بسم ا... الرحمن الرحیم

 

بعد از یه مدتی که زیر بار فشار کاری داشتم له میشدم یک نفحات خوبی وزید توی زندگی :)

 

ادامه مطلب...

این مدت فشار کارها زیاد بود و دیسک گردنم باز داشت اذیت میکرد. نمی رسیدم هم به ددلاین پروژه های درسی از بس پرکار بودن. 

در یک حرکت انتحاری هفته قبل که اومدیم شهرستان دیگه با حبیب  برنگشتم تهران :) البته بودن برادرش و تنها نبودن شون هم نقش داشت. قبلش هم حدس می زدم ممکنه موندنی بشم و فریزر رو از غذای آماده هم پر کرده بودم.

موندنی شدنم هم البته بیشتر به پیگیری تعهد دادن محضری و ... برای دانشگاه شهرستان بود که آقا ما برمیگردیم درس مون تموم شد. هنوزم کارم انجام نشده از بس امور اداری خوب جلو می بره کارها رو! الان ۸ ماه بود درخواستم رو داده بودم ولی تا حضوری پیگیر نشدیم یه قدم هم جلو نرفت و هی می چرخید!

---------------

الان در منزل پدری که حیاط داره دارم زندگی رو مولکول به مولکول نفس میکشم. خدا رو صد هزار مرتبه شکر که همه حال شون خوب بود و من تونستم خوب وقت بگذارم و حتی دو روز زودتر از ددلاین کارم رو تموم کنم.

به پیشواز عروسی برادرم (که معلوم نیست تابستون یا پاییز باشه و معلوم نیست اصلا با وجود این کرونا بایست چیکار بکنن) هم رفتم و رفتیم برای مادرم خرید کردم. گفتم شاید دیگه نرسم این کارو بکنم. 

و قراره هفته بعد هم که هستیم دندونم رو که قبل کرونا عصب کشی و پانسمان کرده بودم و الان نصف بیشترش دیگه نیست :دی رو پر کنم. برم یه عینک جدید بگیرم (شماره چشم هام بالاتر رفته و مرتب درد میگیرن) و کارهای این مدلی.

انگار یه دنیا رو بهم دادن این دو هفته که نرفتم تهران.

......

در مورد دخمل، ما عید حدود ۲۳ روز شهرستان بودیم. به دلایل زیادی که حالا باز یادآوری نمیکنم به خودم. تصمیم مون برای موندن یک هفته بود در ابتداش. ولی به خوبی این هفته جاری نبود برای دخمل. چون فکر میکردیم زیاد نمی مونیم اسباب بازی و .. زیاد نیاورده بودیم و دخمل مرتب میخواست بره پیش بچه های خواهر شوهر کوچیکه و کمتر توی حیاط دلباز مادرم اینها بود. منم نشسته بودم پای پروژه ها.

ولی الان حسابی خوشگل شده حیاط و گلهاش باز شدن و درخت مو برگهاش در اومده، ما هم اسکوترش رو اوردیم توی حیاط ویراژ میده هی.

دخمل هم همین جا موندگار شده و داره کیف خونه حیاط دار رو میکنه و بدو بدو میکنه. قبلا که توی آپارتمان نمی تونست بدوه بچه. از ترس کرونا هم زیاد بیرون نمی رفتیم.

 خدا رو شکر مثل عید هی بهونه بچه های عمه کوچیکه اش (که میگه بهشون آجی و داداشی خودم :))  رو نمی گیره. چون باباش نیست که مرتب ببره و بیاره و اینطوری سختم میشد. البته بازم دیروز بردیمش گذاشتیم خونه عمه جونش و رفتیم خرید برای مادرم. ولی خوب مثل قبل که همش میخواست بره بهونه گیری نمی کنه این سری. 

----

دخمل ما  خیلی زود باب ارتباط رو باز میکنه. از این لحاظ به من نرفته :دی و این صفتش رو مدیون حبیب هستم. اینجا هم از لحاظ کرونا وضعیت سفیده (با اینکه هنوز رعایت میکنیم ولی استرس مون خیلی کمتره شکر خدا) و اجازه میدم بره با بچه های همسایه ها بازی کنه. و قرار شده نوبتی اونها هم بیان توی حیاط مامانم اینها بازی

یه روز برادرم از شرکت میومد میگفت من نمی دونستم کوچه ما اینقدر بچه داره اصلا!!!! موندم اینهمه بچه کجا بودن! بیا ببین دخترت یه عاااالمه بچه رو جمع کرده دور خودش :دی عجب روابط اجتماعی ای داره. 

----

حالا این مقدمات رو گفتم که نتایج فال گوش واستادن هام رو بگم. تا حالا نشده بود که دخترم با بچه ای بازی کنه من بتونم فال گوش وایستم مدت طولانی. :)) یعنی یه چیزایی تعریف میکنه واسه بچه ها من دهنم باز میمونه که این بچه چقدر می فهمه و ما اشتباها هنوز بچه حسابش میکنیم. خصوصا با یه بچه غریبه که میخواد تعریفی از خودش و خانواده اش ارایه بده. 

انقدر دخمل این یک هفته بانشاط شده که حد نداره. لعنت به هر چی زندگی آپارتمان نشینی. 

چقدر دلم خونه حیاط دار دلباز خواست و یه عالمه همسایه قدیمی خوووب مثل همسایه های مامانم اینها.

----

حالا یه چیز بامزه اش رو بگم اینجا:

به دختر همسایه میگه، من یه تبلت داشتم. مامانم قایمش کرده ولی الکی هی میگه یادم نیست کجا گذاشتم! یادم نیست!

ماجرای قایم کردن تبلت از خیلی خیلی وقت پیشه. شاید 8 ماه پیش ولی هنوز داره بهش فکر میکنه و مامانش رو به دروغگویی می شناسه! در این خصوص هر چی منطقی باهاش حرف زدم قبول نکرد تبلت لازم نداره (تبلت مال من بوده نه اینکه واسش خریده باشیم) و من مجبور شدم از شیوه یادم نیست کجا گذاشتمش! استفاده کنم.

۰۰۰۰۰

راستی جریان دو تا پست قبل رو بگم. آقا ما انقدر خودمون رو زجر و عذاب دادیم که آه و واویلا استاد میخواد من رو حذف کنه و چرا پس. یه طومار از احتمالات ممکن هم نوشتم و عذرخواهی! ولی آخرش که حدود ۲ دقیقه تلفنی حرف زدیم به هیچ کدام از موارد فوق اشاره نشد! بلکه جریان این بود :

قبل از عید، فکر میکنم دو سه هفته قبل عید، استاد به من گفته بودن برو سرچ کن در مورد ایکس. منم دیدم در ۵ سال اخیر هیچ مقاله ای روش نیست. یعنی مقاله ای که استاد تایید بفرمایند دیگه. بعد اولین جلسه بعد عید من گفتم این موضوع بسته شده {خودم از قبل این پیش داوری رو داشتم و تعجب کردم اصلا استاد گفتن برو دنبال ایکس. ایکس از نظر من یه مساله حل شده بود و نبود مقالات جدید در این حوزه هم نظرم رو تایید می کرد :دی} بعد همون اول سال، استاد گرامی بنده را توبیخ کردند که یعنی چی نیست! وقتی من یه چیزی میگم نمیخوام جوابش نیست باشه. بایست جوابش باشه هست! 

من هم سر در گریبان فرو برده هی به keywordهای سرچ شده ام فکر کردم و برای اینکه چیزی رو از قلم نندازم حتی یه فایل متنی درست کردم که در چه تاریخی چه جستجویی روی چه پایگاه داده ای داشتم (کتابها و مقالات از جاهای مختلف حتی که یه وقت نکنه یه پایگاه داده ای بهتر بهم نتیجه برگردونه) و هی وسواسی شدم که نکنه من اشتباه میکنم. بعد حتی مقالات اشتباهی رو نگاه کردم تا بسا به keyword جدید برسم. احتمال رو هم گذاشتم شاید من بد سرچ میکنم. جرات اینکه باز بگم نیست رو هم نداشتم. خلاصه دوتا مقاله نه چندان جالب در این حیطه پیدا کردم و توی ارایه های هفتگی اونها رو ارایه کردم و به نظرم اینجوری به استاد نشون دادم واقعا نیست! تموم شده این ایکس دیگه مساله اش. و ارایه های هفته های دیگه رو در مورد وای و زد و .. ارایه دادم چون بالاخره بایست یه سری موضوع کاندیدا برای تزم میخوندم و ارایه می کردم. استاد از این وای و زد و .. عصبانی شده بود که چرا من گفتم ایکس جناب عالی رها کردی رفتی وای و...

ولی چون خود ایکس هم برام خیلی مبهم بود و بسیار هم وسیع هنوز پرونده اش رو توی ذهنم نبسته بودم و همچنان به فکر کردن به keyword های جدید ادامه میدادم. یعنی رها نکرده بودم و اتفاقا همون هفته دوتا کار پیدا کردم که البته استاد بعدا جهت رو عوض کردن.

بعد حدس بزنین توی دو دقیقه مکالمه با استادم چی گذشت! ایشون گفتن شما  به من یک جواب در مورد ایکس برنگردوندین! الان من میخوام بدونم چه کارهای جدیدی روش هست؟! شما بایست تالک شرکت ها و ... رو هم نگاه کنین ببینین چی پیدا میکنین.

یعنی دلیل آنهمه خشم این بود! خوب استاد جان، از اول بگو مجاز هستم برم توی دنیای غیرآکادمیک و اتفاق از نظر شما باید چنین کاری رو بکنم. من اصلا از خط کش آکادمیک بودن (یعنی گوگل اسکولار و کتابها و ...) اصلا بیرون نزده بودم. تازه فکر میکردم چنین کاری کنم بعد شما میفرمایین قابل استناد نیست و یعنی چی چنین کاری کردی. خلاصه که فعلا رفتیم دنبال ایکس بگردیم توی جوامع تجاری. حالا خوبه یه دنباله وسیع از keyword ها دارم که یکی یکی بررسی کنم :دی فقط اینبار باید از گوگل استفاده کنم :دی همین!!

علمای اهل فن، آیا خیلی پرت هستم که حدس نزدم بایست چنین کاری بکنم؟!

و این جریان عصبانیت و ... خلاصه به خیر گذشت. و نتیجه گیری من این شد که مرتب و مرتب ایمیل بزنم و خط به خط بپرسم حالا چیکار کنم استاد! ایشون خودشون دقیق نمی گن بهم (نمیدونم چرا). بعد یکهو تهدید به اخراج میکنن.

---

چقدر پرکنده حرف زدم. اصلا سیاق نوشتنمم از نظم و خط و ربط نداشت.