بسم ا...
می نویسم و پاک میکنم
می نویسم و غصه میخورم
حالم خوش نیست این روزها
دوست عزیزی که برایم خصوصی گذاشتی
بارها آمدم تا برایت بنویسم. نشد.
تک تک حرفهایت را از عمق جان دردکشیده می فهمم. از دور صورت ماهت را می بوسم که به قول شهریار: نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم.. سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم.
کاش مردمان این روزها کمی از درک و درایت و فهم والای تو را داشتند.
شاید وبلاگم را حذف کردم.
انقدر که فکر میکنم شاید دیگر نتوانم بنویسم حتی!
محبوب جان سلام
من نفهمیدم مشکل چیه؟ چرا اینقدر به هم ریختی؟ اوضاع روحیت بخاطر مسائل اخیرکشور به هم ریخته یا یه مسئله ی شخصی هست؟
اگه بخاطر شرایط کشور حالت خرابه، ازش عبور کن... ببین اینطور اتفاقات همیشه میافته... میگه ای ناگهانی و دردناک... قصور و تقصیر... قتل و غارت... این اتفاقا اولین بار نیست که پیش میاد آخریشم نیست.. ازش گذر کن... بخش زیادیش القای رسانه هاست... من داشتم فکر میکردم گفتم تو زلزله ی بم ما دهها هزار نفر رو از دست دادیم اینقدر به هم نریختیم که یک ماه اخیر داغون شدیم... یکم از بالا نگاه کن و راه خودتو پیدا کن