بسم ا...

 

چندین بانک سر زدم، غیر بانک انصار استان کناری که موقع دکتر رفتن مراجعه کردم، بقیه هیچ کدام حاضر به دادن وام نبودند.

 

ادامه مطلب...

همین طور صندوق قرض الحسنه خودمان

همین طور بانکهایی که دانشگاه تفاهم نامه همکاری با آنها امضا کرده بود.

بانک انصار استان کناری هم مشکل این را دارد که ضامن ها را بایست چندبار ببرم و بیاورم! 

...

البته خوب احتمال کمی هم میدادم چون دو ماه آخر سال هیچ بانکی حاضر به ایجاد پرونده جدید نیست. 

غیر از این حبیب هم گیر بزرگی پیدا کرده. 

طلبکارها فشار می آورند ناجور. بالای 100 میلیون بدهی داریم. 

خیلی وقت است واحدها را برای فروش گذاشته ایم اما هیچ مشتری ای برای واحدها پیدا نمی شود. امیدمان برای دادن بدهی ها فروش واحد بود که نشده.

کارمان گیر کرده. 

چرا؟

نمیدانم.

اوضاع روحی خوب نیست.

به حبیب میگویم ماشین را بفروشیم. میگوید ماشین را در ازای قرض از پدرش میخواهد بدهد به پدرش. روی ماشین حساب نکن! 

میگویم طلاهای من را بفروش. (قبلا تمام سکه ها را فروخته ایم، فقط مانده سرویس عروسی ام که سبک است. سرویسی که مادرم به من داد که آنهم هم وزن سرویس عروسی ام است و چندتا طلای خرده ریز دیگر) میگوید همان سال 93 طلاهایت را فروختم که باز برایت بخرم، ولی نتوانستم. بس است دیگر این کار را نمی کنم.

اوضاع خانه مان فقط اعصاب خوردی است یک هفته است.

شرکا نم پس نمی دهند!

برادرش و خواهرش و دوست و شریکش! 

از بین همه ماشین ها و طلاها اول بایست سراغ اموال خودمان برویم در صورتی که آنها به ما بدهکارند!