برای چهلمین روز
برای اون لحظههایی که فهمیدیم:
تنها نیستیم
ایران تنها نیست
پرچم ایران بییار نیست
فریدون و کاوه و رستم و میرزاکوچک خان و... و خیلی ها،… فراموش نشدن
فریادمون اون قدری بلنده که گوشِ فلک رو کر، دنیایی رو حیرتزده و تحلیلگران و رسانهها و [مثلاً] رهبرانی رو به تکاپو بندازه که از این غافله جا نمونن
ما تونستیم به همه بفهمونیم این مردم شریف، گلهای گوسفندِ محتاجِ چوپان و سگ و نیاش نیستن
با حجاب و شلحجاب و آستینکوتاه و یقهٔ بالا بسته و… فرقی نداره، کافیه شبیهِ خودمون باشیم تا زیباتر باشیم
«زن» ایرانی ابزار تولیدمثل و لذتجویی، و «مَرد» غدهٔ جنسی متحرک و بیاختیار، نیست و دیگه نمیشه تحقیرمون کرد.
نه دیگه حواسمون با چیزای سطحی پرت میشه و نه فریب خورده و خاموش میشیم
کُرد و ترک و لُر و بلوچ و مشهدی و قمی و تهرانی و رشتی و شیرازی و اصفهانی و اهوازی و مهاجر و… حرفشون فقط یک کلامه: جانم فدای ایران!
سلبریتیهای «بامعرفتی» هم هستن که فقط فکر جیب نیستن
هر کسی به اندازهٔ توانش میتونه شریک باشه؛ یکی فریاد بزنه، یکی بخونه، یکی بنویسه، یکی آگاه کنه، یکی آگاه بشه و…
تحمل رنج اقتصادی و اختلال ارتباطی، به رویایی که در پیاش هستیم، میارزه
و نهایتاً برای اون لحظهای که «ما» زیباترین و پرمعناترین شعار تمام دورانها رو طنینانداز کردیم: «زن، زندگی، آگاهی»!
بدون هیچ اغراقی!
با دخل و تصرف در نوشته مهدیار. پست ایشان را هم بخوانید.
با نوشتن این پست از زبان دل خودم
گریه کردم
سرشار از غم و درد
که چطور یک حرف ته دلمان هست و صادقانه یک حرف میزنیم ولی با هم می جنگیم! از دل به زبان... از دل به عمل... چقدر دوریم چون حرف نمیزنیم. چون به درستی حرف نمی زنیم.
حرف زدن ملت با ملت منظورم هست.
پی نوشت: ادامه حاشیه است. می شود نخواند.