بسم ا...

خوب نزدیک یک ماه شده که با استاد تعامل نداشته ام.

ادامه مطلب...

سه هفته ای هست که در ایمیل های روزانه ام چیزی می پرسم و استاد جواب نمی دهند. اول گذاشتم به حساب سرشلوغی. ولی الان فهمیده ام نه. با بقیه باب ارتباط باز است و من هستم که جواب نمی گیرم.

مدتی است که روال هر روزم شده اینکه اول ایمیل چک کنم به انتظار اینکه ایمیل زده اند با این مضمون که دوبار تکرار شده است: تمام! خداحافظ!

قبلا ازشان خواسته بودم چون من ترم را دیر بستم، ارزیابی مرداد را دیرتر انجام بدهند و به من وقت بدهند. هیچ جوابی ندادند. انتظار این ارزشیابی روی کارایی ام اثر منفی دارد. چون نمی دانم الان وقت دارم اول ایمیل چک میکنم! بعد می بینم هنوز ایمیل مذکور نیامده و با یک رمق کم، روی تز وقت میگذارم. چرا؟ اعتماد به نفسم و به کاری که میکنم کم شده.  موضوعی که استاد پیشنهاد داده بودند. در واقع درست تر اینست که بگویم حیطه ای که استاد پیشنهاد کرده اند. و من هنوز به موضوع قابل حل توسط خودم نرسیده ام. وسیع است و لاینحل. 

باز افتاده ام در ورطه نمی دانم چه شده است و این روی کارایی ام اثر دارد. خیلی زیاد

سری قبل بعد از هزاران استرس، گفتند در حدی نیست که بخواهند وارد شوند! 

آدمی نیستم که اعتماد به سقف داشته باشم. هیچ وقت نبوده ام. می بینم که کارم در این شرایط خوب است. اگر از دید استاد ایرادهایی دارد انتظار دارم به من بگوید. من هر روز ایمیل میزنم. یکی اش را بگوید این ضعف در تو هست و اصلاح کن. کاش حتی بعضی وقت ها بگویند فلان کارت خوب بود یا روشت درست است یا ...

بدجور اعتماد به نفسم را از دست داده ام با این رفتارهای استادم.

دلم میخواهد یک ایمیل بلندبالا برایشان بنویسم. بنویسم من خیلی دلم میخواست با شما کار کنم. تعامل دو طرفه باشد. در جزیره خودم تنها و سرگردان نباشم. من نمی دانم اخلاق شما چطور است و گیج شده ام. اما من اهل حرف زدنم. نزنم خفه می شوم. پس بگذارید از خودم بگویم. بگویم من آدمی ام که نمی توانم سکوت های طولانی را تحمل کنم. کارایی ام پایین می آید. مدام شک می کنم به اینکه شما راضی نیستید از این کارها. حتی در حد جواب دادن من را ندیده اید؟ 

چون در عمل هم دوبار همین اتفاق ها افتاده. فهمیده ام راضی نباشید روزه ی سکوت میگیرید بعد یکهو ایمیل می زنید خداحافظ. و فحوای کلام تان اینست که اینقدر بد هستم که راهی جز عدم همکاری نمانده! اما شاید قبل از این روزه سکوت، همان طور که از من گزارش روزانه عملکرد میخواهید، یک فیدبک روزانه هم بدهید. که فلان چیز را اصلاح کن. شاید بشود از این اتفاقات دو ماه یکبار ؛خداحافظ؛ جلوگیری کرد. حداقل بدانم چه چیزی دقیقا بد است! 

مثلا سری قبل بعد از ۱۸ مقاله ایمیل زدم به نظرتان وقتش رسیده در این مورد صحبت کنیم؟ من همه مقالات مرتبط را تمام نکرده ام ولی برای اینکه بدانم چه سمتی بروم نیاز دارم صحبت کنیم.

جواب دادید اصلا مقالات خوبی نیستند! 

خوب این مقالات در یک ماه فرستاده شده اند. لطفا هر روز میگفتید این مقاله خوب نیست!

حالا چرا خوب نیستند؟ چون در ۴ کنفرانس مطرح رشته مان نبوده اند. ژورنال ها را هم که بالکل قبول ندارید. باشد. قبول.

خوب من در دفاع گفتم: در این ۴ کنفرانس اصلا این موضوع مطرح نشده بود نه که بوده باشد و من انتخاب نکرده باشم برای خواندن.

جواب شما چه بود: خوب پس حیطه را عوض کنید. ببرید سمت فلان و بهمان. وقتی می بینید این ۴ کنفرانس ندارند این حیطه را بایست بفهمید که عوض کنید.

خوب استاد محترم این قانون نانوشته را خود شما دارید. من از کجا بایست میدانستم؟ من رفته ام تا کلیه مقالات این حوزه را بخوانم. حالا هر جایی منتشر شده اند که وقتی شما سوال های کلی می پرسید بتوانم چیزی بگویم. 

باشد. برای این سری همین کار را کردم و فرمان را کج کردم سمت دو حیطه دیگر. حالا یک ماه است دوباره جوابم را نمی دهید. الان مشکل کجاست؟ باز میخواهید بگویید کلیه مقالات این ماه به درد نمی خورند چون دلیل دیگری. 

لطفا این را روزانه به من بگویید. 

من اهل حرف زدنم. میخواهم اگر مقاله ای خواندم روی آن حرف بزنیم. کیف میکنم از این موضوع. انرژی میگیرم برای فردا. برای دقیق تر شدن. شاید حتی حرف شما مسیر من را روی انتخاب مقاله عوض کند. خواسته ام در مورد آنچه خوانده ام حرف بزنیم، وقت نداده اید. چرا متعجبم؟ برای بقیه بچه های کارشناسی ارشد و خانم سین که سال آخر دکتری است، این موضوع برقرار است. فقط من هستم که فرق دارم. چرا؟ الان مدت هاست که روی هیچ مقاله ای از این موضوع حرف نزده ایم. به همین نسبت انرژی و اعتماد به نفسم کم شده. 

من حدس میزنم ذهن شما نسبت به من بایاس شده. چه کرده ام یا .. نمی دانم. ولی میدانم کوچکترین کار من را بد تعبیر می کنید. کاش میگفتید ذهنیت تان چیست؟ 

 

حیف که نمی شود چنین چیزی نوشت. شاید هم بشود نوشت و من هنوز بلد نیستم.

ولی این نقطه کور ارتباط مان بایست درست شود. 

 

شاید هم بایست یاد بگیرم سعی کنم این فکرها را از ذهنم چطور پاک کنم و فقط و فقط به مساله ام فکر کن و استاد خود به خود راضی بشود. نه که به راضی کردن استاد فکر کنم.