۳ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

چه  حسرتی برایم باقی می‌ماند؟؟!!

سلام به دوستای گلم

این مطلب رو در سایت متمم خوندم. در حالت کلی این سایت رو توصیه می کنم. مطالب خوبی داره نوشته محمدرضا شعبانعلی در خصوص مدیریت زندگی.

ادامه مطلب رو از این سایت می آورم. یک سئوال هستش که اگر دوست داشتین جوابش رو با من شریک بشین و با هم بهش فکر کنیم، خوشحال میشم. 


بد نیست به این سوال در خلوت خودمان فکر کنیم که:

اگر امروز بمیرم، حسرت چه چیزی را خواهم خورد و جای خالی چه رویداد یا اتفاق یا دستاورد یا تجربه‌ای را حس خواهم کرد؟

همیشه به ما گفته‌اند که اگر فقط یک روز فرصت زنده ماندن داشته باشی (یا یک ساعت یا یک ماه یا یک سال) چه کار خواهی کرد؟

یا به ما گفته‌اند که دوست داری قبل از مردن چه کارهایی انجام دهی؟

اما توجه داشته باشید که سوال فوق، سوال متفاوتی است و احتمالاً جواب‌های متفاوتی هم خواهد داشت.

سوال این است که اکنون فرصت تمام شده و از تمام داشته‌ها، فقط حسرت است که برایت باقی مانده.

بزرگترین حسرت باقیمانده چیست؟

کاش فرصت کنیم و به این سوال فکر کنیم و پاسخ قطعی آن را پیدا کنیم.

احتمالاً به وقتی که برایش صرف می‌کنیم می‌ارزد.

همچنانکه در ابتدای این مطلب گفتیم، ضمن اینکه منعی برای بحث و گفتگو در زیر این مطلب وجود ندارد، با توجه به شخصی بودن این سوال (و احتمالاً پاسخ آن) منتظر نیستیم که دوستان متممی الزاماً حرف‌هایشان را اینجا بنویسند.

همین که چند دقیقه‌ای را به پاسخ این سوال فکر کنیم، احتمالاً اتفاق مثبتی خواهد بود.


پ.ن1:  جواب خودم رو میام توی کامنتها می نویسم. 

پ.ن2:

یه فایل صوتی هست به نام من و مرگ من با صدای همین آقای شعبانعلی. 

http://radio.shabanali.com/mydeath1.mp3

توصیه میکنم گوش کنین

بقول ایشون ، تنها کسی از مرگ می هراسد که تمام توانش را زندگی نکرده باشد.

من از مرگ میترسم! 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شکمو!

بسم ا...


یعنی خدایا دمت گرم


هر کسی رو یه جوری امتحان میکنی!


ما رو به واسطه دخملی امتحانهای مختلف کردی


این امتحان آخری واسه چی بود؟ :دی


شش ماهه لب به شیر نزدم و یعنی با دیدنش نمی دونین چه حالی میشم.


پنیر رو که دیگه نگو! با تخم مرغ میشدن تنها صبحونه هایی که دوست داشتم! یه روز این یه روز اون!


دلم برای هر دو شون له له میزنه :دی 


له له ها!!


ماست چکیده رو بگو!  (گریه حضار)


وااااااااااااای نون ساندویچی،


پیتزاااااااااااااااا

(های های حضار)

منوی غذایی من تنوع طلب از حدود 78 غذا!! رسید به 4-5 غذا. ببینین چقدر تنوع طلب بودم. هر روز یه مدل غذا درست میکردم و تا بیاد تکراری بشه حبیب اسم غذاها رو هم یادش میرفت! 

الاننننننننننننننن یعنی دارم دیووونه میشم :دی


تابلو شد خیلی شکمو بودم! و خدا اینطور انسان را متنبه میکند!! :))) 


خدا جون عاشقتم.

یعنی هیچ ماه رمضونی اینقدر پا روی نفسم نگذاشته بودم که این مدت گذاشتم :دی


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

موی سپید

بعد از ازدواج همیشه موهایم را رنگ کرده ام

از همان وقتی که حدود 20 تار سفید یکجا نشسته درست وسط سرم را نمی توانستم تحمل کنم

تا حالا که وقتی در آینه  موهایی را می بینم که از حدود چهار ماه پیش تا حالا رنگ نخورده اند، جا میخورم

از کی تا حالا اینقدر تعداد موهای سفیدم زیاد شده است؟!

اینقدر؟!

در هر سانتی متر مربع چند موی سفید هست!!

به چهل ساله ها میمانم

چقدر دیدن خودم در آینه غمگینم می کند.

موی سفید مرا یاد روزگار رنج هایم می اندازد.

چقدر پیر شدی محبوب؟!

کی قرار است زندگی ام رنگ روزهای خوش را ببیند؟

خدا دارد امتحانم می کند به سختی؟

تاوان گناهی است که نمی دانم؟

تقصیر سبک غلط زندگی خودم است؟

زندگی همین است و بایست شاد باشم؟


نمی دانم

اما

غمگینم.


همین.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰