بسم الله الرحمن الرحیم

روزمره های دخمل

 

ادامه مطلب...

نقل اول: 

من توی اشپزخونه دارم کارهای تمیزکاری و ..رو میکنم و به دختر که تماااام خونه سازیا و .. رو فرش اتاق کرده بهش میگم بره جمع کنه.  انقدر زبون میریزه که کار نکنه! یعنی خیلی استقامت میکنم تا به راه راست هدایتش کنم. ما مادرهای دهه شصتی نسل سوخته ایم به خدا! این دهه نودی ها از همین اول هیولان :دی تا حالا موفق نشده بودم مجبورش کنم اتاقش رو تمیز کنه. دیگه گفتم کم نیارم.

دخمل: مامان تو برو جمع کن!

من: هر کسی بایست وسایل خودش رو جمع کنه. نمیشه که.

دخمل: اصلا میخوام باهاشون بازی کنم! (قشنگ لحنش از زیر کار در رفتنه ها. )

من: اونایی که بازی نمی کنی رو جمع کن. یه دونه اش رو بگذار باشه برای بازی

دخمل: آخه خسته میشم!

من: برو یه کم انجام بده هر وقت خسته شدی بیا استراحت. 

دخمل: من خوابم میاد!

من: پس منم میرم بخوابم برات غذا درست نمی کنم! نمیشه که همیشه که بهت میگم اتاقت رو تمیز کن می گی خوابم میاد. {شانس اوردم گشنش بود و این حربه جواب داد و گرنه میگفت خوب درست نکن :دی }

دخمل: آخه من کوچولو ام. خسته میشم!

من: برو یه کوچولو جمع کن. بعد بیا توی هال استراحت. ببین من هم اینجا هر وقت کمرم درد میگیره میام میشینم روی مبل یه کم باز میرم بقیه کارها رو میکنم. کم کم انجام بده تا تموم بشه.

دخمل (بالاخره رفت): با یه کاردستی برگشت. با قطعه سازیاش یه تفنگ درست کرده. مامان اینو ببین. می بینم و باز میگم یادش رفته که قرار بود بره اتاقش رو مرتب کنه. 

باز میره و میاد. معلوم میشه هیچ چیزی رو جمع نکرده! باز میفرستمش اتاق

ده بار حداقل میره و میاد و هر بار مثلا یه دونه ماشین رو از زمین برمیداره میزاره جعبه باز میاد! میگه خسته شدم

یعنی مغزم رو اورد پایین!

منم دست از استقامت بر نمیدارم ببینم کی برنده میشه :دی

آخرش میگه مامان بیا چشماتو ببند ببرم اتاقم رو نشونت بدم. فکر نکنین یه وقت مرتب شده ها. از 100 درصد ریخت و پاش بودن رسونده به 50 درصد و یه راه باز کرده که بشه رفت تو اتاق!!

منم کلی تشویقش کردم و دیدی میتونی و اینها تا :))

 اگر اون روز اینهمه کار نداشتم توی آشپزخونه عمرا وقت و حوصله میکردم اینهمه باهاش کل کل کنم تا همین ها رو هم جمع کنه. 

یا خدا!

به من صبر بده از دست این یه الف بچه. 

 

 

نقل دوم: میخوام یاد بگیره خودش تخمه مغز کنه واسه خودش. دیگه به نظرم ۴ سال سنی هست که دیگه بیشتر کارهای خودش رو بتونه خودش بکنه. تا حالا بلد نبوده آجیل مغز کنه غیر پسته و فندق هایی که نیمه بازن و ... 

دخمل: مامان واسم مغز کن

من: من میخوام خودم بخورم. تو هم خودت بخور. هر کی خودش. 

دخمل: خوب هم خودت بخور هم به من بده

من: خوب اونطوری کم میتونم بخورم. من دوست دارم زیاد بخورم. تو هم اینطوری خودت بخوری زیاد میخوری.

دخمل: من آخه بلد نیستم!

من: خوب تمرین کن. تو که میدونی هر کاری رو تمرین کنی یاد میگیری. ببین چقدر کارهای زیادی تمرین کردی یاد گرفتی اولش بلد نبودی. یادته؟ 

دخمل: من آخه بچه ام!

من: منم از بچگی تمرین کردم.

دخمل: من دندونام تیز نیست!

من: لازم نیست تیز باشه. مثل همه دندونامون. یه کم فشار بدی باز میشن.

ببین بچه های عمه خودشون تخمه می شکنن. تو هم دیگه بزرگ شدی یادته واست تولد گرفتیم گفتی دیگه بزرگ شدم؟

دخمل: خوب اونا رفتن کلاس تخمه!! (بچه های عمه اش کلاس های تابستونی رو دارن میرن. در حضور کرونا کلاس با دوتا بچه است و مربی فقط. چرتکه و زبان و این چیزها. ) 

من: کلاس تخمه چیه دیگه؟

دخمل: بچه هایی که بلد نیستن تخمه بشکنن رو باید بفرستین کلاس تخمه تا یاد بگیرن! من که نرفتم!

من: نه مامان. کلاس تخمه نداریم! همین طوری خودت یاد باید بگیری. باید تمرین کنی تا یاد بگیری.

 

خدایا این آخرش منو مجبور میکنه یا بشکنم واسش یا ببرمش کلاس تخمه!

 

نقل سوم: حموم رفتن تنهایی

یادمه اوایل کرونا یه پستی گذاشتم توی اینستا که حالا چجوری بچه رو سرگرم کنم تو خونه. 

یکی از دوستام نوشت: هر روز بفرستش حموم.

خوب اون موقع فاطمه اینقدر بزرگ نبود :دی واقعیتش توی این چند ماه ماشاء لله تفاوت زیاد کرده. ضمن اینکه هوا هم خوبه و من که حساس بودم توی حموم سردش نشه سرما بخوره یا بیرون موهاش رو خشک کنم و .. برام حموم کردن یه گزینه برای هر روز نبود چون ازم انرژی میگرفت و منم وقتم خیلییی کمه دیگه. دوست داشت هم خیلی توی حموم آب بازی کنه که از حوصله من خارجه تو این شرایط درس و پروژه و ددلاین و اینها.

تا اینکه توی ماه رمضون بهش اجازه دادم خودش بره حموم. تشت پر کنه و حساااابی آب بازی کنه و هر وقت خسته شد من برم یه دست هم من سر و بدنش رو بشورم. (گرچه حموم های اول اجازه نداد خودش کف میزد به سرش ولی مثلا موهای بلندش رو جمع نمیکرد روی سرش و کلا هم خوب نمی شست! اما اجازه نمیداد من بشورم واسش. می گفت خودم شستم دیگه! و ادعاش میشد که بلده. ولی بعد از چهارمین بار بهش گفتم ببین سرت هنوز بوی بد میده و خوب شسته نشده. هنوز یه دفعه اش رو لازمه مامان بشوره تا بعد که کااامل بزرگ بشی.)

الان یکی از تفریحاتش اینه. و انقدر بامزه خودش رو توی حموم میشوره که حد نداره. یادم باشه سری بعد ازش فیلم بگیرم. 

 

روم به دیوار تا الان نمیشد فیلم گرفت. آخه بدون لباس زیر میرفت حموم (من راحت تر بودم اینطوری واسه شستن خودش و لباس زیرش) تا سری قبل خودش اعلام کرد مامان منم بایست مثل تو با شورت برم حموم و منم دیدم عقلش رسیده دیگه که دقت کنه به این چیزها. گفتم باشه.

یادش به خیر. پارسال به زور می رفت حموم و از ریختن آب روی سرش بدش می اومد. فقط آب بازی اش رو دوست داشت و آخر موقع شستن موهاش جیغ میزد:دی

امسال انقدر راحت تا پیشنهاد بدی میپره تو حموم و یه ساااعتی واسه خودش تنهایی بازی می کنه اونجا. خودشم داوطلب موهاش رو میشوره و بدنش رو لیف میزنه :دی