همیشه موقعیتی پیش میاد که فکر‌ کنیم فلان چیز هم چقدر نعمت بزرگی بوده.

 

مثل الان که بی خوابی سراغم اومده و فکر و فکر و فکر به همه چیز تشدیدش کرده. 

 

سر شب به خاطر درد چشم هام، چشم هام رو بستم و‌ نفهمیدم چطور تا نیمه شب خوابیدم. بعد هم که بیدار شدم درد چشمهام انقدری کم نیست که بشه چیزی خوند و پای سیستم یا ... نشست.

کاری هم نمیتونم بکنم خودم رو مشغول کنم جوری که همسر و دخمل بیدار نشن.

از طرفی فردا روز پرکاری هستش و من ساعت اداری بایست سه تا مساله رو پیگیری کنم. بایست زود بیدار بشم. 

انقدر هم موضوع برای فکر کردن هست که دلم میخواست یه دکمه خاموش هم برای مغز وجود میداشت یا میشد بخوابم! 

 

فکر های افسار گسیخته ای که فقط اضطراب به همراه دارن. 

ترس ها و نگرانی هایی که مدتی بود بهشون فکر نکرده بودم. 

خواب به موقع نعمت بزرگیه.