خدا رو شکر دوره دردها به نظر میرسه تموم شده باشه. البته به نظر میرسه. از بس فکر کردم این داروی جدید  موثر هست و نبوده دیگه مطمین نیستم.  دردهای سر که تشخیص میدادن از گردنم هست. احتمالا عمل لازم نباشه. 

 

زندگی پس از تحمل یک دوره درد یک جور جدیدی میشه

انگار ریست از نو....

این مدت خیلی برای خودم و روح و روانم وقت گذاشتم. خیلی خوندم. و این ریست رو مدیون اینها هم هستم. 

 

خدایا برای این شروع دوباره شکرت. 

 

کمکم کن. 

 

پی نوشت: ترم قبلی خیلی سخت گذشت. رسما کاملا تنها مثل مادرهای مجرد. حسنا گلی حسابی مقاومت میکرد در برابر نوشتن مشق ها و انرژی زیادی می‌گرفت بعضی روزها چهار پنج ساعت کنارش بودم و سرمشق ها را می نوشتم. چندین دفترش بیشتر دست خط من است تا خودش! حالا بهتر شده. انتظار داشتم از دی ماه دیگر روی پای خودش باشد ولی تا آخر دی که اصلا و ابدا نمیشد به خودش رهایش کرد. حرص و جوش زیاد خوردم. 

دردهای جسمی زیاد، مزمن و طولانی، از روح من روح یک کهنسال را ساخته بود. عاری از شادابی. بعضی وقتها میگویم شاید بهتر باشد در این سن عمل کنم و زودتر از رنج و درد دایمی راحت بشوم. به پزشک هایی که تجویزشان عمل است گوش کنم. بعد، ترس از عمل و ندانستن شرایط بعدش در حالی که در شهر غریب تنهایم و با یک بچه... مانع می شود.