بسم ا... الرحمن

 

یکی از چیزهایی که در شب قدر خواستیم، تغییر شغل همسرم به شغل خوبی بود. بعد از پستی که چند وقت قبل نوشتم، نشستیم و اساسی حرف زدیم.

راه چاره ای با شرایط فعلی پیدا نکردیم. من و دختر شدیداً متضرر هستیم از نبودن های همسر. خودش افسرده است از جو بد محیط. 

مشکلات شغلی اش زیاد است و مشکل مربوط به سازمان شأن است که درست کردنش از عهده همسر خارج است. تصمیم بر این شد که همسر اول تلاش کند برای شغل جدید. ببینیم چقدر درآمد می توانیم در بیاوریم. مطمین شدیم میتوانیم قسطها را بدهیم، بعد از این شغل بیرون بیاید. این روزها می بینم دارد آموزش هایی می بیند که بررسی کند چه کار می شود کرد. با همه کمی وقتی که می ماند. 

همزمان من هم در همین فکرها هستم. 

 

 

چهل سالگی و باز روز از نو روزی از نو.

هیچ وقت زندگی ما روتین نمی شود انگار. منظورم از روتین اینست که دغدغه شغل و مالی و ... حذف شود و بشود آسوده بود. 

اما شکر. 

می شد چشم روی سیاهی ها بست و ... 

چشم امیدمان به خداست که راه خوبی جلوی پایمان بگذارد.