همه چیز جهان تکراری است جز مهربانی

- جمعه زن داداش بزرگه رفت پیش داداشم. خدا رو شکر که قصه دوری شان تمام شد. هر چند هنوز هم باور ندارم شرایط آنجا برایشان بهتر از اینجاست ولی ته دلم با یک کورسوی امیدی می گویم خدا کند اشتباه من باشد و شروع زندگی خوب شان.  خیلی سختی کشیده اند تا الان. 

- هر چند به نظر همه چیز بهتر از قبل است، اما انگار ضربه های روحی مرداد ماه هنوز افسرده نگهم داشته. دلم میخواهد باز به قرص پناه ببرم. ولی چیزی مانع می شود. آنقدر برنامه هایم نشده که پرهیز دارم بگویم چه چیز.

 

- اربعین نشد بروم کربلا و همین هم شد دلیل غم دیگری. همه کار را برای رفتن کردم و دقیقه آخر نشد. ماشین نداشتیم و من و همسر میخواستیم با اتوبوس برویم و پدرم یادم آورد که ممکن است در مسیر ۲۰ ساعته با اتوبوس باز دیسکت عود کند و برای همه دردسر درست کنی. حق داشت. قبول کردم. منتها یادم رفته بود چقدر اوضاع دیسک ها خراب است و کاندید عمل بودم شش ماه پیش و به چه مکافاتی آن دردها رهایم کرد. غصه دار شدم که زندگی ام اینقدر عادی نیست. حتی در حد یک پیاده روی. 

 

- بماند اینجا به یادم سورپرایز زن داداش کوچیکه مهربونم، یک ماه زودتر از تولد خودم. وقتی برای بدرقه زن داداش بزرگه همگی آمدند تهران. وقتی خسته روحی بودم و احساس خوبی نداشتم واقعا سورپرایز شدم از مهربانی اش. خدا کند همیشه همینقدر خوب بمانیم برای هم.

 

کاش پدر و مادرم هم در زندگی خودشان لااقل با هم مهربان بودند و اینقدر غم ناشی از نامهربانی هایشان روی دوشم سنگینی نمی کرد. مادر بیمار، برادر وسطی بیمار، پدر بیمار و هر سه با هم متناقض و در تنش. هیچ راهی که بتوانم مشکلی را حل کنم به ذهنم نمی رسد و این استیصال در این شرایط روحی ای، پرم می کند از حس بی پناهی. کاش خیالم از بابت زندگی این سه تا راحت می شد. غم بدجور سنگینی است زندگی شان برایم. حتی دلیل اصلی غصه هایم. 

خیالم از داداش کوچیکه خیلی راحت است. خدا را شکر زندگی اش روی روال است. از بزرگه هم سپرده ام به تصمیمات خودش و توکل بر خدا. وضعیت از چندسال قبل که یک خواهر خیلی نگران بودم خدا را شکر بهتر است. الان این دو برادر از دایره فکر و خیالم به خوبی خارج شده اند. 

اما پدر و مادر و برادر وسطی  هر روز تلفنی زده اند و بیان غصه ای و مشکلی و اینکه انگار نمی خواهند هیچ مشکلی را حل کنند. همان قصه ی پر غصه ی تکراری همیشگی است در اصل. فقط هر روز مصداق جدید، هر بار حادتر از قبل... خدایا خودت فرجی کن. این غم را تا کی میتوانم بکشم؟ نه می توانم تلفن جواب ندهم نه جواب دادنم کمکی می کند. حرص میخورم از دست شان.

 

-خدا بخواهد میخواهیم یک سفر به نسبت طولانی با هر دو خانواده من و همسر برویم و کجاست که سالهاست که پناه همه خستگی های دنیایی من است؟ مشهدالرضا. البته برای ما طولانی است که اشتراک هر دو سفر خانواده ها خواهیم بود. اگر خدا بخواهد. بیتوته مان در جوار امام رضا برای اولین بار است که طولانی است. البته طولانی به نسبت غالب سفرهای ما که نهایتا سه روزه بوده. قید درس و مرس و ... را زده ام.