۳۲ مطلب با موضوع «من و من، من و جامعه + من و دین :: من و زندگی با نشاط :: من و لایف استایل صحیح» ثبت شده است

شاید عجیب باشد...

این همه بیماری در ۳۷ سالگی شاید عجیب باشد...

 

چند روز است از خانه خارج نشده ام. بدنم اصلا توان ندارد. فشارم هم طبق معمول پایین. ۹. ضعف دارم چند روز است. 

 

دوبار دارو گرفته ام ولی مثل کرونای لعنتی دو سری پیش، بدنم تا درمان خیلی مقاومت می کند. دو هفته ای شده ولی خوب نشده ام اصلا. چرا؟ نمیدانم. 

 

صبح در حین دوش گرفتن یک سرفه زدم مثل همه سرفه های این دو هفته. شدید 

 و کمرم هم گرفت! 

و هنوز هم تیر می کشد. 

هر کاری کردم خوب نشده. فکر کنم دیسکش است. چند وقتی بود صبح ها مشکل داشتم و بعضی وقتهای دیگر که کمی نرمش مخصوص دیسک کمر هم میکردم. 

 

به قول برادر کوچکترم یک سری به دکتر سنتی بزن! فکر کنم یک مشکل اساسی داری. شاید حتی گلبول سفید هم برایت نمانده که اینقدر بیمار میشوی‌ و اینقدر دیر خوب! صدایم دو هفته است خروسی است! گلویم زخم و ریه هام افتضاح. 

 

 از طب سنتی و غیر سنتی خسته ام. 

کل سال را  یک عالمه دکتر رفته ام.

  از احتمال توده در مغز به خاطر سردردهای شدید بررسی کرده ام تا رسیدن به اینکه دیسک گردن را باید عمل کرد...

 

از درد آن رها شده، نشده کرونا گرفتم. 

 

و حالا کمر عود کرده. 

 

واقعا اینهمه بیماری عجیب است. 

 

تقریبا روز سالم خیلی کم دارم. چرا؟ 

 

نمیدانم واقعا. 

 

 

دلم میخواست یک بیمارستان اختصاصی بستری میشدم زیرنظر تخصص های مختلف و یکی از پزشکان کشف میکرد ریشه ی همه اینها یک چیز است و ... تمام. 

 

از تعدد بیماری خسته ام. 

 

فردا شب یا پس فردا مهمان دارم. یکهویی است.

درست است آخر سال است و قاعدتاً خانه باید برق بزند ولی من خانه تکانی نکردم. ترجیح دادم اولویت را بگذارم سلامتی ام و روحم. آخر سال خودم را بتکانم به جای خانه. پادکست گوش دادن ها را ادامه می‌دهم.

خانم افغانی ای که تازگی پیدایش کرده بودم گفت نمی تواند اسفند بیاید کمک. 

بعد دوستم آچاره را معرفی کرد. چند ماه است کمی از قسط هایمان جلوتر هستیم. قبلاً مساوی بود و چیزی نداشتیم در بساط. خدا بخواهد همسر ارتقا میگیرد. گفتم باید برگردم به روال قبل که نیروی کمکی می‌گرفتم.

برای آخر هفته هماهنگ کردم کسی بیاید برای رنگ موهایم. کل امسال را مو‌ رنگ نکرده بودم. میخواستم با موهای سفید زیاد آشتی کنم و بپذیرم شأن. پذیرفتم. حالا وقتش است رنگ کنم.

بعد دیدم می شود برای نیروی نظافتی خانم درخواست داد. اما هیچ کسی قبول نکرد. قابل حدس بود در این اوضاع آخر سال. نیروی آقا درخواست دادم و موکول کردم به روزی که همسر هم هست. یعنی فردا که نیمه شعبان است و تعطیل. اما آنقدر همسر شک و تردید کرد در اعتماد به اقا، که اخر هفته قبل نیروی کمکی آقا را که از اچاره برای فردا هماهنگ کردم، کنسل کردم.  

کاش نکرده بودم. مهمان یکهویی و خانه داغون. 

 

کم کمک دارم جمع و جور میکنم و یک جورایی فیزیوتراپی در خانه هم راه انداختم. تازگی دیگر هم ماساژور برقی دارم و هم تشک برقی. ولی ماساژ چیز دیگری است... 

 

چقدر دلم برای سلامتی تنگ شده است... 

سال ۱۴۰۱ به بیماری گذشت رسما. 

رکورد مراجعه به بیمارستان و ... 

موافقین ۱ مخالفین ۰

کارگاه های مشاوره

برای دوست عزیزی که کار دیگه ای براش به ذهنم نرسید. امیدوارم کمکی بکنه

 

ادامه مطلب...

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰

سرخوردگی و موفقیت

در یکی از ویدیوهای انگیزشی تعریف بامزه ای برای موفقیت ارایه شد با این مضمون که:

 

به گذشته ات برگرد

 

به جوان 18 ساله ای که بودی

18 سالگی سنی است که در آن آدم هیچ سرخوردگی ای نداره و سرشار از امید و فکر توانستنه. فکر میکنه میتونه یک تنه حتی دنیا رو تکون بده.

به رویاهات توی اون سن فکر کن

اگر زندگی الانت باعث میشه که خود اون موقع ات رو شرمسار کرده باشی یعنی به موفقیت نرسیدی.

 

ادامه مطلب...

۱۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

integrate todoist & Daily Inspirations

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام به دوستای گلم

عیدتون مبارک.

و هفتمین سالگرد عقد ما. در حالی که من پشت سیستم دارم تلاش می کنم تمرین سوم درس ام رو انجام بدهم و همسر دخمل را برده با بچه های خواهر شوهر کوچیکه گردش تا حسابی از این فرصت چند روزه ای که آمده ایم شهرستان استفاده کند و بازی کنند:دی همین.

خوب بریم سراغ حرف اصلی ام: 

این روزها نیازمند موتور هول دهنده هستم :) یک هول دهنده اساسی!

 

ادامه مطلب...

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

از دخترم

بسم ا...

 

یکی از مزایایی که کرونا داشته 

این بوده که ساعات طولانی با دخترم هستم

 

ادامه مطلب...

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

تکانی به خود

بسم ا... 

 

بعد از مدتها خمودگی، میخوام یه تکون اساسی به خودم بدم تا سال تحویل...

ان شاء الله

به لطف خدا

ادامه مطلب...

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نامه هایی به خودم

 پست قبل پراکنده از همه جاست، ذهنم پراکنده است و تنها چیزی که میدانم اینست که غم دارم و نمیدانم چه کنم. رمز مطلب همانست که برای بزرگترین چالش زندگیم بود.

 

پست فعلی قسمتی از نامه های یک پاراگرافی پنج شنبه ها به خودم، تقریباً سه ماه اخیر. 

 

ادامه مطلب...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روحیه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ نظر

سلامتی. ۵

بسم الله الشافی

بالاخره روز موعود فرا رسید و پس از ده روز استراحت مطلق با تجربه داداشها، پنج شنبه تونستم برم پیش یه پزشک متخصص و حاذق. برادر بزرگه رو اون عمل کرد. 

توصیه هاش رو مینویسم که همیشه یادم بمونه.

نه بزارین اول خبر خوبه رو بدم :)  من خوب میشم. ان شاءالله

ادامه مطلب...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

رمز

رمز...

واکاوی پنجم در واقع پاسخهایی است که به کامنتهای پست قبل دادم. 

اعترافهایی که گفتن شان سخت بود

و الان حس ضعف میکنم که گفتم.

برای همین پست را رمز دار میکنم و فقط به کسانی که می شناسم میدهم 

ببخشید

زهرا جان. من ای دی تلگرام شما رو دارم، منتها ریپورت هستم و نمیتوانم پیام بدهم. لطفا یک پیام به من بده تا بتوانم در جواب رمز پستهای این جنینی را تقدیم کنم. 

اگر کسی رو از قلم انداختم لطفا بگه تا براش رمز رو بفرستم.

 

بعدا نوشت: این بلاگ امکان‌اینکه بعد از ادامه مطلب رو خصوصی کنه نداره. متن پست قبل هم که میخواستم عمومی باشه خصوصی شد. لذا اینجا میزارمش دوباره

ادامه مطلب...

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سلامتی. ۴

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۰ نظر

سلامتی. ۳

واکاوی سوم.

نمی دانم اسم این را چه بگذارم. عدم مدیریت استرس به گمانم بهتر باشد

موافقین ۰ مخالفین ۰

سلامتی.۲

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۴ نظر

سلامتی.۱

بسم ا... الشافی

 

سلامتی نعمت بزرگیه که فقط وقتی از دست میره ارزشش دقیق مشخص میشه. 

متاسفانه من در رسیدگی به سلامتی شخص خودم خیلی کوتاهی کردم. میگم شخص خودم، چون همیشه از خودم میزنم. ولی اگر رسیدگی به همسر، دخمل یا اعضای خانواده پدری باشه کم نمیزارم. 

ادامه مطلب...

موافقین ۰ مخالفین ۰

سال از نیمه گذشت و من و دل هیچ نکردیم...

بسم ا...

سال از نیمه گذشت و من و دل هیچ نکردیم...

نمرات من در این بخش ها:

سلامتی :

 وزن ام همین طور داره میره بالا در صورتی که قرار بود بیاد پایین!. صورتم دچار لک شده و درمان جواب نمیده،  ورزش رو هر روز به فردا موکول کرده ام.

بعد مذهبی و فرهنگی:

 تعداد کتابهای خوانده شده. نمازهای قضای خوانده شده.  صفر! کتابی دست نگرفته ام. نمازهای یومیه را هم بد میخوانم چه رسد به ادای قضاها.


در بعد زندگی شخصی خودم: 

زندگی خانوادگی و همسرم و فرزندداری، رو به افول! شور و شوق از زندگی مان رفته. 


بعد علمی: کیفیت تدریسها. مقاله ها:

این بعد هم افتضاح است. روزگاری بهترین استاد بودم. حالا کلاس های اصلی ام به حدنصاب نرسیده اند! مرا چه شده؟ چرا اینطور شده؟ حالم بد است. از مقاله ها خبری نیست..


بعد ارتباطی. تعداد روابط خوب مثبت:

در لاک خودم فرو رفته ام. غیر از یک همکار در دانشگاه با کسی ارتباط خاصی ندارم. بدجور احساس تنهایی میکنم. دوستان قدیم در حد تبریک ها و ... هستند نه قدری که راحت روح شوند. این بد است


بعد مالی
شاخص: میزان پس اندازها یا سرمایه گذاریها.  افزایش دانش اقتصادی و تحلیل اقتصادی: 

نه پس اندازی دارم نه دانش اقتصادی


از این بیشتر نمی توانم ادامه بدهم بقیه بعدها بماند.

تا همین جایش هم معلوم است چقدر افتضاح کرده ام.

همه چیز را تعطیل کرده ام برای یکی و آن یکی هم هیچ...


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یادداشت هایی برای آینده

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام به دوستان گلم

طاعات و عبادات همتون قبول درگاه حق

امروز از ذوق کشف جدیدم اومدم اینجا بگم. خاطرتون هست یکی از آرزوهام نوشتن "یادداشت هایی برای آینده" ام بود که در زمان مقرر دستم برسه. 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

جدول

بسم ا.. 

وقتی از کارهای روزمره خسته ایم، بعضی وقتها بد نیست ذهن مون هم تفریح کنه :دی  اینطوری انرژی لازم برای ادامه کار بدست میاد.


پ.ن: مدتیه برنامه یکشنبه های من اینه: 

یه جدول حل کنم. حالا آنلاین یا با این برنامه 

دانلود برنامه جدول کلمات متقاطع


وقتی هم نمیگیره ولی یکشنبه هام خیلی خیلی دوست داشتنی شده :) 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

حال خوب

بسم ا.. الرحمن الرحیم


این عید رو به همه ی دوستان خوبم تبریک میگم.


چند وقته هی میخوام بنویسم هی نمیشه. 


تا اینکه امروز طلسم رو اینطوری میشکنم. 


با توصیه کردن به خوندن یه مطلب خوب از دوست وبلاگی عزیزم فرشته جان

با این موضوع که چرا حالمون خوب نیست.


دلیل هفتمش برام خیلی جالب بود. چون من هم توقعم از این دنیا اشتباهه و همین باعث رنج منه.

اینم لینک مطلب

http://goodwife.blog.ir/1397/01/03/%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D8%AD%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%88%D9%86-%D8%AE%D9%88%D8%A8-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-7


ادامه مطلب هم خود نوشته هست که اینجا نگهش میدارم برای خودم

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مشکلات امروز برای امروز کافی است!

استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است ؟

شاگردان جواب دادند: ۵٠ گرم ، ١٠٠ گرم ، ١۵٠ گرم

استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ، نمی دانم دقیقا وزنش چقدراست.

اما سوال من این است : اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد.

شاگردان گفتند : هیچ اتفاقی نمی افتد .

استاد پرسید : خوب ، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی می افتد ؟

یکی از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد میگیرد.

حق با توست . حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه ؟

شاگرد دیگری جسارتا گفت : دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند…

استاد گفت: خیلی خوب است ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟

شاگردان جواب دادند: نه

پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟

شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.

استاد گفت: دقیقا مشکلات زندگی هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید. اشکالی ندارد اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد. اگر بیشتر از آن
نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.

فکرکردن به مشکلات ز ندگی مهم است. اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب ،آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نم ی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار م ی شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!

دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری. زندگی همین است!
پ.ن: در اوج بحران یاد گرفته ام که مشکلات امروز برای امروز کافی است!
انقدر مشغله دارم که خدا را شکر فقط به TODOist امروز میتوانم فکر کنم. 
و باز خوشحالم که این ابزار من را از فکر کردن به مشکلات فردا رها کرده :) کار فردا را برای فردا تعریف میکنم و کلاً از حافظه پاک می کنم و از داشتن ذهن آلزایمری ام که سریع فراموش میکند، لذت می برم :) خدا را شکر. 
حکمت آلزایمر برای من همین بوده :)
مسبب اش هم استرس :دی 
خدا میداند در چه موقعیتی چه دردی بهتر است. آلزایمر نداشتم دیوانه شده بودم :دی 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

السلام علیک یا امام رضا

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ نظر

شاد شدن در چند ثانیه!!

بسم ا...


تیتر مطلب خیلی خنده دار شاید باشه ولی من دنبال اینم که روحیه ام رو کاملاً عوض کنم و از این حس بی انگیزگی که الان بدترین وقته برای مبتلا شدن بهش رها بشم. ولی یه تبصره مهم داره که زمان بر نباشه راه حل ها.

دوستان پیشنهادی دارین؟


در ادامه مطلب سعی می کنم سرچهای مفیدم رو بیام و دسته بندی و اولویت بندی و ... بکنم:

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خروج از مشکلات و بن بست ها

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ نظر

نعمت دوست

سلام به دوستای گلم

بعد از پست "بیایید همدیگه رو بشناسیم"

دارم بیشتر حس می کنم که اینجا و داشتن دوستای خیلی خوبی مثل شما 

برای من

دقیقاً مثل یه نعمت

یا یه رزق خداخدادی 

بوده و هست

و دعا میکنم همچنان باشه

و دامنه ی بیشتری پیدا کنه

و وسعت رزق پیدا کنم.


ازتون ممنونم دوست جونیا


واقعاً بهترین نعمت دنیا دوسته.

از بهترین دوستای دوران تحصیلم رو این هفته دیدم. بعد 8 سال!

و دیدم چقدر من این مدت دور بودم از سبک آدمهایی که مثل من هستن. 

و حرف داریم برای گفتن به هم

و شنیدن از هم

و فهمیدن هم

و دلسوزی برای هم 

و ..

و دور بودن از زندگی روزمره و حرفهای متعالی زدن.

و دور بودن از چیزهایی که به مرور آدم رو فرسوده میکنن

روح رو میخورن.

نمی خوام گلایه کنم ولی به چشم دیدم چقدر سخت بوده واسم معاشرت با فامیل حبیب که 180 درجه برعکس منن. انگار تو قفس بودم.

هوای دوست بهم خورده و هوایی شدم. آخ که چقدر دلم هوای بودن با دوستانم رو کرده. 


چقدر دلم میخواد باز فرصت دوستی کردن برای خودم قرار بدم. 

از صمیم قلب آرزو کردم خدا امسال رزقم رو از دوستان هم صحبت و مصاحب به معنی واقعی کلمه وسعت بده. 

روحم خیلی خیلی تشنه است. 

بعد یاد اینجا افتادم.

دیدم چقدر خوبه که حداقل اینجا خودم هستم :)

چقدر خوب که خدا شما رو سر راهم قرار داد

بعد گفتم محبوب، برو تشکر کن از دوست جونیا. 

اینه که الان اینجام.


این پست آزاده... 

هر کامنتی که دوست دارین بزارین. 

در ادامه ی پست "بیایید هم رو بشناسیم"

شاید بشه این پست رو اینطوری عنوان گذاری کرد "بیایید بیشتر حرف بزنیم"

و رشته ی کلام هم باشه دست شما :) 


پ.ن برای یه دوست: 

مریم مریم مریم....

کاش باز قدیما بود مریم.

کوه رفتن ها، حرف زدن ها، برنامه چیدن ها ... آخ آخ آخ... مثل کویری که تشنه ی آبه دلم تشنه ی اون حال و هواست.

کاش میشد

کاش این فاصله ی 7-8 ساعتی لعنتی نبود بین ما. 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کم خوری

به نام خالق زیبایی


چقدر کم خوردن خوبه


چقدر آدم سبک و راحته


توی همین بازه اسفند تا امروز 2.5 کیلو کم کردم و با اینکه هنوز بالای وزن نرمال هستم خیلی حس سبکی دارم! 

حتی حس خوش تیپ شدن و لذت بردن از خود هنگام مواجهه با آینه! 

با وجود اینکه شکم مبارک سر جاشه ولی خوب کمی کوچیک شده و لباسهایی که چسبان بودن قبلا الان آزاد می ایستند و من خوشحالم! 


دغدغه نداشتن برای درست کردن غذا و رها شدن از سنگینی بعد غذا و ... خیلی عالیه. به لطف دید و بازدید خیلی از وعده های صبحانه، ناهار و شام رو هم زدیم و به همون مختصر پذیرایی قناعت کردیم و خیلی خیلی خوب بوده.

تا به حال 2 شب مهمانی دادم. البته مهمانی مختصر. و تولد دخملم هم ان شاء الله مهمانی میدهم ولی هیچ شبی پرخوری نکردم. در واقع اصلا انقدر میل به غذا ندارم که سیر بشم. جلوی جمع یه چیزی میخورم که ناراحت نشن. همین.

البته با حذف وعده های غذایی حبیب لاغر نشده فقط من لاغر شدم. نمی دونم چرا؟

پرخوری من عصبی هستش و در مواقع استرس ناخودآگاه پرخور میشم. این مدت که کار تعطیل بوده و فقط مثل یه زن خونه دار بودم خیلی آرامش داشتم و بدون اینکه قصدی برای کاهش وزن داشته باشم وزن کم کردم.


چطور میشه با پرخوری عصبی مقابله کرد؟ 

به سرم زده خام خواری /گیاه خواری رو یه مدت امتحان کنم. زحمت غذا درست کردن حداقل حذف میشه :دی  و کلیی در وقت صرفه جویی....

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دریا بودن

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از شانس های زندگی ام این بوده که چند نفر دریا دل را در زندگی ام دیده ام. 

لذت همنشینی با یه نفر که مثل دریاست انقدر زیاده که وای اگه آدم خودش دریا باشه

آدمی که وقتی بهش سنگ پرتاب میکنن متلاطم نمیشه. 

دریا بودنم آرزوست...

در ادامه چند سرچ جالب را برای خودم نگه داشته ام..

ادامه مطلب...

موافقین ۰ مخالفین ۰

باید تمام آن چه منم را عوض کنم

****یک- بسمک یا رحمان

****دو- صبای عزیز در وبلاگش مطلبی نوشت که میخ کوبم کرد. انگار حرف خودم بود که بلد نبودم چطور بزنم.

http://gharetanhaei.persianblog.ir/post/472

"منظورم اینایی هستن که تازه راکت بدست شده اند و چند ساعتی مربی داشته اند و تازه از استایل والیبال اومده اند تو تنیس روی میز ! ( با راکت اسبک میزنند !!( خیلی عجیبه که اینها چون بد بازی میکنند ، نمیتونی ببریشون و اصلا هم مهم نیست مهارتت ! طرف عملا یه بازی دیگه میکنه و توهم زده که پینگ پونگ داره بازی میکنه…من و تو  هم عملا تو این توهم وقتمون حرم میشه واتفاق بدتر اینه که وقتی با یه آدم حسابی میشینی پای بازی میبینی مهارتت خیلی کم شده و طول میکشه تا برسی به سطح بازی اصلی خودت !


اینها را نوشتم تا بگم حرف اصلیم را وقتی با یه آدم کم فهم معاشرت میکنی یا آدمی که خودش را به نفهمی میزنه وقتی با یه ادم خاله زنک دم به دم میشی ..وقتی با آدم احمق دمخور میشی که قضاوتهای عجیب غریب و خرافی داره و تحملش میکنی ،وقتی رفیق جینگت کسیه که درکش از دو نانوگرم تستسترون بیشتر نیست ،

وقتی با یه آدم روبرو میشی که دغدغه هایش ، کف هرم مازلو است ( مسکن و رستوران و لباس برند و…!) دیگه انتظار نداشته باش که از  حروم شدن وقتت غصه بخوری از درجا زدنت  هم خجالت نمیکشی از تجمع برنامه ای نصفه عمل شده و کارهای نیمه تمامت هم ککت نمیگزه از نخواندن آخرین مقاله تخصصی رشته ات ، بهت بر نمیخوره یا ندیدن فلان دانشمند و بلد نبودن مفاهیم بلند حافظ و  مولوی و ….دردت نمیاره...داری بی غیرت میشی عزیزم !

به مردنت ادامه بده یا مثل یه بزرگ مرد بکش از این وضعیت بیرون و نذار زنده به گور بشی و بشی یه مرده متحرک
"
از آنهمه نق و نوق کردن در پست قبل مرادم همین تغییری بود که دلم میخواهد و بدجور میخواهد و بدجور. انقدر که کل صبح تا ظهر جمعه را گریه کردم. انگار کن که کسی در فراق بگرید. میدیدی ام شاید فکر میکردی مصیبت دیده ای را دیده ای. تا مغز استخوانم درد میکرد و گریه تسکینم نمی داد

خیر ببینی صبا جان. راحتم کردی :)

****سه- بعد از تو خیر ببیند ناصر فیض.. 
مدام این شعرش در مغزم می پیچد

باید که شیوه‌ی سخنم را عوض کنم

شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم


گاهی برای خواندن یک شعر لازم است

روزی سه بار انجمنم را عوض کنم

(شاید این را می گوید و چه راست می گوید فیض... حرف را بایست انقدر زد تا مشتری اش پیدا شود. کم گشته ام برای هم درد.. کم گشته ام برای هم زبان. ... کم بوده...)


از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده‌ام

آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم


در راه اگر به خانه‌ی یک دوست سر زدم

این‌بار شکل در زدنم را عوض کنم

...

شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود

باید تمام آن چه منم را عوض کنم

...

وقتی چراغ مه شکنم را شکسته‌اند

باید چراغ مه‌شکنم را عوض کنم

...

با من برادران زنم خو ب نیستند

باید برادران زنم را عوض کنم

 (من یکی بایست خواهران شوهرم و جاری ها را عوض کنم)


دارد قطار عمر کجا می‌برد مرا؟

یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم


 

ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار

مجبور می‌شوم کفنم را عوض کنم

چهار- خدایا میخواهم تغییری رخ دهد. کمکم کن. 
پنج- چند وقتی است که میخواهیم منزل مان را عوض کنیم. و من بسیاااااااااار خسته ام. خیلی خیلی خسته. روحا نابودم... و این تغییر شاید زنده ام کند. امروز یک اتفاقات خوبی به مشام میرسید. خیلی فراتر از تصور من. یعنی می شود خدایا که بشود؟! اگر بشود که باز از اینهمه رحمت تو شوکه خواهم شد. دوستان جان، می شود دعا کنید؟ 
شش- کسی فهمید آخرش من چه می گویم؟ فکر کنم خودم هم نمی دانم!!
ذهنم نظم ندارد. 
پر است از هزاران فکر و دغدغه
کارم پر است از دغدغه های جدید 
دخترم
برخوردها با اطرافیان
برای همین حتی با احساساتم هم غریبه شده ام. 
آن جمعه ای که گفتم از درد به خودم می پیچیدم و گریه میکردم و دقیق نمی دانستم دارم برای کدام دردم گریه میکنم!! همه چیز هجوم آورده بود... 
حتی وقت هضم کردن اتفاقات از من گرفته شده. 
و من خیلی خیلی حساس و شکننده شده ام. 
می ترسم در این شکننده گی، کاری کنم که نباید و تصمیمی بگیرم که نباید..
خدایا کمک کن این دور تند زندگی برسد به یک لنگر ارامش.. حداقل اینقدر با خودم بیگانه نشوم.
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زندگی

بسم الله 


زندگی میتونه خیلی قشنگ باشه وقتی همه چیز رو از دید خدا می بینی.


وقتی بیماری هست ولی دل نگرانت نمی کنه. 


وقتی درد و رنج روحی و جسمی هست ولی آرومی. انگار نه انگار که هستن. عین خیالت نیست.


وقتی مشکل مالی هست ولی انتظاری نداری. حرص نمی زنی برای داشتن چیزی. همین چیزی که الان هست واست خوب باشه :) 


وقتی خوشیهای کوچیک دنیا رو برات بهشت میکنن


وقتی میدونی داری درست رفتار میکنی


در قبال خانواده ات


در قبال پدرت، مادرت، برادرت


در قبال همسرت، دخترت


در قابل خانواده همسر


و در قبال اجتماعت


زندگی خیلی میتونه دل نواز باشه 


وقتی با همه اینها اگر همین الان بمیری هییییچ دلواپس و نگران نباشی. 


فقط رفتی مرحله بعد. 


همین.


چقدر این آخر هفته حس زندگی داشتم. شاید اصلا درست نتونستم بیان کنم چی میگم. فقط میخواستم بگم خدااااااااااااااااااااایا شکرت


خدایا بهم توفیق بده بنده خوبی باشم. یه دلواپسی دارم این روزها. برادرها .... کمکم کن بهت توکل کنم.


خدایا کاش همیشه همه جا صلح باشه.


کاش همیشه فرصت باشه برای بهتر بودن و ساختن و ساختن و ساختن. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چه  حسرتی برایم باقی می‌ماند؟؟!!

سلام به دوستای گلم

این مطلب رو در سایت متمم خوندم. در حالت کلی این سایت رو توصیه می کنم. مطالب خوبی داره نوشته محمدرضا شعبانعلی در خصوص مدیریت زندگی.

ادامه مطلب رو از این سایت می آورم. یک سئوال هستش که اگر دوست داشتین جوابش رو با من شریک بشین و با هم بهش فکر کنیم، خوشحال میشم. 


بد نیست به این سوال در خلوت خودمان فکر کنیم که:

اگر امروز بمیرم، حسرت چه چیزی را خواهم خورد و جای خالی چه رویداد یا اتفاق یا دستاورد یا تجربه‌ای را حس خواهم کرد؟

همیشه به ما گفته‌اند که اگر فقط یک روز فرصت زنده ماندن داشته باشی (یا یک ساعت یا یک ماه یا یک سال) چه کار خواهی کرد؟

یا به ما گفته‌اند که دوست داری قبل از مردن چه کارهایی انجام دهی؟

اما توجه داشته باشید که سوال فوق، سوال متفاوتی است و احتمالاً جواب‌های متفاوتی هم خواهد داشت.

سوال این است که اکنون فرصت تمام شده و از تمام داشته‌ها، فقط حسرت است که برایت باقی مانده.

بزرگترین حسرت باقیمانده چیست؟

کاش فرصت کنیم و به این سوال فکر کنیم و پاسخ قطعی آن را پیدا کنیم.

احتمالاً به وقتی که برایش صرف می‌کنیم می‌ارزد.

همچنانکه در ابتدای این مطلب گفتیم، ضمن اینکه منعی برای بحث و گفتگو در زیر این مطلب وجود ندارد، با توجه به شخصی بودن این سوال (و احتمالاً پاسخ آن) منتظر نیستیم که دوستان متممی الزاماً حرف‌هایشان را اینجا بنویسند.

همین که چند دقیقه‌ای را به پاسخ این سوال فکر کنیم، احتمالاً اتفاق مثبتی خواهد بود.


پ.ن1:  جواب خودم رو میام توی کامنتها می نویسم. 

پ.ن2:

یه فایل صوتی هست به نام من و مرگ من با صدای همین آقای شعبانعلی. 

http://radio.shabanali.com/mydeath1.mp3

توصیه میکنم گوش کنین

بقول ایشون ، تنها کسی از مرگ می هراسد که تمام توانش را زندگی نکرده باشد.

من از مرگ میترسم! 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خانه و خانواده خوشبخت

بسم الله الرحمن الرحیم 

1. خوشبختی خانه در خدا پرستی است.

2. عزت خانه در دوستی است.
3. ثروت خانه در شادی است.
4. زیبایی خانه در پاکیزگی است.
5. پاکی خانه در تقوا است.
6. نیاز خانه در معنویات است.
7. استحکام خانه در تربیت است.
8. گرمی خانه در محبت است.
9. صفای خانه درمحبت است.
10. پیشرفت خانه در قناعت است.
11. لذت خانه در سازگاری است.
12. سعادت خانه در امنیت است.
13. روشنایی خانه در آرامش است.
14. رفاه خانه در حرمت و تفاهم است.
15. ارزش خانه در اعتماد و اطمینان است.
16. سلامتی خانه در نظافت و پاکیزگی است.
17. صفت خانه در انصاف و گذشت است.
18. شرافت خانه در لقمه حلال است.
19. زینت خانه در ساده بودن است.
20. آسایش خانه در انجام وظیفه است

 

استفاده از این اکسیر شفا بخش بدون شک هر خانواده ای را خوشبخت میکند

موافقین ۰ مخالفین ۰

لالایی طفل شش ماهه من

بسم رب الحسین

روضه ی اول:

++منزل م.شوهر ده شب مراسم برپاست. مداح روضه میخواند. از رقیه ی سه ساله. دخترک سه ساله ی جاری ام آمده پیشم و فاطمه حسنا را ناز می کند. نگاهش میکنم. به حجم کودکی اش. یاد رقیه می افتم و حجم ماتم اش. اشک امانم را می برد.

++سینه می زنیم. فاطمه حسنا آرام آرام است. محکم مرا بغل کرده. جانم از شدت عشقم به دخترم لبریز شده. مداح میخواند: لالایی اصغرم...

جانم به لب می آید. امروز فاطمه حسنای من شش ماهه شد. رسید به نقطه اوج خواستنی بودنش. 

++فاطمه حسنا بیتاب شیر می شود. مادرهایی مثل من که شیر درست حسابی ندارند به کودکشان بدهند می دانند گریه طفل از گرسنگی چه آتشی بر جان می زند. حتی همان چند دقیقه ای که طول میکشد تا چیزی برایش آماده کنی و چون میدانی برای طفل معصوم خیلی طول می کشد پرپر می شوی. به رباب می اندیشم. به لحظه ای که شیر هست و علی شش ماهه نیست.. به نوشدارویی که بعد از مرگ سهراب از هر زهری سوزان تر است آتش می گیرم. امسال بیشتر از سالهای پیش این قسمتهای روضه امانم را می برد..

++ه زینب می اندیشم. لحظه ی شهادت مادر. چرا هیچ کس نیست دخترک را از روی بدن بی جان مادر بلند کند. چرا هیچ محرمی نیست علی را کمک کند؟ چقدر غریبند این خاندان.

++مداح میگوید: "اللهم اجعل محیای محیا محمد وآل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد" 

زندگانی محمد و آل محمد؟ 

همه بلند بلند تکرار می کنند و اشک میریزند. یعنی میدانند چه میخواهند؟ میدانند یعنی سه طلاقه کردن دنیا و خریدن همه ی غمهای دنیا به جان خسته؟ میدانند یعنی تا پای جان به پای عقیده ایستادن؟ میدانند همین با دعاهای یواشکی شان برای نعیم شدن هر چه بیشتر از دنیا چه بسا تناقض دارد؟

هی محبوب؟ جراتش را داری این دعا را بخوانی؟ پایش می ایستی؟ 

حاضری راهی را بروی که اینقدر تنهایی هم دارد؟ اینقدر  سختی؟ 

این دعاهاست که حسین را از یک اقلیت شکست خورده در ظاهر تبدیل به یک قهرمان جهانی می کند. همین حسرتهاست که میلیون ها نفر در همه ی اعصار فریاد می آورند که اگر حسین آن روز غریب بود ما دنباله رو راهش هستیم. هم اینک پیمان می بندیم با مردی ورای 14 قرن پیش. 

هی محبوب؟! تو چه می کنی؟ حسینی هستی یا ....؟

سخت است. خیلی خیلی سخت... 

ئ همه ی سختی اش به خاطر سبک زندگی غلطی است که این گذشتن از همه چیز و به پای شرافت ماندن را سخت کرده است. انقدر که فقط 72 تن توانستند. 

محبوب. بیا و قول بده اینقدر دنیایی نشوی. 

بیا و از بالا نگاه کن.

بیا و دل بکن از خیلی چیزهایی که دل بسته ای. 

چقدر سخت است. 

مداح روضه می خواند.

زینبی که از همه کسش دل کند. از برادر ، از فرزند، از پدر، از ...

حسنا را می فشارم. گریه امانم نمی دهد.

خدایا حسین تو بدجور فرقان است. خط برنده بین شر و خیر. هیچ وسطی نمی ماند!  

هیچ توجیهی نمی تواند ایمان نصفه ی آدم را در برابر حسین توجیه کند. بدجور میزان است. 

خدایا سربلندمان کن.

++امسال دیگر نگاه انتقادی سالهای قبل به اطرافیان را ندارم. امسال سرم فقط در گریبان خودم است از بس ایراد در خودم هست. سالهای قبل نمی دانم به چه رویی در فکرم به بقیه انتقاد داشتم در حالی که... امسال انقدر از مرحله دورم که حتی آرزو می کنم محبوب سالهای قبل بودم. همانی که حتی معنی خیلی از دعاها را هم دقیق نمی دانست و لی بهتر از محبوب پرت این روزهاست همان محبوبی که همان موقعها هم از او دلخور بودم شده حالا حسرت این روزهایم! 

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰