویند 6 ماه اول حیاتی  تر است.


باز هم خدا را شکر بابت خیلی چیزها..


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

غیرمترقبه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲ نظر