میم هم ورودی لیسانس مان بود و هم اتاقی دوستم نون. 

به واسطه دوستم نون با او دوست و اشنا بودم. از نون هم کم و بیش خبر دارم. در همین حد یه چهار ماه یکبار یکی مان زنگ بزند مانده. چون ساکن کاشان است و سالهاست نشده بیینمش.  بگذریم.

میم را میگفتم...

خیلی دختر پر انرژی، مثبت و خیرخواهی است. 

یک جورایی خاصی هم بی تعارف است. 

یادم هست وسط مصاحبه های دکتری با دوستان دیگرش مجردی، آمده بودند استان ما. دوستانش را من نمی شناختم. اشناهای دوران دکتری خودش بودند. 

زنگ زد که من اینجام. خیلی وقت بود خبر نداشتم ازش. شوکه شدم . بابا این چه مدلشه، خبر بده از قبل:دی.

فردایش با همسرم و برادر همسرم تور گردش یک روزه ترتیب دادیم و بعضی از جاهای استان را نشان شان دادیم. به همگی مان خیلی خیلی خوش گذشت. بعد بی رودربایستی گفتم بیشتر نمی توانم همراهی کنم چون وسط مصاحبه ها هستم. باید آماده بشوم و دنبال استاد باشم و ..

یک ماه بعد برای مصاحبه همین دانشگاهی که الان هستم آمدم تهران دو شب رفتم پیشش. آن وقت خوابگاهی بود. سال آخر دکتری دانشگاه دیگری. سرکار هم می‌رفت.خانه خرید و از پارسال که ما هم خانه خریدیم تصادفا شدیم همسایه:) در حد دو کوچه فاصله.

پارسال من سرگرم مشکلات خودم بودم و همیشه او بود که پایه ی ارتباط بیشتر بود. هر وقت شنید کمکی لازم دارم دریغ نکرد. خیلی خیلی با معرفت است. دارد خودش را از سطح دوست دوستم به دوست صمیمی تبدیل میکند. 

امروز با خودم فکر کردم چرا مثل یک خواهر رویش حساب نکنم؟ واقعا از مهربانی و ... یک سر و گردن از همه بالاتر است. محبتش از ته دل است و به دلم می نشیند.

دوست خوب یک‌ نعمت است. یک رزق معنوی است. خدا رزق های معنوی ام را زیاد کند. یک سیاسی کار قدر هم هست. از زمان دانشجویی فعال دانشجویی بود و ... تمام سیاسیون را می شناسد. آن وقت ها طرفدار  دو آتیشه خاتمی بود و ‌‌... و قدیم ها اختلاف نظر داشتیم. اما حالا بعد این همه سال ما دو تا هم نظریم. این یک پرانتز بی ربط بود البته. از بس این شش ماه آخر سال حرف سیاسی زدیم. 

 

جالب است که خیلی ها فکر میکنند من چشمه محبت هستم. در صورتی که من خودم را پیش این دوستم هیچی نمی بینم. دریاست از محبت. 

 

رفت و آمد هم داریم ولی به خاطر بیماری من کم شد. خدا بخواهد بایست بیشتر با هم بیرون برویم. حتی شده یک عصرانه ساده درست کنم و برویم پارک نزدیک خانه هر دومان. حتی آنقدر انرژی دارد بازیهای کودکانه را هم پایه است. 

 

همین طور سادات خانم، همسایه طبقه بالا. آنقدر دوستش دارم و دوستم دارد که وقتش است بنای رفت و آمد خانوادگی را بگذاریم. با بقیه همسایه ها هم از عید رفت و آمد می کنیم. این دو سال کرونا مانع بود. ولی بساط غذا فرستادن برای هم و ... را داشتیم :) رفت و آمد رسمی را خیر.

برگردیم تهران حسابی مهمان دارم که دعوت کنیم خانه. ان شاالله.