۵ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

شخصیت من + استاد اول

این پست رو امروز خوندم و اولین چیزی که یادم اومد استاد اول دکتری ام و خودم در دوران کار با ایشون. 

 

و اما پست : 

+پرسیدم چرا امتحان رزیدنتی قبول نشدی؟
-گفت سه دور مرور کردم و کم بود و باید ۵ دور میخوندم.
سال بعد مجدد قبول نشد و باز پرسیدم چرا؟
- گفت اگه یک ماه بیشتر وقت داشتم و مجدد مرور میکردم حتما نتیجه می‌گرفتم.
سال بعد باز نشد و مجدد پرسیدم چرا؟
-گفت باید جزوه‌های خلاصه‌ی فلان موسسه را هم میخوندم.
سال بعد باز نشد و باز سال بعدش....
امسال سال ششمی است که امتحان رزیدنتی می‌دهد....
چقدر دلم برای افراد با سرشت کمال‌گرا و با پشتکار می‌سوزد، گویی کسانی‌اند که میخواهند از وسط دیوار بتنی با سر بگذرند و دائم سرشان را به دیوار می‌کوبند تا از درون آن راهی به بیرون پیدا کنند و وقتی می‌پرسی: خب این دیوار هنوز خراب نشده، راه حلت چیه؟
میگویند: سرم را کم کوبیده‌ام، اگر سرم را بیشتر بکوبم، خراب خواهد شد.
و من که همیشه در ذهنم، صورتِ زیبایِ روانِ آش و لاش شده‌شان را تصور می‌کنم.
این افراد با سرشت پشتکار بالا (Persistence) در مواجهه با ناکامی‌ها، «سمج‌تر و پر تلاش‌تر» می‌شوند و اصطلاحا شکلی از رفتار وسواس‌گونه پیدا می‌کنند ولی همه‌ی راه حل‌ها، جوابشان تلاش بیشتر نیست؛ وقتی مقصد شمال است، با سرعت بیشتر به جنوب رفتن، یعنی بیشتر نرسیدن. در دراز مدت این تلاش‌های بی‌نتیجه که حاصل نابینایی سرشت است (هر سرشتی به حقایقی نابیناست و به جبر، نمی‌تواند آنها را ببیند و آنجاها نیازمند کمک است و باید کورمال کورمال و با عصا راه برود) منجر به شکل گیری شخصیتی به نام «دیس‌تایمیا» خواهد شد: شخصیت آدمهای بسیار پرتلاش و غرغرو که دائم می‌نالند و اعتماد به نفس کمی دارند و نمک غذای زندگی‌شان کم است و بیشتر اوقات بدخلقند و هرلحظه، احساس می‌کنی که همه چیز را رها خواهند کرد ولی باز فردا، نفر اولی اند که سرکار می‌آیند و نفر آخری هستند که می‌روند و متاسفانه بسیار سخت حرف کسی را می‌پذیرند که به آنها بگوید: عزیزتر از جانم، تکه‌ی وجودم، یک لحظه صبر کن، تو را به خدا یک لحظه صبر کن، درب آنجاست...
البته که به آنها برای این کله شقی‌شان حق میدهم:
«اگر بپذیرند، با افسوس راه آمده و عمر رفته چه کنند؟»

عمری‌ست مرا تیره و کاری‌ست نه راست
محنت همه افزوده و راحت کم و کاست
شکر ایزد را که آنچه اسباب بلا‌ست
ما را ز کس دگر نمی‌باید خواست
خیام

مقاله‌ی زیر از مقالات خودم و همکارانم در خصوص تجربه‌ی جانکاه زندگی این افراد است:

×دکتر روح الله صدیق×
 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

وصلم به مادر

هر وقت حال مادرم خوب نیست، من هم به هم میریزم.

 

اینکه دردهایش را از عمق جان درک میکنم، تاثیر دارد. تک تک سختی هایش را از بچگی دیده ام...

 

اینکه چقدر دلم برایش می سوزد. اینکه مظلوم بودنش را تاب نمی آورم.

 

 

اینکه چقدر دلم میخواهد از این شرایط نجاتش بدهم.

 

و وقتی دستم بسته باشد در کمک به او، حالم بدتر می شود.

 

شنبه ای که گذشت، حبیب دستم را بست در کمک کردن.

آن هم وقتی کمی کمک خواستم از او. به خودش فکر می کرد و می‌گفت وظیفه ندارد. 

 

 

 

از شنبه حال خوشی نداشتم 

شرمنده ی خودم شدم. خدا هیچکس را شرمنده خودش نکند.

 

از حبیب ناامید و دلشکسته. آنقدر که حرف هم نزدم. حرف هایش خودش نشان دهنده فاصله از درک من تا او داشت. 

 

تا دیروز که با مادرم حرف زدم. بقیه هفته خانه برادرم بوده. از یکشنبه تا چهارشنبه. داروها بعد دو هفته کمی دارند جواب می دهند. صدایش دردالود نبود. 

حتی دعایم کرد... برای کاری که نتوانسته بودم تمام کنم. گریه ام گرفت که به دل هم نگرفته. 

 

حالش که خوب باشد حال من بهتر است. بخواهم یا نخواهم، ناخودآگاه بدجور از حال مادرم اثر می گیرم. 

موافقین ۲ مخالفین ۰

نظم

یک دوره ای خریدم برای نظم.

 

از یک فردی یک دهه از خودم کوچکتر. 

 

تعداد رضایت هم بالا بود.

 

الان که دارم گوش میدهم مثل این است که دوره مهدکودک خریده باشم برای خودم!!

 

مشکل بی نظمی من هیچ کدوم از تفکرات ساده اندیشانه این فرد نیست.

اول به خودم گفتم. باز بی اعتماد به نفسی کار دستت داد.‌ ببین هر چه بلدی و عمل می کنی و بدیهی است را توانست به خودت بفروشد!

 

بعد گفتم حالا که خریده ام، گوش بدهم. بالاخره شاید نکته ای هست... مرور آنچه میدانم هم شاید کمکی کند. 

 

 

۲- وقتی عضو شدم دیدم فقط همین ماه پانصد نفر شرکت کرده اند. پکیج یک‌ میلیون تومان.

 

این دهه هفتادی ها و هشتادی ها چقدر راحت کسب در آمد می کنند. خیلی راحت ماهی پانصد میلیون.

اشتباه نگفته ام که چقدر تاسف خوردم دارم با یک قاشق زمین سخت را می شکافم تا دانه ای بکارم. و این کارم درآمد ندارد. 

 

در حالی که برای برون رفت از مشکلات، چقدر به درآمد احتیاج دارم. در آمد خیلی خیلی زیاد. 

یکی اش خانه مستقل برای مادرم می گرفتم و یک ماشین برای خودم. 

 

۳- خیلی به این فکر کردم که نسبت من با بلاگری یا این مدل کارها چیست. نتوانستم خودم را راضی کنم به بعضی ها که درآمد هایشان برایم سوال برانگیز است. مثلا چقدر از تبلیغات است و چقدر از این تبلیغات کلاه برداری یا بزرگنمایی یا ... است. چنین سرمایه ای چقدرش برکت خواهد داشت و ...

ولی فکرهای خوب دیگری به سراغم آمد. اینکه ایده های کسب درآمد را دنبال کنم. 

چیزی که برای عرضه دارم تخصصی است. درست است طالب اش مثل این بلاگرها، عموم جامعه نیست. یک فکرهایی کردم که در آینده بروم در فیلد تخصصی خودم، فلان دوره را برگزار کنم یا کاری پردرآمد. حس مفید بودن بیشتری دارد. 

 

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰

گپ و گفت

- وقتی یک مرد فقط میخواد پول دربیاره و مرتب از نظر کاری ارتقاء پیدا کنه و هیچ نقش دیگه ای تو ذهنش نیست، یه زن چیکار میتونه بکنه؟ 

+ پول های مرد رو خرج کنه حداقل! 

 

واقعاً تربیت خیلی از مردهای ایرانی مشکل داره. نقشی که به زن میدن فرساینده و مخرب هستش. این سلسله تربیت غلط بایست اصلاح بشه. همه بار روانی زندگی روی دوش زن نبایست باشه. هم.سری تعریفش این نیست. 

موافقین ۱ مخالفین ۰

بالا و پایین

زندگی انقدر بالا و پایین های سختی دارد

که هر وقت کمی فرصت نفس کشیدن هست

وقتی تمام مولکول های هوا را به ریه نکشی، 

اشتباه کرده ای

 

بایست از تمام موقعیت ها و لحظه هایی که هست

کمال استفاده را کرد

 

به یاد زمانی که هیچ امکان کاری نیست...

 

 

تلگراف.نوشت این روزها: بیماری شدید مادر، نیاز به بستری، ۵۰ میلیون ودیعه بستری، بیماری پدر، تنهایی، نیاز به حضور در کنار مادر، فشار کاری، نبود زمانی برای مرخصی، ددلاین ها، پشیمانی از اتلاف وقت های گذشته به خاطر کمبود انرژی خودم نه مشکلات بیرونی! 

 

تلگراف نوشت بعدها: عدم محرم بودن حبیب در مشکلات خانوادگی، از کاه کوه ساختن و مشکل را زیاد کردن 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰