۳۳ مطلب با موضوع «من و مادری :: من و حرفهایی برای آینده فرزندم» ثبت شده است

بهانه گیری

امشب قبل خواب دخترک بهانه گیری می کرد.

اول بهانه ی ست اسباب بازی یک میلیون و نیمی که چند وقت پیش از دیجی کالا دیده بود.

قرار نبود برایش بخریم. زیادی گران است و میدانم فقط یک بهانه گیری است. اسباب بازی کم ندارد. فقط به بعد حواله اش می دهیم که وقتی بتوانیم جای بزرگتری داشته باشیم چون این اسباب بازی در اتاق کوچکش جا نمی شود. به این امید که بعدها بزرگتر که شد از سرش می افتد. 

 

بعد بهانه ی اینکه می خواهد لباس عیدش با دختر عمه اش ست باشد. و او لباسش صورتی است. اصلا چرا لباسی که برای عید امسال خریدیم برایش زرد و خردلی است.

 

یک حاشیه ای بگویم:

اول در سفر مهر ماه به مشهد من دو تا مانتو خریدم برای دانشگاه البته. هر دو در یک تم رنگی هماهنگ. یکی شتری است و دیگری بین طلایی و شتری. یکی اش رو استفاده کردم و یکی را نگه داشتم برای مانتوی عید. نیازی نمی دیدم مانتوی مجلسی بخرم. بعد همین مانتو، همسر هم یک شلوار مشابه پسندید. انگار سوزن مان گیر کرد روی این رنگ و فقط این رنگی می پسندیدیم. این دو تا خرید، باعث شد هر چیزی بعدش خریدیم برای همسر یا دختر بخواهیم رنگ نزدیک داشته باشد. تا حدی البته. چون خیلی وقت برای خرید نگذاشتیم و در اولین مغازه تقریبا خرید کرده ایم. رنگ لباس من، همسر و دختر تا حدی نزدیک هستند و ست نیستند. 

ختم حاشیه. 

اینها را گفتم که بگویم وقتی دخترم نمی‌خواست با ما ست باشد ولی با دختر عمه اش چرا برایم معنی داشت. آخر لباس را با سلیقه خودش خریده بودیم. فقط گفته بودیم به این رنگها بخورد و خودش خیلی لباسش را دوست داشت ولی حالا زیرش زده بود. می‌گفت برای اینکه شما ناراحت نشوید تظاهر کردم. اصلا دوستش ندارم. میخواست با دختر عمه اش ست کند.

 

بعد بهانه های دیگر.

 

انگار حالا که داشت خوشبختی خودش را با دختر عمه اش مقایسه میکرد حس کرده بود خوشبخت نیست...

 

این بهانه بچه گانه باعث شد تا اساسی قبل خواب با هم حرف بزنیم. 

اینکه چقدر بیشتر دختر عمه اش رادوست دارد گفت. 

از اینکه ما چطور خانواده ای هستیم و ... گفت

 

از آرزوهایش 

و ...

حتی گریه کرد. 

اینکه حتی اصلا خاطره شادی با ما نداشته و بهش خوش نمیگذشته....

حرف هایی شنیدم که الان خوابم نمی برد از شدت ناراحتی از دست خودم. 

 

اینکه دخترم از دست من اصلا راضی نیست.

 

حتی پدرش را که در روز خیلیییی کم می بیند قبول داشت که بیشتر از من که کامل کنارش هستم به شادی او توجه می کند و پدرش را ترجیح می‌دهد. 

حتی وقتی بیرون می رفتیم در ذهنش مانده بابا پیشنهاد داد.

اینکه من موافقت کرده ام و برنامه ام را عوض کرده ام را نمی دیده. حتی وقتهایی که من پیشنهاد داده بودم می‌گفت تو فقط گفتی برویم تفریح ولی بابا بود که گفت شهربازی 

و موردهای اینطوری که نوشتنش طولانی می‌شود.

 

خلاصه از من خیلی ناراحت بود. 

 

اینکه با او خیلی کمتر از چیزی که نیاز دارد وقت می گذرانم.

 

اینکه وسط مسافرت ها، روزهای تعطیل و ... نگران است باز استادم ایمیل زده باشد و من بروم سر کامپیوترم و ..

 

حتی الان دخترم فکر میکند در طول عمرش اصلا خوشگذرانی نکرده است...

 

میدانم اینکه میگوید در طول عمرم یعنی اخیرا در ادبیات بچه گانه اش. چون شادی زیاد داشتیم. 

 

حس کردم شش ماه آخر سال، چقدر تنهایش گذاشته ام.

 

حتی این مدتی که تزم را رها کرده بودم هم به دختر نرسیدم. درد کشیدن تنها در غربت، هزاران دکتر رفتن و... شده بود تنها کارم!

 

بیش از چیزی که فکر میکردم حس تنهایی دارد. 

 

باید فکری به حال این حال و روزم بکنم

 

 

بدن بیمار و سرشار از درد جوری که به سختی امورات اولیه را انجام میدهم

جوری که تمام پزشکان دیسک و ستون فقرات گفته اند این ستون فقرات یک آدم ۳۷ ساله نمی تواند باشد! باید بالای هفتاد سال باشد..

 

رشته ای که خواندنش سخت است...

استادی که کم کمکم می کند. در واقع ایده نمی‌دهد و فقط ایده های من را منفجر می کند که البته حق هم دارد. فقط اگر کمی دیرتر منفجر میکرد شاید مسیری پیدا میشد. 

 

پروژه ای که در حال حاضر گیر کرده است و ... حتی تصمیم داشتم حالا که تازه از بیماری فارغ شده ام بیشتر وقت بگذارم و عید را زیاد جدی نگرفته بودم. برنامه ریخته بودم بعد تعطیلات فلان چیز را به استاد تحویل بدهم. یعنی تعطیلات برای من فرصت بود.

 

همسری که این روزها خیلی خیلی کم می بینمش. حتی همین الان هم مانده تهران تا ۲۹ اسفند بیاید پیش مان. 

و دختری که نباید شور و شوق بچگی اش سرکوب شود.

 

و خودم که از نظر روحی خسته ام. شادی نداشته را چطور انتقال بدهم...

 

آه خدایا...

 

بعضی وقت ها حس میکنم همه چیز را باخته ام.

 

خصوصا هر وقت به دخترم مرتبط باشد... 

 

مادر بودن وظیفه ی سختی است.

 

کمک کن از پسش به درستی بربیایم. 

 

پ.ن۱. 

هر چقدر تلاش میکنم به همسر بگویم اضافه کار نایستد و حاضرم بیشتر صرفه جویی کنم و ... فایده ندارد. تازگی قبول کردم بپذیرم مادر تنها هستم.

هر چند هر وقت هست واقعا شاد می شوم، محبت می کند، در کارها کمک می کند و ...  من هم به او هم میگویم که اگر میخواهی کمتر مریض باشم بیشتر خانه باش. حتی قدرت دست هایش در ماساژ خیلی دردم را کم میکند. 

 

ولی باز هم جمعه ها داریمش‌ و شب ها موقع خواب. دو ترم گذشته که دروس دکتری اش هم بود و همان آخر هفته ها هم نداشتیم اش. ولی برای بعد از این هم امیدی ندارم زودتر از ساعت ۸ شب خانه آمده باشد. پنج شنبه ها هم سر کار می رود. 

تحلیل من اینست که حبیب بخش زیادی از اعتماد به نفسش را از کار می‌گیرد. برای پست ای که سالهاست تلاش میکند و به آن نرسیده. چیزی که اسما کارش را می کند ولی حقوقش را دریافت نمی کند. 

یک جورایی سرخورده و افسرده شده انگار. فقط میخواهد این پست را بدست بیاورد. و بهایش  انگار ماندن تا پاسی از شب است!

ولی هر بار من میگویم اینقدر اضافه کار نایستد، بهانه می آورد به پول این اضافه کار نیاز داریم در صورتی که آنقدر ناچیز است که خودش هم می داند تغییری در زندگی مان نمی‌دهد. 

بخواهم صادق باشم همین حس را من نسبت به دکتری ام دارم. نمیتونم رهایش کنم چون یک جور هدفی شده که به آن گره خورده ام. هر چقدر هم سخت بوده، رها نکرده ام. با این جسم تا این حد بیمار، شاید رها کردنش درست تر بود. 

نمی دانم. 

امیدوارم بعداً از این کاری که کردیم پشیمان نشویم. 

 

 

پ.ن ۲: برای بعد از عید که دخترم فقط چهل روز مدرسه می روند ذهنم مشغول است.

چطور وقتش را پر کنم که هم شاد باشد هم چیزهایی که نیاز دارد تامین شود مثل همبازی خوب، کلاس زبان که یک سال است نبرده ام، کلاس ورزشی که از شهریور نرفته بود و ..

و اینکه پیوسته باشند کلاسها نه مثل پارسال گسسته که زمان مفیدی برای من باشد که پروژه جلو برود. جوری که در ذهنم تفکیک کنم بعد که خانه آمدم هیییچ کاری روی پروژه ام نداشته باشم. کارم را با خودم خانه نیاورم حل است. 

کاش می توانستم امسال ماشین بخرم. 

از کار کردن روی پروژه در خانه و حتی بودن در خانه مان فراری ام. از نور نداشته اش، از کوچکی اش، از پنجره های اشپزخانه که در حلق همسایه روبه رویی است، از سر و صدای زیاد محیطش، از جا نشدن وسیله هایم و ... خواه نا خواه خلقم میگیرد. 

اما به دلایل مالی، نمی شود جا به جا بشویم یا حتی جای بزرگتری اجاره نشین شویم. 

 

دوست دارم زمان مشترک مادر دختری بیشتر پارکی جایی برویم و کمتر خانه باشیم. دلم ماشین میخواهد که کلاس های مختلف بتوانم ببرم دخترم را و در ساعت کلاس، خودم در دانشگاه کارم را جلو ببرم. لعنتی چقدر قیمت گزاف غیرواقعی دارد. چ‌

کاش ممکن شود...

 

اخر پست حس کردم خودم هم دارم بهانه گیری میکنم...

 

پ.ن ۳: حبیب با اینکه چند وقتی هست آدرس وبلاگ را هم دارد ولی آنقدر سرش شلوغ است که تا نگویم پست جدید را بخوان، مطمینم که نخوانده. امروز هم خبر داد که پروژه اش سر کار به یک گیر اساسی خورده و اعصابش خورد بود. احتمالا تا عید اینجا را نخواند. امیدوارم در فرصت کمی که سر کار نمی رود یعنی تا پنجم فروردین، بتوانیم زمان دوتایی خالی کنیم تا یک راه حل برای سال پیش رو پیدا کنیم بین رسوم عید دیدنی فشرده با فامیل نسبتا بزرگ مان که آنها هم از ما توقع دارند حتما سر بزنیم بهشان. 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دخترم، میدانی چقدر سخت است انسان بودن در این دوران؟

نقل اول: 

گر به دولت برسی مست نگردی ، مردی
 گـــر به ذلت برسی پست نگردی ، مردی
 
اهل عــــــالم همه بازیچه دست هوسند
 گـــــر تو بازیچه این دست نگردی ، مردی

تولد حضرت علی و روز مرد بر همه کسانی که به درستی ایشان را شناختند و بر دیگران ظلم نکردند مبارک باد.

 

نقل دوم:

دخترم هر چه بیشتر وقت میگذارم و ائمه را بیشتر می شناسم.

 

و از آن طرف هر چه بیشتر وقت میگذارم و آدم ها را در عرصه های اجتماعی و سیاسی می شناسم

 

بیشتر می ترسم.  خیلیییی زیاد. 

 

بیشتر می فهمم چقدر انسان بودن و انسانیت را پاس داشتن سخت است. 

خصوصا که همه علم برداشته باشند و مدعی باشند! 

و دشمن هم حتی. و شاید همه بر ناحق حتی! 

 

و در این بحبوبه، خیلی می ترسم اشتباه کنم 

باید بیشتر و بیشتر بخوانم و بدانم.... 

 

نقل سوم: 

این روزها تقریبا مصمم هستم که مسیر زندگی ام را یک تغییر اساسی بدهم. حتی شغل و مکان زندگی را که در آن تردید داشتم...

این اشارت کافی است تا چرایی پیچ اصلی زندگی مان که حول و حوش چهل سالگی من و پدرت بود را بدانی. 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

قبل از خداحافظی موقت

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۶ نظر

برای ایران پرستان

 

این پست رو ایجاد کردم تا کم کم کسانی که ایران پرست واقعی در این جریانات شهریور به بعد که من شناخته ام را معرفی کنم. 


برای عاشقان واقعی ایران

برای آنهایی که هدف برایشان وسیله را توجیه نمی کند

برای دل خودم

برای اشکی که موقع دیدن ویدیوهایشان ریختم و دعایشان کردم که خدا امثال ایشان را زیاد کند

برای وقتی به احترام شان بلند شدم 

برای وقتی در دلم سرود ای ایران زمزمه شد با دیدن شان

برای معرفی چهره ها به حسنا در آینده

برای ثبت در تاریخ

برای ...

 

 

لینک اول را قبلا داده بودم. در این پست

 

 

لینک دوم، به خاطر سخنران دولت است که رفت برای صحبت کردن در دانشگاه قم و خواجه نصیر و .... یک،‌ دو، سه، چهار، پنج

در همین جلسه فهمیدم دخترشون رو به خاطر تحریم دارو از دست داده، گریه کردم... دلم میخواست برم به اسماعیلیون بگم بیا اینم یکی از تقاص هایی که برای خون دخترت گرفتی! راضی شدی؟ 

أقای اسماعیلیون هنوزم هدف واست وسیله رو توجیه میکنه؟ تا کی توجیه می کنه؟ تا کجا...

 

لینک سوم، سخنان پر شور خانم دکتر خدادادی در اجتماع هنجار شکنانه پزشکان در آمفی تاتر نظام پزشکی مشهد است. اینجا
 

 

ممنون میشوم باز هم به من معرفی کنید

اینها عشق اند

اینها امیدند

اینها نور هستند در تاریکی این روزها

 

بعداً نوشت: در کامنت های همین پست حرف اصلی ام هست که خودم نوشتم. بخوانید معلوم است چرا این پست را گذاشته ام. 

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

برای چهلمین روز

برای چهلمین روز

 

برای اون لحظه‌هایی که فهمیدیم:

 

تنها نیستیم

ایران تنها نیست

پرچم ایران بی‌یار نیست

 

فریدون و کاوه و رستم و میرزاکوچک خان و... و خیلی ها،… فراموش نشدن

فریادمون اون قدری بلنده که گوشِ فلک رو کر، دنیایی رو حیرت‌زده و تحلیل‌گران و رسانه‌ها و [مثلاً] رهبرانی رو به تکاپو بندازه که از این غافله جا نمونن

 

 

ما تونستیم به همه بفهمونیم این مردم شریف، گله‌ای گوسفندِ محتاجِ چوپان و سگ و نی‌اش نیستن

با حجاب و شل‌حجاب و آستین‌کوتاه و یقهٔ بالا بسته و… فرقی نداره، کافیه شبیهِ خودمون باشیم تا زیباتر باشیم

 

«زن» ایرانی ابزار تولیدمثل و لذت‌جویی، و «مَرد» غدهٔ جنسی متحرک و بی‌اختیار، نیست و دیگه نمی‌شه تحقیرمون کرد.

 

نه دیگه حواس‌مون با چیزای سطحی پرت می‌شه و نه فریب خورده و خاموش میشیم

کُرد و ترک و لُر و بلوچ و مشهدی و قمی و تهرانی و رشتی و شیرازی و اصفهانی و اهوازی و مهاجر و… حرفشون فقط یک کلامه: جانم فدای ایران!

سلبریتی‌های «بامعرفتی» هم هستن که فقط فکر جیب نیستن

 هر کسی به اندازهٔ توانش می‌تونه شریک باشه؛ یکی فریاد بزنه، یکی بخونه، یکی بنویسه، یکی آگاه کنه، یکی آگاه بشه و…

تحمل رنج اقتصادی و اختلال ارتباطی، به رویایی که در پی‌اش هستیم، می‌ارزه

و نهایتاً برای اون لحظه‌ای که «ما» زیباترین و پرمعناترین شعار تمام دوران‌ها رو طنین‌انداز کردیم: «زن، زندگی، آگاهی»!

بدون هیچ اغراقی!

 

 

با دخل و تصرف در نوشته مهدیار. پست ایشان را هم بخوانید. 

 

با نوشتن این پست از زبان دل خودم

گریه کردم

 

سرشار از غم و درد

 

که چطور یک حرف ته دلمان هست و صادقانه یک حرف می‌زنیم ولی با هم می جنگیم! از دل به زبان... از دل به عمل... چقدر دوریم چون حرف نمی‌زنیم. چون به درستی حرف نمی زنیم.

حرف زدن ملت با ملت منظورم هست. 

 

پی نوشت: ادامه حاشیه است. می شود نخواند. 

۳۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

جمع بندی من

 

سلام دوستان

بالاخره وسط این ماجراهای شهریور به بعد ایران که هنوزم تموم نشده، من بالاخره به جمع بندی رسیدم 

 

اگر میخواهیم به مطالبه های درست و حق برسیم: 

 

ادامه مطلب... 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱

حرف دل من

پست آخییش من که در خصوص حوادث این روزهای دانشگاه بود ختم به خیر نشده تا این لحظه

و دانشگاه های زیادی هم درگیر این مسأله هستند.

 

اول در کامنت حرف خودم را زدم. بعد در فیدخوان چیزی خواندم که دیدم حرف دل من، از زبان دیگر است: اینجا

برای جوانان این کشور، نویسنده از اسم واقعی خودشان استفاده کرده است.

بسیار برای من محترم هستند. از 2010 هم  در همین وب خودشان نوشته هایشان هست. 

و آنقدر خوب تر از من نوشته اند که من فقط توصیه میکنم بخوانید. 

بعداً نوشت: کامنت من برای نویسنده این وب، در کامنت های همین پست.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دین بایست کنار برود، چون به هر حال شما جهنمی هستید، از نظر هر دینی جز دین خودتان

برای کسی که دقیقا دقیقا حس دخترم رو بهش دارم و حتما روزی برایش در. اینجا می نویسم چرا. 

یکی اش اینه که حدس میزنم حسنای من، ده پانزده سال دیگه،  مسیر ایشون رو می‌ره و اتفاقا خوشحال هم میشم. حالا چرا این رو میگم یه پست باید بنویسم. خیلی وقته به این یکی حسنا گفتم چقدر آینده ی دختر منی. قبل از این جریانات...

حسنا جان خوشحالم دنبال چیزهای خوب هستی :) حتی خوشحالم ایران دکتری نمی خوانی. به دلایل عقلی :) 

 

 

برای حسنا و تمامی حسناهای من: 

 

ادامه مطلب... 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

خلوص نیت

 

 حسنای من

 

 

هر وقت خواستی بدانی چقدر خالصانه و درست داری برای هدفت میجنگی یا نه، این کلیپ سه دقیقه ای را هم ببین جان مادر.

 

 

خاطره استاد قرائتی که اشک آیت الله میرزا جواد تهرانی را در آورد!

اینجا

بماند به یادگار از آقای قرایتی عزیز. که مثل آقاجون خدابیامرزم دوستش دارم.

این را وسط پست های سیاسی این روزها، برایت به یادگار میگذارم. وقتی بزرگ شدی. چه من بودم چه نبودم قرار است این نوشته ها به دستت برسد. 

توسط بابایی یا هر کسی که وصیت نامه من را بخواند..

ادامه مطلب.... 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

شروع دوباره

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۰ نظر

یک دنیا حرف نگفته

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۱ نظر

جان مادر

دخترم

روزی این نوشته ها را برایت میگذارم. 

روزی که نیاز باشد درکم کنی. 

و من ارزومندم که این روز هیچ وقت نیاید، یعنی هیچ وقت گله ای از من نداشته باشی 

که بخواهم عذر بخواهم

که بگویم ببخش که نتوانستم مادر

که تلاش کردم

ولی نشد. 

خدا کمکم کند که با همه باری که به دست و پا دارم مادر خوبی باشم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ظلم ادم ها

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱ نظر

من ۱۵ سال قبل در آرزوی من این روزها

 

امروز یک کارگاهی (مشاوره‌) رو شرکت کردم که من رو خیلی به فکر فرو برد.

فکر جدیدی نیست.

 

ادامه مطلب...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خانم همسایه

دیروز و پریروز هیچ کار علمی ای نکردم  و خانه را برق انداختم به هوس مهمان دعوت کردن. خرید رفتم و خلاصه آماده شدم. زنگ زدم خانم همسایه. 

 

ادامه مطلب...

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

یکی در زندگی

یکی باید در زندگی تو باشد،

 

که همیشه باشد، 

 

نه اینکه گاهی باشد و گاهی نباشد،

 

یکی که ؛یک؛ باشد،

 

که بهترین باشد، 

 

که

 

خدا باشد...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

دلیل زندگی

دخترم

بهترین من

تو بارها و بارها که رمقی برای زندگی نداشته ام

 

دستم را گرفتی و به عشق به این زندگی برگردانده ای

 

این روزها لبریزم از دوست داشتنت

 

انقدر که نمیدانم اینهمه عشق را چطور در قلبم جای داده ام که منفجر نمی شود.

 

 

خدا را به خاطر داشتن تو هزاران بار شکر

 

ادامه مطلب...

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

مشکلات شغلی

دخترم،

 

حالا سه سال و نیمه ای اما روزی روزگاری تو شغلی را برای خودت انتخاب خواهی کرد

 

باید یادم باشد قبل از همه چیز به تو بگویم آسیب های آن شغل را مطالعه کن

 

قبل از آنکه با سر شیرجه بزنی وسط همه چیز و از خودت فارغ شوی

 

همه آسیب ها را بشناس

 

چه روحی چه جسمی

 

چه دام ها و فسادها

 

چه بیماری های مربوط به سلامتی ات در اثر آن شغل را

 

و برنامه ای برای پیشگیری داشته باش در تمام زمینه ها. 

 

این حرفی بود که هیچ وقت کسی به من نزد

 

و متاسفانه خودم نیز به این مرحله از توجه به سلامتی ام نرسیدم

 

امیدوارم بتوانم برای تو، درست راهنمایی کنم

 

قبلاً برای تجارت شنیده بودم تا اصول و ... اش را نمیدانی، قوانین حقوقی اش را نمیدانی، حلال و حرام و فساد را نشناخته ای وارد نشو. 

ولی بسط کامل اش برای هر حرفه ای این بود که تا همه ی آسیب های جسم و روح، دنیا و آخرت آن را نشناخته ای وارد نشو.

پ.ن: ۳۷ شغلی که بیشترین آسیب را به سلامتی انسان ها وارد می کنند 

https://rooziato.com/139690357/%DB%B3%DB%B7-%D8%B4%D8%BA%D9%84%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%DB%8C%D8%B4%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%A2%D8%B3%DB%8C%D8%A8-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%AA%DB%8C-%D8%A7%D9%86%D8%B3/

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دودل

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۶ نظر

دنیای بچه ها

به نام خدا

 

قبل از نوشت: جهت عوض شدن حال و هوا

ادامه مطلب...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ققنوس

ققنوس...

پرنده ای که جفتی ندارد

پرنده ای که وقتی پیر و بی کارکرد شد، خود را در آتش می سوزاند

آتشی که از آن ققنوس جوانی بر میخیزد..



مشکلات چون آتش احاطه ام کرده اند و دارند مرا از درون و بیرون می سوزانند.


دارم صدای سوختن بند بند وجودم را می شنوم.



شاید و امید است ققنوس دیگری برخیزد.. 

شاید هم فقط بسوزد....


هنوز در بن بستم و نمی دانم چه خواهم کرد.


اما مدام به ققنوس فکر میکنم

به ققنوس شدن

به برخاستن

به جوان برخاستن


فقط برای تو و به امید تو میتوانم بلند شوم، دخترکم


و گرنه اینک من آن ققنوس سوخته ام.

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

واژه نامه- قسمت سوم

دختر نازنینم

این روزها در یادگیری یک جهش بزرگ داشته ای. این ها را بیش از سه هفته است که میخواهم بنویسم و نشده. دیگر هر چیزی را با یکبار تکرار میتوانی بگویی. هر کلمه ای. گرچه برخی حروف را نمی توانی مثل خ و غ و .. و جایگزین های بامزه خودت را میگذاری. مثلاً خیس می شود هیس! و ... اول با جملات دو کلمه ای شروع کردی و الان تا سه کلمه هم یک جمله ات می رسد. بعضی وقتها خیلی غافلگیرمان میکنی و از شدت ذوق می خواهیم حسابی بچلونیمت و تو قاه قاه بخندی و رنگ و شادی بریزی به زندگی مان.

اسم دایی ها را می گویی.

عمه ها را اسم عمه بزرگ را میگویی ولی منظورت عمه کوچک است که دو تا نی نی هم بازی تو دارد.

دیشب رفتیم خانه عمویم بعد عمل چشمش بهش سر بزنیم و تو اسم همه را یاد گرفتی و چه قندی در دل من آب می کردی. با همه خوب گرم می گرفتی. البته اگر دو دقیقه اول دیدن هر کس را فاکتور بگیریم که در می روی! سلام کردنت همه را ذوق زده می کند چون دستت را هم بالا می آوری و سلام می کنی. 

اوضاع روحی مادرم به خاطر تو خیلی خیلی بهتر است. حتی مدتها بود دارو نخورده بود و مشکلی هم نداشت. چند وقت اخیر هم اگر زلزله در محل کار دایی بزرگه نیامده بود و نگرانی های مادرم را بابت راه دور بودنش و تنها بودنش و کار درست و حسابی نداشتنش تشدید نکرده بود نیازی پیدا نمی کرد. اما باز به خاطر تو زود خوب شد. 

از تو ممنونم

به خاطر بودنت

که این روزها سخت را برای ما قابل تحمل کرده ای

اگر تو نبودی نمیدانم الان در چه شرایطی بودیم

تو همه امید و خوشی ما شده ای آن هم در این روزهای نفس گیر.

وقتی غم عالم از هر طرف هجوم می آورد و ما در چندین عرصه می جنگیم و جواب نمی گیریم، خسته و بی رمق.. فقط یک خندیدن تو باعث فراموش کردن همه چیز می شود.

از خدای تو بی نهایت ممنونم

لطفا همیشه یادت بماند وقتی پرسیدم تو چی من می شی بگی عشق. تو عشق منی مامان.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فاصله طبقاتی

نامه ای به دخترم


دخترک دلبندم.

همه آرزوها و امید من

میدانی که مادر، ما برای آینده تو خیلی داریم تلاش می کنیم

اگر روزی خواستی در رفاه زندگی کنی، دخترم بیا و این نامه مرا به خودت بخوان.

بیا و بلند بلند برای من و پدرت هم بخوان

که این روزهای درد را هیچ وقت یادمان نرود.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

واژه نامه

بسم ا...


دخترکم

شاید روزی دلم بسوزد که روز به روز نتوانستم واژه هایی را که یاد میگیری بنویسم

امروز چیزهایی را که تا 19 ماهگی می گویی را خرد خرد جمع می کنم، فیلم هایش هست اما نوشته بهتر است


بیشتر کلمه ها رو فقط حرف اول و اوای آن را می گویی و خودمان حدس میزنیم :) برخی کلمات به دو حرف هم رسیده و برخی تقریباً کامل است..

beiiim ... یعنی بریم

مو... یعنی موز

ba esh.. یعنی بالشت

pa ... یعنی پتو

do... یعنی دوندورول! یعنی کنترل تلویزیون یعنی بزن فیلمهای خودم را برای بار هزارم ببینم! تازه انتخاب هم میکند که کدام فیلمش را الان هوس کرده با aye یعنی آره و na یکی یکی روی فیلمها میرویم و حضرتشان می فرمایند آره یا نه! بعد در سه ثانیه نظرشان عوض می شود و باز باید پروسه انتخاب فیلم مورد علاقه را طی کنیم. 

معمولاً وقت بهانه گیری ها این کار را میکنی عزیزکم. تا بتوانم حوصله میکنم بعد که فهمیدم نه تو هیچ کدام را در حقیقت نمی خواهی ببینی و بهانه گیری است یکی یکی گزینه معرفی میکنم ببینم چه میخواهی؟ لالا؟ خو پیش؟ شیر؟ حامی؟ بغل؟ تاب؟ ...

doosh یعنی گوشت! بدجور گوشت خور شده ای :دی عشق کباب! و گوشت موجود در خورش! و البته سیب زمینی آن. سعی میکنیم تکه های کوچک کبابی در فریزر نگه دارم و بعضی وقت ها اندازه یک قلیه برایت کباب میکنم. کم میخوری ولی با ولع :) 

tokh یعنی تخم مرغ. تخم مرغ هم برای صبحانه خیلی دوست داری. 

po یعنی پفک! و خدا ما را ببخشد که تو را با پفک آشنا کردیم! الان مدام با پدرت دعوا دارم که سر راه برایت نخرد. عادت کرده ای هر بار با ماشین از سر کوچه رد می شویم از بقالی سر کوچه پفک بخریم. { دو سه هفته است عادت کرده ای و تا از سر کوچه رد می شویم گریه و po po راه می اندازی. من باشم نمی گذارم پدرت بخرد و می گویم بگذار گریه اش می کند و یادش می رود اما اگر بخریم تا ابد هله هوله خور می شود و این یعنی عقب افتادن رشد جسمی و ذهنی اش. ولی پدرت می خرد و می گوید گریه نکردنش واجب تر است! فعلاً اختلاف داریم :دی من جدی سر مواضعم هستم و تا حالا یواشکی پدرت برایت خریده. در تلاشم ذرت بو داده خانگی درست شده توسط خودم را جایگزین پفک کنم ولی هنوز دوستش نداری و گول نمی خوری! :دی } 

humm هر چیز پختنی معمولاً در دسته حامی تلقی می شود. البته خرما را هم حام می گویی. انقدر هم وسواس داری که تا دستت کثیف می شود باید بشوریمش :) برای هر لقمه :دی و ما فعلا ً پاک میکنیم و می گوییم تمیز شد! بعد از غذا می شوریم :دی 

aniiir  یعنی انجیر. عاشق انجیر خشک هستی و از پاییز دارم انجیر خشک بهت می دهیم. بعضی صبح ها بیدار می شوی و اولین چیزی که میگویی انیر است. کلاً 200 گرم خریده ایم که مال امسال بوده و هنوز هم نرم است و روزی نهایتاً دو عدد می خوری ولی انقدر انیر انیر می کنی که حد نداره :) 

andoor یعنی انگور

anaaa یعنی انار

آی دو... یعنی آب دوغ!


باشه رو به سه روش مخلتف میگی: بااا ، باش، بااائه! 


خوووب رو تقریبا درست و کامل میگی. وقتی داریم باهات صحبت میکنیم که قانع بشی بری خونه مامان جون یا گریه نکنی تا ما برگردیم یا .. و میپرسیم خوب؟ انقدر ناز میگی که آدم دلش نمیاد بزاره تو رو و بره. ولی خوب مجبوریم مامان.


لغاتی که مدتهاست می گفتی

abo ... یعنی آب

nono یعنی نون

maman

baba

daiee

ammeh

amo

nini به عروسک هایت و به هر بچه دیگه ای بزرگتر یا کوچیکتر میگی نی نی! 

توپ: توپ را کامل و درست می گویی و شوت زن خوبی هم هستی با پای چپ :) نقاشی هایت هم بیشتر با دست چپ است و قدرت دست چپ بیشتر است. با دست راست بکشی کم رنگ تر است. غذا خوردن هم با دست چپ درست قاشق را میگیری و غذا را نمی ریزی ولی با دست راست به همه جا غذا را می رسانی غیر دهنت :دی


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

السلام علیک یا امام رضا

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ نظر

زن بودن

بسم الله الرحمن الرحیم


چرا اینقدر زندگی من سخته؟

چرا همیشه در خصوص حسنا عذاب وجدان دارم


که براش خوب وقت نمی گذارم


و نکنه بعداً مشکل زا بشه این وقت نگذاشتن


شکر خدا مادرم بهتر شده


و بودن حسنا کنارش هم و خندیدن هاش بی تاثیر نبوده


نمی دونم اینهمه دادن حسنا به مادرم آخرش چقدر پشیمونم کنه.


از این شرایط خسته ام


خدایا میشه برسه اون روزی که یه زندگی نرمال بکنم؟



تحلیل دوم


یا کلاً زن بودن سخته؟

دلم میخواست نقش مرد زندگی رو داشتم نه زن رو! 

یه زن خونه باید تا حدی هم پزشکی بدونه، تا حد زیادی خانه داری، یه پرستار باشه، یه نظافت گر، یه برنامه ریز سبک غذایی، یه مربی برای بچه ها، به هزاران بعد همسر توجه داشته باشه، تحلیل اقتصادی سرش بشه و نزاره زندگی به فنا بره از دید اقتصادی (این مورد رو بنده واقعاً ضعیف عمل کردم و الان داریم چوبش رو میخوریم) 

و هزاران مورد دیگه...

چقدر خسته ام از زن بودن.. 

دلم میخواد زندگی یکی دو روز به من مرخصی بده. 

این درحالی هست که حبیب خیلی کمک میکنه مثلاً توی شستن ظرفها و جمع و جور کردن خونه ولی من باز هم فکر میکنم دارم کم میارم.

بیشترش به خاطر استرس کارمه. 

فعلاً چیزی به ذهنم نمیرسه برای بهتر شدن شرایط 

فقط یه ایده پیدا کردم برای بعداً ها اگر روزی پسردار شدم اونقدر نقشهای دختر و پسر رو تفکیک شده بهش یاد ندم! 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نامه های بلوغ- نامه سوم (رضا و رضوان) برای منیره

بسم الله الرحمن الرحیم


بعدها میفهمی که آدم ها چه در برابر رنج ها و مصیبت ها، 

و چه همراه کامروایی ها و دل خوشی ها

به پوچی می رسند و از خود می پرسند که : این زندگی با این همه رنج و یا این زندگی محدود و کودکانه که همه چیز آن فراهم و آماده است، چه معنایی دارد؟ صفحه 79


بعدها می فهمی که این پوچی درد محرومان و بینوایان و یا گرفتاری کامرانان و کامروایان نیست: که این ها درد آدمی است که فرصت محاکمه خود را یافته و زندگی را زیر سئوال برده است. صفحه 79


بعدها که بزرگ‏تر شدی و گرفتاری‏ها و درگیری‏ها را دیدی و شناختی، می‏فهمی که در دنیای رنج آلوده و به غم پیچیده، نمی‏توان به یک امید متزلزل دل بست و نمی‏توان بر نعمت متزلزل تکیه کرد و نمی‏توان بر روی موج خانه ساخت و بر ثروت و قدرت خود و پدر و برادر و همسر دل خوش بود که این‏ها، تکیه‏ گاه‏های محکم و پناهگاه ‏های امنی نیستند .صفحه 80


دخترم! بعدها که تجربه‏ های گسترده‏ تر و برخوردهای بیشتر پیدا کردی، می‏بینی که تمامی زندگی‏ها و تمامی آدم‏ها، از زن و مرد و محروم و بهره‏مند، با رنج‏هایی همراه هستند . داشتن و نداشتن، هر دو رنج است . داشتن، غصه جدایی را دارد و نداشتن، تلخی محرومیت و زخم تحقیر را . سرشاری و کامروایی هم، رنج پوچی را دارد و درد بی‏دردی را و هراس جدایی را و بانگ رحیل را! که دل آدم از دنیا بزرگ‏تر است . دل ما، از تمامی هستی، بزرگتر است! صفحه 85


دل آدمی بزرگتر از این زندگی است و این راز تنهایی اوست. او چیزی بیشتر از تنوع و عصیان را می خواهد. او محتاج تحرک است و حرکت، با محدودیت سازگار نیست، که محدودیت ها عامل محرومیت و تنهایی ماست. صفحه 89


ّبسیاری از مردم خدا را یک طرفه می پرستند، همین که خوبی ها به آنها برسید با اطمینان به خدا روی می آورند و همین که گرفتاری ها و فتنه ها دامن گیرشان شود روی برمی گردانند و دنیا و آخرت را از دست می دهند. دنیا را با رنجی که می برند و آخرت را با چشم پوشی و کفرانی که می آورند. صفحه 92.


این ها اگر تلخی تجاوز و تحقیر ستمی را احساس کردند و تازیانه ای بر صورت و اهانتی بر شخصیت شان رفت و خدا در برابر ظلم نایستاد و او را به خاک سیاه ننشاند، و به زودی نابودش نکرد، ناله بر می دارند، که مگر نیستی و مگر نمی بینی؟ گویا خدا، باید باج کوتاهی و ذلت و بی کاری این ها را بدهد! گویا این ها خداوندگارانند و باید تمامی هستی سر بر طاعت شان بجنباند و از حکمت و شعور و یا هوس و حرف های آن ها پیروی کند! صفحه 107


هیچ گاه خدا، باج بی کاری و تنبلی ما را نمی دهد! او می خواهد که زمینه حرکت و تحول ما را فراهم کند و امکان انتخاب ما را آماده سازد . پس دنیایی همراه رنج و حادثه هایی بی امان و درگیری هایی مستمر و مداوم می آورد، تا ما با برخوردها به «تمامیت » خویش برسیم . مشکلات، تمامیت ندارد . این ما هستیم که باید تمامیت خود را بدست بیاوریم و پایداری کنیم . و گر نه هم چون قوم موسی، گرفتار تنبیه و سرگردانی می شویم و چهل سال، با این که می رویم، به جایی نمی رسیم . و این پاداش سستی ها و کوتاهی های ماست . صفحه 108

تسبیح یعنی در دل و زبان و در پرونده خدا  گلایه ای و شکایتی را نیاورده باشی و از او آشفته نباشی. صفحه 110

گر مذهب راامر و نهی، «بکن ونکن » های خشک و زندگی سوز بدانی، که نشاط و روح تو را به زندان می افکند; ناچار در برابر آن می ایستی و از زیر بارش، شانه خالی می کنی .  اما اگر جهان قانونمد و رابطه های پیچیده را باور کردی، آن وقت دقت و حذر، در تو زنده می شود و تو در این کویر مبهم و جنگل تاریک، به دنبال آشنایی و بلد و آگاهی می گردی، که به تو بگوید: از کجا بیا، از کجا نرو . و «بکن ونکن » را انتظار می کشی، صفحه 114


با این سرمایه است، که می توانی در برابر ضعف ها و کسری های دیگران، بخشنده; و در برابر بدی های آن ها، مهربان و سازنده; و در برابر دشمنی های آن ها، دلسوز و ناصح باشی; که تو سرشاری . و این غنا و سرشاری، از بخشیدن کم نمی آورد; و البته حکیمانه و حساب شده حرکت می کند . ولی حساب، حساب «تربیت » است، نه داد و ستد . و حکمت، حکمت «سازندگی » است، نه منفعت طلبی . صفحه 127


☘در معاشرت ها باید از برخوردهای بی حاصل و یا زیان بار کم کنی و به سازندگی و بازدهی بپردازی.  ☘در معاشرت ها سعی کن که یا بهره بگیری و بیاموزی، یا بهره برسانی و تربیت کنی، خالی و بی بار حرکت ننمایی.  ☘باید سنگ راه دیگران نباشی و گرد وخاک بلند نکنی. سعی کن تا به گونه ای حرکت کنی که خلق خدا را گرفتار حالت ها و رفتارت نسازی و آنها را اسیر ننمایی که اگر کسی آلوده شد، این آلودگی دامان تو را میگیرد و تو را رها نمی سازد.  ☘حجاب تنها مخصوص زن نیست که مردها هم باید حساب شده حرکت کنند و گرد و خاک بالا نیاورند و دل ها را به خود گره نزنند. که هرکس در سر راه دل ها بنشیند، او راهزن است و طاغوت.  ☘حجاب یعنی همان دقت در برخورد که آلوده نشوی و آلوده نسازی، که اسیر نشوی و اسیر ننمایی. صفحه 132 و 133


حکومت ابوبکر و عمر، حکومتی است که از تمامی حکومت های امروز دنیا، عادل تر و انسانی تر است. این ها کسانی بودند که عدالت را بر خودشان هم جاری کردند  و به کاخ ها و برخورداری ها روی نیاوردند.  ولی فاطمه س به حکومتی دل بسته،  که نه تنها پرستار، که آموزگار باشد؛  و آن هم نه آموزگار علم و سواد و دانش و صنعت؛ که آموزگار تمامی دنیاها و تمامی عوالمی که انسان بزرگ در پیش دارد  و با این نگاه فاطمه س بر ابوبکر و عمر می شورد و آنها را کنار می گذارد و در کنار علی ع جان می دهد و آن گونه وصیت می کند تا امروز علامت راه و آموزگار چنین جهاد و مبارزه ای باشد.  فاطمه س الگوی کسانی است که بیش تر از خودشان هستند و بیش از رفاه و عدالت و تکامل را می خواهند؛  که انسان با رسیدن به تکامل و شکوفایی استعدادهایش، جهتی عالی تر می خواهد تا رشد داشته باشد؛ و گرنه خسر و خسارت، او را می رباید. صفحه 134


پ.ن. اوه چقدر من دارم می نویسم :دی یه دلیلش اینه که استرس دارم و میخوام فکر نکنم! 

موافقین ۰ مخالفین ۰

نامه های بلوغ- نامه دوم (سلوک و اخلاق ) برای موسی

بسم الله الرحمن الرحیم


قسمت هایی که دوست داشتم از کتاب نامه های بلوغ- نامه دوم (برای موسی):


همراه استعداد سرشار و تعادل عاطفی و محیط سالم و برخوردهای آزاد و زیاد، هر کودکی می واند بزرگ تر از سن تقویمی خودش باشد. صفحه 49


اگر تو را پیش بینی کنند، ناچتر تسخیر و تغییر را به دست می آورند اگر تو نقطه ضعف های خودت را پر نکنی و به نقطه ضعف های طرف مقابل آگاه نباشی، تو در دست آنها هستی و از نقطه ضعف های تو استفاده می کندن و تسخیرت می نمایند و تغییرت می دهند صفحه 50


درد و رنج، عامل حرکت است. صفحه 54


سعی، تنها دارایی ماست و سعی، با عمل تفاوت دارد. سعی، نسبتِ عمل با قدرت و توانایی انسان را با خود دارد. کسی که از سرمایه اش بخشیده، با کسی که از نانش کم کرده و بخشیده است، برابر نیستند. گرچه عمل‌ها و حجم عمل آن ثروتمند زیادتر است، ولی سعی او اندک است. آنچه برای انسان می ماند، سعی است، نه عمل؛ که عمل بدون توجّه به توانایی، عامل غرور می شود. آنچه تو را از غرور می رهاند، این مقایسه ی مستمر میان عمل با توانایی، میان عمل تو و عمل‌های دیگرانی است، که برای دنیا می کوشند؛ میان عمل تو برای خدا و عمل تو برای خودت است. این مقایسه ها، تو را از غرور می رهاند؛ که می‌فهمی برای او سعی نداشته ای و حتّی می فهمی که سعی تو، سرعت نداشته و در جایگاه مناسب خود ننشسته است. صفحه 57


نکته ی اول در سلوک٬ همین است که بفهمی تو شروع نکرده ای؛ او تو را صدا زده و تو را می خواهد. صفحه ۵۹

کسی که باور کرده است خدا در انتظار ماست و ما لبیک می گوییم، ترس از تنهایی و بی مرشد و بی مربی ماندن را در خود نمی یابد. صفحه 60


چگونه می توانی صبر کنی بر چیزی که به آن احاطه و آگاهی نداری؟ کسی که از تمامی راه مطلع نباشد، دوام نمی آورد و استقامت نمی کند. صفحه 61.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

نامه های بلوغ - نامه اول (بینش ها و گرایش ها)برای محمد

بسم ا... الرحمن الرحیم


این روزها بایست قاعدتا در حال مطالعات شروع ترم جدید باشم ولی دست و دلم به کار نمی رفت. روحم چیزی را کم داشت. 

سیراب شدن را.

و هر چقدر با بهانه های حالا وقتش نیست و بعداً اساسی و ... فریب نخورد. 

و چقدر خوب که این کتاب خوب را داشتم. نامه های بلوغ به قلم عین-صاد (استاد علی صفایی حائری)


نامه های یک پدر برای فرزندانش در هنگام بلوغ.


در این کتاب خیلی جاها گم می کردم نقش خودم را. جایی که چون طفلی در آستانه بلوغ گوش جان میدادم به کلام دلسوزانه ی عین صاد عزیز و انگار به من میگفت بابا. و من چقدر تشنه بودم که کسی پدر وار نصیحت ام کند. خیلی به عمق جانم نشست.

و جاهایی که خودم نیز رسیده بودم به حرف عین صاد عزیز و میخواستم این نکته را به دخترم بگویم. اینبار من میشدم والدی که میخواهد برای فرزندش نامه بنویسد.


قسمت هایی از این کتاب:


من امیدوارم تو فرزند همت خود باشی٬ که به پدرانت نیاز نباشد و فرزندانت به تو افتخار کنند؛ که آن حکیم (سقراط) در جواب شماتت آن دشمن - که او را به پدرش سرزنش کرده بود - گفت: تو به پدرانت افتخار می کنی؛ اما من فرزندانم به من افتخار خواهند کرد.«  تو پایان افتخارات گذشته هستی و من آغاز فردا... »

( صفحه ۱۶ )

---------

آنچه چراغ ها را مطرح می سازد، خود تاریکی است... برای تو بس که از ظلمات نترسی که هدایت خدا در متن گمراهی ها جلوه دارد (اینطور نمایان می شود). صفحه 17

---------

عیسی می گفت: کسی که دو بار متولد نشود، به ملکوت خدا راهی ندارد. صفحه 17

---------

بابا در این نکته تامل کن ، ببین در برابر آنچه به دست می آوری ، چه از دست می دهی. در این محاسبه ، خودت را در نظر بگیر تمام باخت ما از اینجاست که خودمان را به حساب نمی آوریم ، فقط حساب می کنیم چه به دست آورده ایم و نمی بینیم چه از دست داده ایم. صفحه 23

---------

خدا اراده کرده و مى‏ خواهد که ما راحت باشیم؛  «یُریدُاللّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ» و این یُسر، یُسر وجود ماست، نه یُسر کارها و امور؛  چون کارها براى کسانى راحت مى‏ شود که وجودشان راحت شده باشد. فراغت براى کسانى است که به وسعت قلب و سعه‏ صدر رسیده باشند... صفحه 28

---------

زندگی سخت نیست; اگر بتوانیم با سختی ها راحت باشیم و از رنج ها بهره برداریم و این همان جمله ی کوتاه است که در تفسیر سوره ی «کوثر» آمده.  موقعیت ها مهم نیستند و شرایط مهم نیستند; وضعیت ما و طرز برخورد ما، اهمیت دارد; چون برخورد خوب، می تواند در شرایط بد، کارگشا باشد. صفحه 28

---------

این ها، کارهایی است که باید همیشه با آن ها باشی:  

- بیداری شب و جمع بندی کارهای روز و برنامه ریزی برای فردا; 

 - احسان و اطعام و گذشت، آن هم بدون تکلف و با حساب; 

 - انس با خدا و تضرع، و محاسبه ی کارها با عنایت های خدا و مقایسه ی اعمال خود با نعمت های او;

  - انس با قرآن و قرائت بسیار، تا زمینه ی آشنایی با معنا و روح قرآن فراهم شود;

  - انس با حدیث و کلام معصوم تا به احاطه به وحی و به جمع بندی احادیث موفق شوی; 

 - فقه به معنای وسیع «تفقه » در دین، نه آشنایی با احکام، به تنهایی;  

- آشنایی با گذشته و حال و درک وضعیت و موقعیت کنونی و بینش تاریخی، اجتماعی و سیاسی;  

- و عهده داری کارهای بزرگ و همت بسیار .  

اگر این همه را بخواهی، ناچار به طرح و تقدیر و برنامه ریزی خواهی پرداخت . چون «عمل » ، بدون «طرح » امکان ندارد . و طرح، براساس «هدف » شکل می گیرد و نیازها مرحله بندی می شوند و به خاطر تامین امکانات و رفع موانع، باید دست ها را بالا زد و حتی از موانع، وسیله ساخت . صفحه 44

---------

منتظر نباش که در راهی بدون مانع و در زمانی بدون گرفتاری دست به کار بشوی . بکوش که در برنامه ات، حتی برای گرفتاری ها مالیات بگذاری و از آن ها عوارض بگیری . صفحه 44


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

هفت ماه و نیم

بسم الله 


خیلی وقت است که ناراحتم که چرا بالکل شیرم خشک شد


فقط هفت ماه و نیم


دخترم 


اعتراف میکنم بیشتر از تو من بودم که به آغوش پاکت نیاز داشتم


تو از شیر گرفته نشدی


من از شیر دادن محروم شدم


نمی دانم کدام اینها دلیل اصلی بود؟


فشار زیاد کار در این ترم که بیشتر از همیشه بود.


استرس کارهای جدید


غصه بیماری دوباره عود کرده ی مادرم که الان سه ماه دارد می شود و هنوز ....


ناراحتی و غمهایی که ج.1 درست کرده 


همه ی اینها نیرومند تر از همه آن قطره ها و پودرهای شیرافزا و آمدنهای وسط ظهر برای شیردادنت و ... بود


من همه ی تلاشم را کردم 


نشد مادر.. نشد... {گریه میکنم}


فقط میتوانم بگویم متاسفم مادر


متاسفم که حلقه عاطفی محکم مان قطع شد


ولی قول میدهم در محبت برایت کم نگذارم.


و خدا را شکر که حداقل اوایل را شیر خوردی . می گویند 6 ماه اول حیاتی  تر است.


باز هم خدا را شکر بابت خیلی چیزها..


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰