داری میروی...
ولی مامان هنوز نمی‌داند...
خنده دار و گریه دار است که نمی داند واقعا راست راستی داری میروی.
میدانم مدت زیادی طول خواهد کشید که بپذیرد رفتن برای تو بهتر بود.
و مدت زیادی سخت خواهد گذشت..
خیلی ناراحتم که چرا شرایط ایران اینطور بود و چرا چاره ای نبود که همین جا بمانی.
برادر عزیزم
امیدوارم آسمانت آن سوی دنیا آبی تر از ایران باشد.
دست خدا پشت و پناهت.
راستش را بخواهی حال من و بابا هم کم از مامان ندارد. ولی تظاهر میکنم چون باید به مادرم دلداری بدهم.
مرمری
والا محبوب جان من خودم هم دلیلش رو نمیدونم. اوایل ناراحت بود که بابام به اندازه ای که برای ما دخترا خرج کرده برای اون خرج نکرده. که البته پدرم چند سری پول بلاعوض بهش داد و چند سری براش وام گرفت و یا پول قسطاش رو داد.
دلیلش شاید اینه که هم شان خانواده خودمون براش زن انتخاب نکردیم. دختره خودشو تو دانشگاه به داداشم انداخته بود. یه خانواده 11 نفری هستن که 9 تا بچه هستن و میخوان کمبوداشون رو با شوهرا جبران کنن.
خلاصه با هم دوست بودن و عروس، انتخاب ما نبود. حتی ما سر مهریه دیگه نرفتیم خونه شون اما داداشم مجبورمون کرد که بریم.
عروس که من واقعا رغبت نمیکنم بهش بگم زن داداش خیلی حسوده و همچنین از اون تیپاشه و دائم داره مو رنگ میکنه و طلا می‌خره و لباس عوض میکنه و خلاصه هرکمبودی که خونه باباش داشته داره جبران میکنه.
اما داداشم سوگلی مادرم بود و اگر پدرم بهش کم لطفی کرده باشه که نکرده، مادر مهربونم همیشه هواش رو داشته.
اما این عروس بد ذات اینقدر پای داداشم نشسته و مخش رو شستشو داده که داداشم 9 ماهه سر نزده و حتی زنگ هم نزده.
همسر یکی از فامیلای اونا رو دیده و گفته به.... بگو یه سر به مادر مریضش بزنه😐
مرمری
الهی عاقبتش به خیر باشه.
منظورم مستقل از لحاظ روحی، این بود که یعنی اینقدر حرص و جوشش رو نخوری و بدونی بلاخره آدما باید اشتباه کنن تا زندگی رو یاد بگیرن و اینکه شما به اندازه خودت دغدغه داری، دیگه دغدغه اونم به مسائل خودت اضافه نکنی. هرچند شاید بگی من خواهرشم و سرنوشتش برای مهمه و شاید بگی من بی عاطفه ام.
اما من داداش خودم رو میبینم که یکسال و نیم ازم کوچکتره و خیلی باهم خوب بودیم و غصه سربازیش رو میخوردم که جای دور افتاده و غصه کارش رو. اما الان حدودا 10ماهه نه دیدمش و نه صداش رو شنیدم. چون زنش که خیلی بد ذاته پای داداشم رو از خانواده اش بریده و حتی به مادر مریضم هم سر نمیزنه
قطعا داداش شما و داداش هیچکس دیگه مثل داداش بی محبت من نیست اما خواستم بدونی که دنیا و آدماش وفایی ندارن و خیلی وقتا ارزش غم خوردن هم ندارن.
مرجان
سلام محبوب جانم. منم دلم گرفت و چشمام اشکی شد ان شاءالله موفق تر و خوشبخت تر بشه. بهتره توام از لحاظ روحی از داداشت مستقل تر بشی. دلم روشنه که انتخاب خوبی کرده هرچند واقعا سخته
ای کاش ایرانمون جای بهتری برای زندگی بشه تا نخبه هامون نرن
لیلی
برادر من هم سال ها پیش رفت چون ساعت های طولانی کار می کرد بدون درآمد کافی و همسرش درخواست طلاق داده بود و مهریه اس را اجرا و حکم جلب داشت. همه ی ما غصه دار بودیم و خودش هم به سختی با شرایط کنار آمد و الان خدا رو شکر زندگی خوبی داره و اون سیاهی های خاطره شده
زهرا.سین
سلام محبوب جان
وای ،قلبم درد گرفت. کاملا درکت میکنم ، کاش نره، کاش طوری بشه که همین جا موندنی بشه
چه تصمیم سختی، یعنی اگه بره سختی کمتری پیش روشه تا اینکه اینجا بمونه؟ ایشالا هرجا هست شاد و موفق باشه
شاگرد خیاط
غصه نخور خواهر مهربون
ایشالا خیره
به هیجانات و چیزهای جدیدی که برادرت قراره تجربه کنه فکر کن....ایشالا جور شه خانومش هم بره
ایشالا رابطه قلبیتون از قبلش بهترم میشه
حرص نخور
دنیا دو روزه
توکلت به خدا باشه
خودت برنامه رفتن نداری؟
رساله به کجا رسید؟
دیتا ساینس بودی؟
شاگرد خیاط
چه سخت
ده سال وقت می بره پذیرشش
سلام محبوب جان.به خدا قسم که ما نه دخالتی کردیم و نه چیزی گفتیم.
اینکه داداشم مقصره که صد البته همینطوره. اما زن داداشم هم به شدت حسوده و رابطه را خراب کرده
آخرین بار اصلا قهری در کار نبود به خدا. اصلا شاید باورت نشه که مادر پدر من اینقدر برای عروس و داماد نجیب و مظلوم هستن که نگو. گاهی فکر میکنم مادرم مادرهمسرم هست از بس هواش رو داره
داداشم که از بعد ازدواج بی محبت شده واز دو حال خارج نیست. یا زن بی همه چیزش چیز خورش کرده و یا بلاخره زیر پاش نشسته و توی سر داداشم زده.
به خدا که اگر ماهم مقصر باشیم تقصیر ما فقط 20 درصده.
داداشم وقتی میگیم چرا نیومدی میگه شما چرا به زن من زنگ نمیزنید احوالش رو بگیرید؟ انگار جای عروس و خواهر شوهر عوض شده.
همش انتظار احترام از جانب مارو داره درحالیکه خودش بی احترامی میکنه.
زن داداشم یه عروس دارن که میخواستن طلاقش بدن. عروسشون اومده تو پارک با پدرم صحبت کرده و گفته چقدر زن داداشم بد ما رو گفته و گفته خواهرشوهرم اذیتم میکنن.
درحالیکه به خدا به جون بچه هام ما جز احترام و خانم خانم گفتن بهش کاری نکردیم.
کلا اون منطقه ای که ما این عروس رو ازشون گرفتیم خیلی آدمای بد ذاتی هستن ودر تحقیق هم بهمون گفته بودن اما ما چون دختره با داداشم دوست بود، رفتیم جمعش کردیم و گرفتیم.
به خدا که عروس اینقدر نچسب و حسوده که با وجود محبت پدر و مادرم مثل عیدی دادن و کمک مالی و تولد بچه اش بازم طلبکاره