ماجرای یک اتفاق در آزمایشگاه ما

ادامه مطلب...

یکی از بچه های ازمایشگاهمان به گروه داخلی مان آن هم به فارسی (اصلا متداول نیست و استاد به طور نامحسوسی رسانده اند که خوش ندارند) ایمیل ‌طویلی زده بود و دیگری هم تایید.  هر دو هم بسیار ساعی هستند و دستاوردهای خوبی تا به حال داشته اند. 

به در گفته بودند که دیوار بشنود

و تا همین حد جسارت شان هم به چشمم بزرگ امد. 

از باب معرفی کتاب شروع کرده بود. چیزی کاملا غیرمرسوم. در جو خشک ازمایشگاه ما در مورد چیزی غیر از موضوعات تز و ... حرف نمی زدیم. برای مشخص شدن شدت اوضاع پی نوشت را بخوانید.

چه کتابی؟

رهنمایی برای مدیران و رهبران. ویژگی ها و رفتارهایی که یک مدیر بایست داشته باشد و داستان هایی کوتاه در مورد لزوم آنها.

و دو صفحه از کتاب را پیوست کرده بود. در اهمیت ستایش کردن از زحمات و دستاوردهای زیردستان!! کاری که استاد من یکبار هم انجام نداده! برای هیچ کس. نه برای من و ایمیل زننده و دیگری که گفته ممنون این حرف دل من هم بود! 

و منی که همیشه برایم سوال بود استاد چطور میتواند فقط جاهای خالی را ببیند. مثلا گفته یک تا صد را اماده کنید. شما پیش خودتان می گویید این کار دو سه روز است اگر بخواهم تزم را هم پیش ببرم. بعد حتی اگر‌ یک تا ۹۹ را هم در یک روز انجام بدهید و بفرستید نمی گوید خوب بود. می گوید صدمی کو؟

حتی اگر ta  باشید، حتی یک "ممنون" در کار نیست و همیشه دنبال مورد صدمی است که در گزارش امروز نبوده و هیچ اسمانی هم زمین نمی اید اگر صبر کند تا فردا صدمی ارسال شود. اما صدمی معمولا با ناراحتی بیشتری ارسال می شود چون برای ۹۹ تای قبلی هیچ پاداشی حتی کلامی که ساده ترین است، دریافت نشده. 

ان دو صفحه این را داااااد می زد. از تیتر تا تک تک خط ها. 

 

پی نوشت: بزرگ ترین مثال از جو به شدت خشک ازمایشگاه که نتیجه یک بعدی بودن استاد و اعمال کردن این یک بعدی بودن است، مربوط به هفته ای است که اوج فجایع ساقط کردن هواپیما و دروغ و فریب و .... اش بود. اما ما بایست ازمایشگاه می رفتیم! تازه وقتی اینترنت را هم قطع کردند! باید بدون اینترنت هم کار می کردیم. 

و منی که اصلا دلم به کار نمی رفت. با یکی از بچه ها نشستیم و حرف‌ زدیم. بقیه هر کدام طرفی بودند. عصر جلسه گروهی داشتیم و من یکی که چیزی برای ارایه دادن اماده نداشتم. حدس میزدم دکتر جلسه را کنسل کند ولی امد. اول گفت چه خبر و چه کسی ارایه دارد؟ گفتم من بایست می داشتم (حداقل، نمی دانستم بقیه کدام شان بنا بوده امروز باشند) ولی الان تنها در مورد غم این روزها می توانم حرف بزنم. بقیه تایید کردند که خیلی ناراحتند و انها هم نتوانسته اند کار پژوهشی کنند. دکتر همراهی نکرد. بچه ها یک سوال سیاسی معمولی و غیرحساس پرسیدند. اجازه نداد صحبت ادامه دار شود و بحث را در نطفه خفه کرد.

در بقیه مسایل غیر پژوهشی هم من ندیده ام که بشود حرف زد. اصلا اهل شنیدن نیست. به هیچ وجه. یک جورایی ربات تمام عیار است. از مسایل جاری زندگی یا جامعه، فرقی نمی کند. حتی از مسایل شخصی دانشجویش دوست ندارد مطلع باشد. در صورتی که همه ما نیاز داریم صحبت و چاره جویی کنیم در خصوص مسایل جامعه  که بر همه ما اثر دارد یا حتی مسایل فردی که ممکن است بین چند نفر مشترک باشد مثلا مدیریت همزمان دروس و چالشهای پیش امده در دوران کرونا.