یک دوره ای خریدم برای نظم.

 

از یک فردی یک دهه از خودم کوچکتر. 

 

تعداد رضایت هم بالا بود.

 

الان که دارم گوش میدهم مثل این است که دوره مهدکودک خریده باشم برای خودم!!

 

مشکل بی نظمی من هیچ کدوم از تفکرات ساده اندیشانه این فرد نیست.

اول به خودم گفتم. باز بی اعتماد به نفسی کار دستت داد.‌ ببین هر چه بلدی و عمل می کنی و بدیهی است را توانست به خودت بفروشد!

 

بعد گفتم حالا که خریده ام، گوش بدهم. بالاخره شاید نکته ای هست... مرور آنچه میدانم هم شاید کمکی کند. 

 

 

۲- وقتی عضو شدم دیدم فقط همین ماه پانصد نفر شرکت کرده اند. پکیج یک‌ میلیون تومان.

 

این دهه هفتادی ها و هشتادی ها چقدر راحت کسب در آمد می کنند. خیلی راحت ماهی پانصد میلیون.

اشتباه نگفته ام که چقدر تاسف خوردم دارم با یک قاشق زمین سخت را می شکافم تا دانه ای بکارم. و این کارم درآمد ندارد. 

 

در حالی که برای برون رفت از مشکلات، چقدر به درآمد احتیاج دارم. در آمد خیلی خیلی زیاد. 

یکی اش خانه مستقل برای مادرم می گرفتم و یک ماشین برای خودم. 

 

۳- خیلی به این فکر کردم که نسبت من با بلاگری یا این مدل کارها چیست. نتوانستم خودم را راضی کنم به بعضی ها که درآمد هایشان برایم سوال برانگیز است. مثلا چقدر از تبلیغات است و چقدر از این تبلیغات کلاه برداری یا بزرگنمایی یا ... است. چنین سرمایه ای چقدرش برکت خواهد داشت و ...

ولی فکرهای خوب دیگری به سراغم آمد. اینکه ایده های کسب درآمد را دنبال کنم. 

چیزی که برای عرضه دارم تخصصی است. درست است طالب اش مثل این بلاگرها، عموم جامعه نیست. یک فکرهایی کردم که در آینده بروم در فیلد تخصصی خودم، فلان دوره را برگزار کنم یا کاری پردرآمد. حس مفید بودن بیشتری دارد.