این روزها متوجه شدم چیزی در من خیلی متفاوت با قبل شده.

 

نظر دیگران

 

خیلی با قبل که همیشه نگران قضاوت بقیه بودم به نوعی ، فرق کرده ام.

 

متوجه این تفاوت نبودم تا وقتی چند نفر از من در کاری مشورت خواستند و دیدم نمی توانند خودشان باشند. نمی دانند خود حقیقی شأن چه می خواهد. در بند دیگران هستند. 

 

اما من مدت هاست خودم هستم. راه خودم را میروم. کاری به بقیه ندارم. 

نمیدانم از کی این تغییر را کرده ام. قبل از شروع دوره دکتری که اینطور نبودم. 

خاطراتم هست و نشان میدهد مثلا چقدر از رفتارهای بقیه اذیت میشدم. 

 

این بلوغ نزدیک چهل سالگی را کاش خیلیییی زودتر داشتم.

 

این دانشجوی ۲۲ ساله ای که راهش را میخواست تازه انتخاب کند، مرا یاد گذشته انداخت. 

 

آه ۲۲ سالگی ام. کجایی.... 

چه گنجی بودی و قدرت را ندانستم. 

کاش این بلوغ را آن وقت داشتم...

 

پ.ن: سمیه عزیزم. ممنون از نظر خصوصی ای که گذاشته ای. چشم. در اولین فرصت (ماه آینده) در برنامه ام هست چنین چیزی. خیلی ممنونم