بسم ا...


حرف اول: 

چقدر به حافظ حسودیم میشه اون جایی که میگه : با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام


چقدر انسان میتونه ظرف دلش بزرگ باشه


و من دلم میخواد بزرگ باشه جام وجودم


حرف دوم:

یادم اومد دو تا خبر خوب چهارشنبه اتفاق افتاد که حیفه اینجا ننویسم. جو رو هم عوض کنم و سعی کنم به امثال حافظ فکر کنم.

 هر دو تا خبر هم بار بزرگی رو از دوش مون برداشتن.


- مهمترینش این بود که بالاخره قاضی رای به این داد که ریاضیات درست میگن!  و اصلاً همسایه حق شکایت از ما رو نداشته و کلاً پرونده شکایت کردن های بی دلیل ایشون رو برای همیشه بست :) 

خدا رو هزاران بار شکر. 

از چهارشنبه هم من مدام میگم برو این نذر من رو ادا کن و حبیب هی پشت گوش میندازه! 

مشمول قهر خدا نشیم صلوات!

البته بخوام نیمه خالی لیوان رو هم بگم اینه که 10 ماه طول کشید تا به حق مسلم مون برسیم!. در این مدت وام مسکن بافت فرسوده رو از دست دادیم و از لحاظ بالارفتن هزینه های ساخت، و اینکه مهلت تحویل واحد پیش فروش هم رد شد و ماهی 500 هزار تومان باید به طرف جریمه دیرکرد بدیم که توافق کردیم آخر سر با هم حساب کتاب کنیم. خلاصه خیلی ضرر کردیم و الان هم پولی برای ادامه ساخت نداریم غیر از 40 میلیون که من در این بازه وام گرفتم. این وامه با وامهای قبلی هم چندماه هم پوشانی داره و داریم از خود مبلغ وام بابت قسطهای همپوشان خرج میکنیم! ضمن اینکه مابقی اش هم صرف بدهی باید بشه و به مصالح فروشی ها بایست بدیم و حبیب میگه باز از اعتبارمون می خریم تا بعداً تسویه کنیم!

 نیمه خالی لیوان میگه آیا می شود با این روش خانه ساخت؟ مگر اینکه خدا واقعاً یه بار دیگه واسمون معجزه کنه. یه باب معجزه اینه که باز اعتبار وام مسکن تعریف بشه که مسئول بانک گفته اعتبار قبلی که ازش استفاده نکردید مال 2 سال پیش بوده و از اون به بعد چیزی هنوز تعریف نشده. نیمه پر لیوان هم میگه خدا با ماست :)  

یه نیمه خالی دیگه این لیوان هم اینه که واقعاً متاسفم برای همچین مملکتی! که حق مسلم خودمون رو هم آخرش میدونین به چه روشی گرفتیم؟ 

متاسفم ولی باید بگم که در قبال اینکه همسایه به واسطه آشنا و رشوه و ... کار ما رو 10 ماه خوابوند ما هم به همین شیوه مجبور شدیم عمل کنیم. یه سرهنگی رو پیدا کردیم که آشنای ما و صاحب قدرت بود و به قاضی گفته بود این چه وضعشه! چرا با اینها این کارو می کنی و ...؟ یعنی بازم سیستم آشنا! آشنا نداشتیم بازم معلوم نبود چند ماه دیگه معطل بودیم.

اینه که ما جهان سوم می مونیم! 

- خبر مهم دیگه و دومین اتفاق بزرگ در روز چهارشنبه: اینکه بالاخره حبیب دفاع کرد و استرس اش از دوش من و خودش برداشته شد. مردم از بس حرص خوردم! 

سال ورودش به ارشد بهمن 91 بود! جا داشت بعد اینهمه ممارست بهش مدرک دکتری میدان :دی که خوب کم لطفی کرده و فقط همون ارشد رو بهش دادن :دی 

فکر کنین یکی از کامنتهای داورها به کارش این بوده که مقاله های مرجع ات چندان جدید نیستن که! بعد استادش میگه: نه آخه وقتی شروع کرد اینها جدید بودن! و بعد خنده ی همه ی حضار! 

هر چه بود تموم شد. 

اووووووووووووووووووف. راحت شدم. 

خدا رو هزاران بار شکر. 

بیشتر از خودش من راحت شدم. تمام سالهای عقد و ازدواج مون من حرص و جوش این ارشد حبیب رو داشتم. براش سرچ می کردم. تمرین هاش رو انجام میدادم تا میتونستم و مرتبط میشد. اما توی پایان نامه اش غیر کمکهای حاشیه ای کاری از دستم بر نمیومد چون رشته اش متفاوته غیر اینکه هی نقش یادآور رو بازی کنم و خودم حرص بخورم!

اینه دیگه نتیجه ازدواج یه نفر پرحوصله ی بیش از حد و یکی کم حوصله بیش از حد! 

کدوممون اصلاح بشیم خدا میدونه! 

باشد که سکته نکنم صلوات! :دی