۳۰۳ مطلب با موضوع «من و من، من و جامعه + من و دین» ثبت شده است

نعمت دوست

سلام به دوستای گلم

بعد از پست "بیایید همدیگه رو بشناسیم"

دارم بیشتر حس می کنم که اینجا و داشتن دوستای خیلی خوبی مثل شما 

برای من

دقیقاً مثل یه نعمت

یا یه رزق خداخدادی 

بوده و هست

و دعا میکنم همچنان باشه

و دامنه ی بیشتری پیدا کنه

و وسعت رزق پیدا کنم.


ازتون ممنونم دوست جونیا


واقعاً بهترین نعمت دنیا دوسته.

از بهترین دوستای دوران تحصیلم رو این هفته دیدم. بعد 8 سال!

و دیدم چقدر من این مدت دور بودم از سبک آدمهایی که مثل من هستن. 

و حرف داریم برای گفتن به هم

و شنیدن از هم

و فهمیدن هم

و دلسوزی برای هم 

و ..

و دور بودن از زندگی روزمره و حرفهای متعالی زدن.

و دور بودن از چیزهایی که به مرور آدم رو فرسوده میکنن

روح رو میخورن.

نمی خوام گلایه کنم ولی به چشم دیدم چقدر سخت بوده واسم معاشرت با فامیل حبیب که 180 درجه برعکس منن. انگار تو قفس بودم.

هوای دوست بهم خورده و هوایی شدم. آخ که چقدر دلم هوای بودن با دوستانم رو کرده. 


چقدر دلم میخواد باز فرصت دوستی کردن برای خودم قرار بدم. 

از صمیم قلب آرزو کردم خدا امسال رزقم رو از دوستان هم صحبت و مصاحب به معنی واقعی کلمه وسعت بده. 

روحم خیلی خیلی تشنه است. 

بعد یاد اینجا افتادم.

دیدم چقدر خوبه که حداقل اینجا خودم هستم :)

چقدر خوب که خدا شما رو سر راهم قرار داد

بعد گفتم محبوب، برو تشکر کن از دوست جونیا. 

اینه که الان اینجام.


این پست آزاده... 

هر کامنتی که دوست دارین بزارین. 

در ادامه ی پست "بیایید هم رو بشناسیم"

شاید بشه این پست رو اینطوری عنوان گذاری کرد "بیایید بیشتر حرف بزنیم"

و رشته ی کلام هم باشه دست شما :) 


پ.ن برای یه دوست: 

مریم مریم مریم....

کاش باز قدیما بود مریم.

کوه رفتن ها، حرف زدن ها، برنامه چیدن ها ... آخ آخ آخ... مثل کویری که تشنه ی آبه دلم تشنه ی اون حال و هواست.

کاش میشد

کاش این فاصله ی 7-8 ساعتی لعنتی نبود بین ما. 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حافظ این روزهای من...

دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش

وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش

گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع

سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش

وان گهم در داد جامی کز فروغش بر فلک

زهره در رقص آمد و بربط زنان می‌گفت نوش

با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام

نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی

گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور

گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش

در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید

زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست

یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش

ساقیا می ده که رندی‌های حافظ فهم کرد

آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش


پ.ن: خدایا

اول از همه شکرت به خاطر این تغییر مکان. انقدر سختی کشیده بودیم که باورم نمیشد بشود. 

حالا این روزها آرزو میکردم از اول زندگی چنین آرامشی را داشتیم. مسلماً خیلی حال خودمان و زندگی مان و حتی پیشرفت مان بهتر بود. 

دوم، بار خدایا این روزهای شلوغ را به عاقبت بخیری ختم کن. شلوغی ام بیشتر به خاطر کارهای امتیاز و .. است.

شاید واقعاً خودم دارم به خودم سخت میگیرم دنیا را. شاید بشود همین کارها را کرد و اینقدر مضطرب و ناراحت نبود. 

سوم، محبوب! وقتی ناراحتی و برنامه ای برای درست کردن طرف مقابل نداری ساکت باش! دانسته و سنجیده  و با برنامه و در زمان و مکان درست و با لحن و شرایط درست یک حرف را بزن، نه برای خالی کردن خودت یک کوه دلخوری را بدون ساندویچ کردن در خوبی های حبیب بگو که طرف را نابود کنی و خودت را و زندگیت را. پس سکوت! حتی همان یک کلمه نارضایتی را هم نگو فعلاً.

چهارم، سیمت قطع است که اینقدر زندگی را سخت می بینی. محرم شو!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

با مزه ترین اجاره

بسم الله الرحمن الرحیم


به نظرم خیلی بامزه است که خانه ای را اجاره کرده ایم که اصلا ندیدیم :دی

نه من و نه حبیب


پدرم بنده خدا رفتند منزل را دیدند و چون ساکن قبلی وسایلش خیلی ریخت و پاش بوده وسط خونه روشون نشده برن اتاقها رو ببینن :دی


و من امروز عصر موقع تحویل گرفتن خونه میفهمم کمد داریم یا نه و ... سایر اطلاعات که برای اسباب کشی لازم دارم :دی


بنا به دلایلی قرار شد که همه وسایل رو نبریم و از مبل و میز صبحانه و کمد و میزآرایش خودمون و ... کمد و تخت و بقیه لوازم کم مصرف دخترمون و .. خیلی چیزها صرف نظر کنیم و بزاریم همین خونه م.شوهر بمونن. 


فکر کنم مدل زندگی جالبی بشه :) 

تابلوئه حبیب هنوز معتقده به زودی خانه دار خواهیم شد؟ 

اعتقادی به باورش ندارم و خوش بینی زیاده از حده به نظرم ولی تو ذوقش نمی زنم!! منم به این وسایل تعلقی ندارم که بخوام حتماً ببرم شون. ضمناً اسباب کشی خودش به اندازه کافی سخته. هر چه کم بار تر بهتر.  بزار حبیب هم وسایل رو بزاره به این امید که دوباره اسباب کشی خواهیم داشت! 


فقط امیدوارم کمد و .. داشته باشه خونه که کمد دیگه نبریم. ضمن اینکه فقط یه کمد دخترم داره که من دارم استفاده میکنم (روم به دیوار!) و اگر بشه اون رو نبریم!!  و بقیه وسایل و لباس ها و ... توی کمد دیواری بوده و اگر خونه ی جدید کمد نداشته باشه بد میشه. 


پ.ن: خیلی یه جوریه که من مناسبتی نمی نویسم. میدونم. 

مثلاً خیلی دلم میخواد پست سیاسی مناسب این ایام بگذارم... ولی خوب! وقت و ... اجازه نمیده. منم خیلی ایده آلیستم. توی چنین پستهایی انقدر وقت میگذارم که.... 

یا حتی مناسبتهای مذهبی. خیلی دلم میخواد پست بگذارم ولی همیشه چیزی که میخوام بنویسم از انتظارم در مورد پستی در شان این مناسبت کمتره و میره به این سمت که وقت حسابی ازم بگیره که توی این ایام کار و بچه داری و ... چیزی که گیر نمیاد وقته. 

اینه که فعلاً شده این وبلاگ دل نوشته...

به امید روزی که بشه فکر نوشته و حاصل اندیشه و یه چیز مفید. 

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آقاجون

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۴ نظر

اولویت

بسم الله الرحمن الرحیم


خدا نگه دارد دوستان وبلاگی خوب را.

که در و گهر می بارد از وبلاگشان

مثل نویسنده وبلاگ کوچکهای بزرگ


با این پست:

http://koochak.blog.ir/1396/02/09/%D8%B3%DB%8C%D8%B5%D8%AF-%D9%88-%D9%87%D8%B4%D8%AA%D8%A7%D8%AF-%D9%88-%DB%8C%DA%A9


یکی از دلایل مهم تردید و تاخیر در تصمیم گیری، مرتب نبودن ارزشهاست. اگر یک بار بنشینم و ارزشهایمان مثل خانواده، سلامتی، رضای الهی، اشتغال، ادامه تحصیل و ... را بنویسیم و شماره گذاری گنیم، هم پشیمانی و احساس گناه و هم تردید و پریشانی تا حد بسیار زیادی کم می‌شود. 

+ دختری که لیست ارزش ندارد و بنابراین نمی‌داند در لیست ارزش هایش ازدواج الویت است یا ادامه تحصیل، هر تصمیمی بگیرد در آینده پشیمان می‌شود.  
+ از دوره جدید موفقیت آقای حورایی

پ.ن:
مدتی است ترتیب اهم و مهم هایم از دستم در رفته ...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پریدن

چه خوش است حال مرغی

که قفس ندیده باشد!


چه رهاتر آنکه مرغی

ز قفس پریده باشد


پ.ن: این شعر همان بهتر که رمزی باشد 

برای منی که حسرت دارم

تا یادم بماند قفس ندیدن هنر نیست

از قفس پریدن است که حال خوب کن است!

و بسیار 

و بسیار...


خدایا حال همه ما را به بهترین حال تبدیل کن

یا محول الحول و الاحوال


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دعوای ذهنی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲ نظر

سالی که پیش روست...

بسم رب الحسین


امسال را با نام حسین شروع میکنم


و جانماز متبرکی که اول سال همکار حبیب برایمان از کربلا آورد را به فال نیک میگیرم.


از دید من شروع سال مان می شود دیروز...


روزی که با هم در مورد عیب هایمان حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم...


بعد از تمام شدن همهمه دید و بازدیدها و ...


فرصتی شد تا به خودمان برسیم.


البته بماند که من ناراحت بودم و بیشتر من گفتم و کمتر شنیدم.


روزی که از رخوت و سستی و کم انگیزگی ای که در دلم و احساسم از زندگی مشترکم ریشه دارد حرف زدم و تا حد زیادی فهمیده شدم. 


تا حد زیادی فهمیده شدم که دارم با آخرین امیدهایم جلو می روم و خیلی از رفتارهای حبیب مرا بی انگیزه می کند..

او نیز همین طور..


خدایا کمک کن امسال این مساله ها را به حول و قوه ی تو حل کنیم


کمک کن باز برگردیم به دوران اوج تلاش.


که تو بنده های تلاشگر را دوست تر میداری


کمک کن پدر و مادر خوبی برای گل دخترمان باشیم. دختری که هر روز تو را یاد من می اورد. معجزه ی مهربانی و رحمت و بزرگی تو را. 

کمک کن شکرگذار خوبی باشیم با بنده ی خوب بودن.


کمک کن باز با هم بتوانیم به درستی و خوبی حرف بزنیم و کمک کن راه درست را پیدا کنیم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کم خوری

به نام خالق زیبایی


چقدر کم خوردن خوبه


چقدر آدم سبک و راحته


توی همین بازه اسفند تا امروز 2.5 کیلو کم کردم و با اینکه هنوز بالای وزن نرمال هستم خیلی حس سبکی دارم! 

حتی حس خوش تیپ شدن و لذت بردن از خود هنگام مواجهه با آینه! 

با وجود اینکه شکم مبارک سر جاشه ولی خوب کمی کوچیک شده و لباسهایی که چسبان بودن قبلا الان آزاد می ایستند و من خوشحالم! 


دغدغه نداشتن برای درست کردن غذا و رها شدن از سنگینی بعد غذا و ... خیلی عالیه. به لطف دید و بازدید خیلی از وعده های صبحانه، ناهار و شام رو هم زدیم و به همون مختصر پذیرایی قناعت کردیم و خیلی خیلی خوب بوده.

تا به حال 2 شب مهمانی دادم. البته مهمانی مختصر. و تولد دخملم هم ان شاء الله مهمانی میدهم ولی هیچ شبی پرخوری نکردم. در واقع اصلا انقدر میل به غذا ندارم که سیر بشم. جلوی جمع یه چیزی میخورم که ناراحت نشن. همین.

البته با حذف وعده های غذایی حبیب لاغر نشده فقط من لاغر شدم. نمی دونم چرا؟

پرخوری من عصبی هستش و در مواقع استرس ناخودآگاه پرخور میشم. این مدت که کار تعطیل بوده و فقط مثل یه زن خونه دار بودم خیلی آرامش داشتم و بدون اینکه قصدی برای کاهش وزن داشته باشم وزن کم کردم.


چطور میشه با پرخوری عصبی مقابله کرد؟ 

به سرم زده خام خواری /گیاه خواری رو یه مدت امتحان کنم. زحمت غذا درست کردن حداقل حذف میشه :دی  و کلیی در وقت صرفه جویی....

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عاشقانه

بسم الله...

نشسته ام مثلاً کار علمی کنم

مگر می شود؟!

سالار عقیلی میخواند


من...


با او چهچه می زنم و اشکی ام!

همین است که حبیب تا به حال راضی نشده مرا ببرد کنسرت! 

میترسد نتوانم خودم را کنترل کنم. قول دادن هایم هم فایده ندارد.. برق نگاهم و صدای داد از سر اشتیاقم موقع اینکه میگویم برویم کنسرت داد میزند که دیگر در آن معرکه صدای واقعی و ... نخواهم توانست خودم را کنترل کنم. حالا هر چقدر هم قول بدهم آنجا نزنم زیر آواز!


دست خودم نیست..


موسیقی سنتی با جانم آمیخته.


می شود با این آهنگ از ته دل نخواند؟


توصیه می کنم بشنوید "آلبوم مایه ناز"


غم بود کووووه

دل بود کااااه

آتش عشششق

درد جانکاااااه


بس نهاده عشقت به دوش دلم بااااااار

ترسم از غمت جان سپارم به یییییکباااااار

...

ای گل نشستن با خسان، پیوسته ات گر خوست


روزی بیاید کز تو نه رنگی بجا نه بوست!

روزی بیاید کز تو نه رنگی بجا نه بوست!

....

ماه نو چو بر چشم مردم نیاید

هر کسش به انگشت خود می نماید


در غم تو از بس که زار و نزارم

با هلال و یک مو تفاوت ندارم.


روحم تشنه ی عشق است.

خدایا خودت از عشق خود سیرابم کن. 

محبوب را یکبار با عشق افلاطونی آزمودی.

اینبار عاشق ترش کن.

دل محبوب بی عشق زنده نیست.

و سوختن را خوش دارد..



مرا خود با تو سری در میان هست

و گرنه روی زیبا، روی زیبا، در جهاااااااان هست ....


وجودی دارم از مهرت گدازان

وجودم رفت و مهرت همچنان هست.

موافقین ۰ مخالفین ۰

جاری

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱ نظر

دریا بودن

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از شانس های زندگی ام این بوده که چند نفر دریا دل را در زندگی ام دیده ام. 

لذت همنشینی با یه نفر که مثل دریاست انقدر زیاده که وای اگه آدم خودش دریا باشه

آدمی که وقتی بهش سنگ پرتاب میکنن متلاطم نمیشه. 

دریا بودنم آرزوست...

در ادامه چند سرچ جالب را برای خودم نگه داشته ام..

ادامه مطلب...

موافقین ۰ مخالفین ۰

باید تمام آن چه منم را عوض کنم

****یک- بسمک یا رحمان

****دو- صبای عزیز در وبلاگش مطلبی نوشت که میخ کوبم کرد. انگار حرف خودم بود که بلد نبودم چطور بزنم.

http://gharetanhaei.persianblog.ir/post/472

"منظورم اینایی هستن که تازه راکت بدست شده اند و چند ساعتی مربی داشته اند و تازه از استایل والیبال اومده اند تو تنیس روی میز ! ( با راکت اسبک میزنند !!( خیلی عجیبه که اینها چون بد بازی میکنند ، نمیتونی ببریشون و اصلا هم مهم نیست مهارتت ! طرف عملا یه بازی دیگه میکنه و توهم زده که پینگ پونگ داره بازی میکنه…من و تو  هم عملا تو این توهم وقتمون حرم میشه واتفاق بدتر اینه که وقتی با یه آدم حسابی میشینی پای بازی میبینی مهارتت خیلی کم شده و طول میکشه تا برسی به سطح بازی اصلی خودت !


اینها را نوشتم تا بگم حرف اصلیم را وقتی با یه آدم کم فهم معاشرت میکنی یا آدمی که خودش را به نفهمی میزنه وقتی با یه ادم خاله زنک دم به دم میشی ..وقتی با آدم احمق دمخور میشی که قضاوتهای عجیب غریب و خرافی داره و تحملش میکنی ،وقتی رفیق جینگت کسیه که درکش از دو نانوگرم تستسترون بیشتر نیست ،

وقتی با یه آدم روبرو میشی که دغدغه هایش ، کف هرم مازلو است ( مسکن و رستوران و لباس برند و…!) دیگه انتظار نداشته باش که از  حروم شدن وقتت غصه بخوری از درجا زدنت  هم خجالت نمیکشی از تجمع برنامه ای نصفه عمل شده و کارهای نیمه تمامت هم ککت نمیگزه از نخواندن آخرین مقاله تخصصی رشته ات ، بهت بر نمیخوره یا ندیدن فلان دانشمند و بلد نبودن مفاهیم بلند حافظ و  مولوی و ….دردت نمیاره...داری بی غیرت میشی عزیزم !

به مردنت ادامه بده یا مثل یه بزرگ مرد بکش از این وضعیت بیرون و نذار زنده به گور بشی و بشی یه مرده متحرک
"
از آنهمه نق و نوق کردن در پست قبل مرادم همین تغییری بود که دلم میخواهد و بدجور میخواهد و بدجور. انقدر که کل صبح تا ظهر جمعه را گریه کردم. انگار کن که کسی در فراق بگرید. میدیدی ام شاید فکر میکردی مصیبت دیده ای را دیده ای. تا مغز استخوانم درد میکرد و گریه تسکینم نمی داد

خیر ببینی صبا جان. راحتم کردی :)

****سه- بعد از تو خیر ببیند ناصر فیض.. 
مدام این شعرش در مغزم می پیچد

باید که شیوه‌ی سخنم را عوض کنم

شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم


گاهی برای خواندن یک شعر لازم است

روزی سه بار انجمنم را عوض کنم

(شاید این را می گوید و چه راست می گوید فیض... حرف را بایست انقدر زد تا مشتری اش پیدا شود. کم گشته ام برای هم درد.. کم گشته ام برای هم زبان. ... کم بوده...)


از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده‌ام

آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم


در راه اگر به خانه‌ی یک دوست سر زدم

این‌بار شکل در زدنم را عوض کنم

...

شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود

باید تمام آن چه منم را عوض کنم

...

وقتی چراغ مه شکنم را شکسته‌اند

باید چراغ مه‌شکنم را عوض کنم

...

با من برادران زنم خو ب نیستند

باید برادران زنم را عوض کنم

 (من یکی بایست خواهران شوهرم و جاری ها را عوض کنم)


دارد قطار عمر کجا می‌برد مرا؟

یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم


 

ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار

مجبور می‌شوم کفنم را عوض کنم

چهار- خدایا میخواهم تغییری رخ دهد. کمکم کن. 
پنج- چند وقتی است که میخواهیم منزل مان را عوض کنیم. و من بسیاااااااااار خسته ام. خیلی خیلی خسته. روحا نابودم... و این تغییر شاید زنده ام کند. امروز یک اتفاقات خوبی به مشام میرسید. خیلی فراتر از تصور من. یعنی می شود خدایا که بشود؟! اگر بشود که باز از اینهمه رحمت تو شوکه خواهم شد. دوستان جان، می شود دعا کنید؟ 
شش- کسی فهمید آخرش من چه می گویم؟ فکر کنم خودم هم نمی دانم!!
ذهنم نظم ندارد. 
پر است از هزاران فکر و دغدغه
کارم پر است از دغدغه های جدید 
دخترم
برخوردها با اطرافیان
برای همین حتی با احساساتم هم غریبه شده ام. 
آن جمعه ای که گفتم از درد به خودم می پیچیدم و گریه میکردم و دقیق نمی دانستم دارم برای کدام دردم گریه میکنم!! همه چیز هجوم آورده بود... 
حتی وقت هضم کردن اتفاقات از من گرفته شده. 
و من خیلی خیلی حساس و شکننده شده ام. 
می ترسم در این شکننده گی، کاری کنم که نباید و تصمیمی بگیرم که نباید..
خدایا کمک کن این دور تند زندگی برسد به یک لنگر ارامش.. حداقل اینقدر با خودم بیگانه نشوم.
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نامه های بلوغ- نامه سوم (رضا و رضوان) برای منیره

بسم الله الرحمن الرحیم


بعدها میفهمی که آدم ها چه در برابر رنج ها و مصیبت ها، 

و چه همراه کامروایی ها و دل خوشی ها

به پوچی می رسند و از خود می پرسند که : این زندگی با این همه رنج و یا این زندگی محدود و کودکانه که همه چیز آن فراهم و آماده است، چه معنایی دارد؟ صفحه 79


بعدها می فهمی که این پوچی درد محرومان و بینوایان و یا گرفتاری کامرانان و کامروایان نیست: که این ها درد آدمی است که فرصت محاکمه خود را یافته و زندگی را زیر سئوال برده است. صفحه 79


بعدها که بزرگ‏تر شدی و گرفتاری‏ها و درگیری‏ها را دیدی و شناختی، می‏فهمی که در دنیای رنج آلوده و به غم پیچیده، نمی‏توان به یک امید متزلزل دل بست و نمی‏توان بر نعمت متزلزل تکیه کرد و نمی‏توان بر روی موج خانه ساخت و بر ثروت و قدرت خود و پدر و برادر و همسر دل خوش بود که این‏ها، تکیه‏ گاه‏های محکم و پناهگاه ‏های امنی نیستند .صفحه 80


دخترم! بعدها که تجربه‏ های گسترده‏ تر و برخوردهای بیشتر پیدا کردی، می‏بینی که تمامی زندگی‏ها و تمامی آدم‏ها، از زن و مرد و محروم و بهره‏مند، با رنج‏هایی همراه هستند . داشتن و نداشتن، هر دو رنج است . داشتن، غصه جدایی را دارد و نداشتن، تلخی محرومیت و زخم تحقیر را . سرشاری و کامروایی هم، رنج پوچی را دارد و درد بی‏دردی را و هراس جدایی را و بانگ رحیل را! که دل آدم از دنیا بزرگ‏تر است . دل ما، از تمامی هستی، بزرگتر است! صفحه 85


دل آدمی بزرگتر از این زندگی است و این راز تنهایی اوست. او چیزی بیشتر از تنوع و عصیان را می خواهد. او محتاج تحرک است و حرکت، با محدودیت سازگار نیست، که محدودیت ها عامل محرومیت و تنهایی ماست. صفحه 89


ّبسیاری از مردم خدا را یک طرفه می پرستند، همین که خوبی ها به آنها برسید با اطمینان به خدا روی می آورند و همین که گرفتاری ها و فتنه ها دامن گیرشان شود روی برمی گردانند و دنیا و آخرت را از دست می دهند. دنیا را با رنجی که می برند و آخرت را با چشم پوشی و کفرانی که می آورند. صفحه 92.


این ها اگر تلخی تجاوز و تحقیر ستمی را احساس کردند و تازیانه ای بر صورت و اهانتی بر شخصیت شان رفت و خدا در برابر ظلم نایستاد و او را به خاک سیاه ننشاند، و به زودی نابودش نکرد، ناله بر می دارند، که مگر نیستی و مگر نمی بینی؟ گویا خدا، باید باج کوتاهی و ذلت و بی کاری این ها را بدهد! گویا این ها خداوندگارانند و باید تمامی هستی سر بر طاعت شان بجنباند و از حکمت و شعور و یا هوس و حرف های آن ها پیروی کند! صفحه 107


هیچ گاه خدا، باج بی کاری و تنبلی ما را نمی دهد! او می خواهد که زمینه حرکت و تحول ما را فراهم کند و امکان انتخاب ما را آماده سازد . پس دنیایی همراه رنج و حادثه هایی بی امان و درگیری هایی مستمر و مداوم می آورد، تا ما با برخوردها به «تمامیت » خویش برسیم . مشکلات، تمامیت ندارد . این ما هستیم که باید تمامیت خود را بدست بیاوریم و پایداری کنیم . و گر نه هم چون قوم موسی، گرفتار تنبیه و سرگردانی می شویم و چهل سال، با این که می رویم، به جایی نمی رسیم . و این پاداش سستی ها و کوتاهی های ماست . صفحه 108

تسبیح یعنی در دل و زبان و در پرونده خدا  گلایه ای و شکایتی را نیاورده باشی و از او آشفته نباشی. صفحه 110

گر مذهب راامر و نهی، «بکن ونکن » های خشک و زندگی سوز بدانی، که نشاط و روح تو را به زندان می افکند; ناچار در برابر آن می ایستی و از زیر بارش، شانه خالی می کنی .  اما اگر جهان قانونمد و رابطه های پیچیده را باور کردی، آن وقت دقت و حذر، در تو زنده می شود و تو در این کویر مبهم و جنگل تاریک، به دنبال آشنایی و بلد و آگاهی می گردی، که به تو بگوید: از کجا بیا، از کجا نرو . و «بکن ونکن » را انتظار می کشی، صفحه 114


با این سرمایه است، که می توانی در برابر ضعف ها و کسری های دیگران، بخشنده; و در برابر بدی های آن ها، مهربان و سازنده; و در برابر دشمنی های آن ها، دلسوز و ناصح باشی; که تو سرشاری . و این غنا و سرشاری، از بخشیدن کم نمی آورد; و البته حکیمانه و حساب شده حرکت می کند . ولی حساب، حساب «تربیت » است، نه داد و ستد . و حکمت، حکمت «سازندگی » است، نه منفعت طلبی . صفحه 127


☘در معاشرت ها باید از برخوردهای بی حاصل و یا زیان بار کم کنی و به سازندگی و بازدهی بپردازی.  ☘در معاشرت ها سعی کن که یا بهره بگیری و بیاموزی، یا بهره برسانی و تربیت کنی، خالی و بی بار حرکت ننمایی.  ☘باید سنگ راه دیگران نباشی و گرد وخاک بلند نکنی. سعی کن تا به گونه ای حرکت کنی که خلق خدا را گرفتار حالت ها و رفتارت نسازی و آنها را اسیر ننمایی که اگر کسی آلوده شد، این آلودگی دامان تو را میگیرد و تو را رها نمی سازد.  ☘حجاب تنها مخصوص زن نیست که مردها هم باید حساب شده حرکت کنند و گرد و خاک بالا نیاورند و دل ها را به خود گره نزنند. که هرکس در سر راه دل ها بنشیند، او راهزن است و طاغوت.  ☘حجاب یعنی همان دقت در برخورد که آلوده نشوی و آلوده نسازی، که اسیر نشوی و اسیر ننمایی. صفحه 132 و 133


حکومت ابوبکر و عمر، حکومتی است که از تمامی حکومت های امروز دنیا، عادل تر و انسانی تر است. این ها کسانی بودند که عدالت را بر خودشان هم جاری کردند  و به کاخ ها و برخورداری ها روی نیاوردند.  ولی فاطمه س به حکومتی دل بسته،  که نه تنها پرستار، که آموزگار باشد؛  و آن هم نه آموزگار علم و سواد و دانش و صنعت؛ که آموزگار تمامی دنیاها و تمامی عوالمی که انسان بزرگ در پیش دارد  و با این نگاه فاطمه س بر ابوبکر و عمر می شورد و آنها را کنار می گذارد و در کنار علی ع جان می دهد و آن گونه وصیت می کند تا امروز علامت راه و آموزگار چنین جهاد و مبارزه ای باشد.  فاطمه س الگوی کسانی است که بیش تر از خودشان هستند و بیش از رفاه و عدالت و تکامل را می خواهند؛  که انسان با رسیدن به تکامل و شکوفایی استعدادهایش، جهتی عالی تر می خواهد تا رشد داشته باشد؛ و گرنه خسر و خسارت، او را می رباید. صفحه 134


پ.ن. اوه چقدر من دارم می نویسم :دی یه دلیلش اینه که استرس دارم و میخوام فکر نکنم! 

موافقین ۰ مخالفین ۰

نامه های بلوغ- نامه دوم (سلوک و اخلاق ) برای موسی

بسم الله الرحمن الرحیم


قسمت هایی که دوست داشتم از کتاب نامه های بلوغ- نامه دوم (برای موسی):


همراه استعداد سرشار و تعادل عاطفی و محیط سالم و برخوردهای آزاد و زیاد، هر کودکی می واند بزرگ تر از سن تقویمی خودش باشد. صفحه 49


اگر تو را پیش بینی کنند، ناچتر تسخیر و تغییر را به دست می آورند اگر تو نقطه ضعف های خودت را پر نکنی و به نقطه ضعف های طرف مقابل آگاه نباشی، تو در دست آنها هستی و از نقطه ضعف های تو استفاده می کندن و تسخیرت می نمایند و تغییرت می دهند صفحه 50


درد و رنج، عامل حرکت است. صفحه 54


سعی، تنها دارایی ماست و سعی، با عمل تفاوت دارد. سعی، نسبتِ عمل با قدرت و توانایی انسان را با خود دارد. کسی که از سرمایه اش بخشیده، با کسی که از نانش کم کرده و بخشیده است، برابر نیستند. گرچه عمل‌ها و حجم عمل آن ثروتمند زیادتر است، ولی سعی او اندک است. آنچه برای انسان می ماند، سعی است، نه عمل؛ که عمل بدون توجّه به توانایی، عامل غرور می شود. آنچه تو را از غرور می رهاند، این مقایسه ی مستمر میان عمل با توانایی، میان عمل تو و عمل‌های دیگرانی است، که برای دنیا می کوشند؛ میان عمل تو برای خدا و عمل تو برای خودت است. این مقایسه ها، تو را از غرور می رهاند؛ که می‌فهمی برای او سعی نداشته ای و حتّی می فهمی که سعی تو، سرعت نداشته و در جایگاه مناسب خود ننشسته است. صفحه 57


نکته ی اول در سلوک٬ همین است که بفهمی تو شروع نکرده ای؛ او تو را صدا زده و تو را می خواهد. صفحه ۵۹

کسی که باور کرده است خدا در انتظار ماست و ما لبیک می گوییم، ترس از تنهایی و بی مرشد و بی مربی ماندن را در خود نمی یابد. صفحه 60


چگونه می توانی صبر کنی بر چیزی که به آن احاطه و آگاهی نداری؟ کسی که از تمامی راه مطلع نباشد، دوام نمی آورد و استقامت نمی کند. صفحه 61.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

نامه های بلوغ - نامه اول (بینش ها و گرایش ها)برای محمد

بسم ا... الرحمن الرحیم


این روزها بایست قاعدتا در حال مطالعات شروع ترم جدید باشم ولی دست و دلم به کار نمی رفت. روحم چیزی را کم داشت. 

سیراب شدن را.

و هر چقدر با بهانه های حالا وقتش نیست و بعداً اساسی و ... فریب نخورد. 

و چقدر خوب که این کتاب خوب را داشتم. نامه های بلوغ به قلم عین-صاد (استاد علی صفایی حائری)


نامه های یک پدر برای فرزندانش در هنگام بلوغ.


در این کتاب خیلی جاها گم می کردم نقش خودم را. جایی که چون طفلی در آستانه بلوغ گوش جان میدادم به کلام دلسوزانه ی عین صاد عزیز و انگار به من میگفت بابا. و من چقدر تشنه بودم که کسی پدر وار نصیحت ام کند. خیلی به عمق جانم نشست.

و جاهایی که خودم نیز رسیده بودم به حرف عین صاد عزیز و میخواستم این نکته را به دخترم بگویم. اینبار من میشدم والدی که میخواهد برای فرزندش نامه بنویسد.


قسمت هایی از این کتاب:


من امیدوارم تو فرزند همت خود باشی٬ که به پدرانت نیاز نباشد و فرزندانت به تو افتخار کنند؛ که آن حکیم (سقراط) در جواب شماتت آن دشمن - که او را به پدرش سرزنش کرده بود - گفت: تو به پدرانت افتخار می کنی؛ اما من فرزندانم به من افتخار خواهند کرد.«  تو پایان افتخارات گذشته هستی و من آغاز فردا... »

( صفحه ۱۶ )

---------

آنچه چراغ ها را مطرح می سازد، خود تاریکی است... برای تو بس که از ظلمات نترسی که هدایت خدا در متن گمراهی ها جلوه دارد (اینطور نمایان می شود). صفحه 17

---------

عیسی می گفت: کسی که دو بار متولد نشود، به ملکوت خدا راهی ندارد. صفحه 17

---------

بابا در این نکته تامل کن ، ببین در برابر آنچه به دست می آوری ، چه از دست می دهی. در این محاسبه ، خودت را در نظر بگیر تمام باخت ما از اینجاست که خودمان را به حساب نمی آوریم ، فقط حساب می کنیم چه به دست آورده ایم و نمی بینیم چه از دست داده ایم. صفحه 23

---------

خدا اراده کرده و مى‏ خواهد که ما راحت باشیم؛  «یُریدُاللّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ» و این یُسر، یُسر وجود ماست، نه یُسر کارها و امور؛  چون کارها براى کسانى راحت مى‏ شود که وجودشان راحت شده باشد. فراغت براى کسانى است که به وسعت قلب و سعه‏ صدر رسیده باشند... صفحه 28

---------

زندگی سخت نیست; اگر بتوانیم با سختی ها راحت باشیم و از رنج ها بهره برداریم و این همان جمله ی کوتاه است که در تفسیر سوره ی «کوثر» آمده.  موقعیت ها مهم نیستند و شرایط مهم نیستند; وضعیت ما و طرز برخورد ما، اهمیت دارد; چون برخورد خوب، می تواند در شرایط بد، کارگشا باشد. صفحه 28

---------

این ها، کارهایی است که باید همیشه با آن ها باشی:  

- بیداری شب و جمع بندی کارهای روز و برنامه ریزی برای فردا; 

 - احسان و اطعام و گذشت، آن هم بدون تکلف و با حساب; 

 - انس با خدا و تضرع، و محاسبه ی کارها با عنایت های خدا و مقایسه ی اعمال خود با نعمت های او;

  - انس با قرآن و قرائت بسیار، تا زمینه ی آشنایی با معنا و روح قرآن فراهم شود;

  - انس با حدیث و کلام معصوم تا به احاطه به وحی و به جمع بندی احادیث موفق شوی; 

 - فقه به معنای وسیع «تفقه » در دین، نه آشنایی با احکام، به تنهایی;  

- آشنایی با گذشته و حال و درک وضعیت و موقعیت کنونی و بینش تاریخی، اجتماعی و سیاسی;  

- و عهده داری کارهای بزرگ و همت بسیار .  

اگر این همه را بخواهی، ناچار به طرح و تقدیر و برنامه ریزی خواهی پرداخت . چون «عمل » ، بدون «طرح » امکان ندارد . و طرح، براساس «هدف » شکل می گیرد و نیازها مرحله بندی می شوند و به خاطر تامین امکانات و رفع موانع، باید دست ها را بالا زد و حتی از موانع، وسیله ساخت . صفحه 44

---------

منتظر نباش که در راهی بدون مانع و در زمانی بدون گرفتاری دست به کار بشوی . بکوش که در برنامه ات، حتی برای گرفتاری ها مالیات بگذاری و از آن ها عوارض بگیری . صفحه 44


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زندگی

بسم الله 


زندگی میتونه خیلی قشنگ باشه وقتی همه چیز رو از دید خدا می بینی.


وقتی بیماری هست ولی دل نگرانت نمی کنه. 


وقتی درد و رنج روحی و جسمی هست ولی آرومی. انگار نه انگار که هستن. عین خیالت نیست.


وقتی مشکل مالی هست ولی انتظاری نداری. حرص نمی زنی برای داشتن چیزی. همین چیزی که الان هست واست خوب باشه :) 


وقتی خوشیهای کوچیک دنیا رو برات بهشت میکنن


وقتی میدونی داری درست رفتار میکنی


در قبال خانواده ات


در قبال پدرت، مادرت، برادرت


در قبال همسرت، دخترت


در قابل خانواده همسر


و در قبال اجتماعت


زندگی خیلی میتونه دل نواز باشه 


وقتی با همه اینها اگر همین الان بمیری هییییچ دلواپس و نگران نباشی. 


فقط رفتی مرحله بعد. 


همین.


چقدر این آخر هفته حس زندگی داشتم. شاید اصلا درست نتونستم بیان کنم چی میگم. فقط میخواستم بگم خدااااااااااااااااااااایا شکرت


خدایا بهم توفیق بده بنده خوبی باشم. یه دلواپسی دارم این روزها. برادرها .... کمکم کن بهت توکل کنم.


خدایا کاش همیشه همه جا صلح باشه.


کاش همیشه فرصت باشه برای بهتر بودن و ساختن و ساختن و ساختن. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

غیبت

بسم الله النور

درسهایی از گلبهار عزیز، وبلاگ زندگی می بافم:


امام (ره) "باطن غیبت کننده به دلیل غیبت زشت و قبیح می‌شود به همین جهت هر چند مردم باطن او را نمی‌بینند اما از او متنفرند. می‌گوئیم از فلانی بدم می‌یاد خودم به خودم می‌گویم نمی‌دانم چرا؟ نمی‌دانم که باطنش باطن نازیبائی است که اهل غیبت است نه اینکه غیبت من را کرده باشد، غیبت دیگری را کرده است اما به خاطر همین غیبت باطنی نازیبا پیدا می‌کند و چنین تاثیری را در ما بر جا می‌گذارد"

و

"نکته‌ی دیگر را نیز امام(ره) مطرح می‌کنند که خیلی عجیب است اینکه من غیبت شما را می‌کنم شما روحتان هم از این کار من خبر ندارد اما تاثیر غیبت من این است که شما خود به خود نسبت به من عداوت دارید هر چند چیزی نشنیدید و خبر ندارید اما خدا این اثر را بر غیبت قرار داده است"

.......



گلبهار عزیز خواستن که شما هم راهکارها و تجربه هاتون رو اینجا بنویسید برای اینکه از تجربه های همدیگه استفاده کنیم .

اینم آدرس پست ایشون:

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پایان ترم

بسم الله


همیشه بازه پایان ترم برای من خیلی بد بوده


تصحیح کردن برگه ها را خیلی خیلی طول میدهم


برای هر برگه ای غصه میخورم


چرا اینها را اشتباه نوشته اند.


بیشتر جوابهای پرت ناراحتم می کند. چقدر من این را توضیح دادم؟! وای چقدر خسته و کوفته از سر کلاس می آمدم. یک نفس هم استراحت نداشتم سر کلاس.


چرا نسل فعلی اینقدر راحت طلب اند.


اصلا اصول اولیه مهندسی فلان رشته را یاد نگرفته اند!! اینها فردا چطوری میخواهند کار کنند؟


راستش هوش شان خیلی کم است. نه می شود سطح را خیلی پایین آورد چون حداقلهای رشته مهندسی فلان همین هاست. 


کاش میشد برخی رشته ها را خاص دانشگاه های رتبه بالاتر می کردند. این دانشجوهایی که من دارم با داشتن این مدرکها گلی به سر کشور نخواهند زد. بهتر بود کلا رشته ی دیگری انتخاب می کردند. 


این درد دل کل همکاران فنی مهندسی مان است. هیچ کدام از دانشجوها به وجود نمی اییم. خیلی به ندرت. در هر 4 سال یک نفر!! 


سر هر سئوالی یک عالمه فکر می آید سراغم ناخودآگاه.


و می بینم شب شده و من هنوز یک سری برگه را تمام نکرده ام! 


و بدتر از آن پرم از احساس های منفی. 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مادر مومن

خیلی دوست دارم یاد گرفته هایم از وبلاگ ها را یکجا جمع کنم

این پست نیکادل عزیز واقعا برایم ارزشمند بود، قسمت های مهم را مشخص کرده ام:

http://somerest.blogsky.com/1395/10/21/post-178/

البته ایشون تیتر رو گذاشتن هذیان. ادامه نوشته ایشونه

سالها قبل دوست عجیب و غریبى داشتم که مادر مذهبى اى داشت. منظورم از مذهبى بودن مومن بودن نیست بلکه مسلمان متشرع است  .  این مادرِ آن دوست عجیبم اعصاب درست و حسابى نداشت و مذهب را کرده بود شلاق. این تازیانه را دستش گرفته بود و هربار اعصاب نداشته اش سوت میکشید اینطورى خودش را آرام میکرد. ما هم جمعى از دوستان بودیم که یکبار بدجور ضربه خوردیم از این زن دیوانه. 

دارم خودم را نقد میکنم. اول اینکه مومن بودن واقعى همه چیز همراه خودش دارد و اولینش فکر راحت است. اعصاب آرام. مومن هیچ وقت به مرز انفجار نمیرسد و نیازى به فریاد کشیدن و آسیب زدن به خودش و دیگران ندارد. 

من اعصاب ندارم! 

من؟

من؟

من اعصاب ندارم؟ این جمله چقدر دور بوده از من پرحوصله و باصبر و تحمل. براى دومین بار اتفاق افتاد. دوماه قبل بود تعریف کرده بودم. تحمل شنیدن صدا ندارشتم امشب هم. فارس را دادم بغل روح الله و گفتم مادر بى مادر. بخوابانش. همه ى وجودم صدا میزند:آرامبخش! باز هم دارم به این فکر میکنم که دگردیسى عجیب و غریب من تا کجا ادامه خواهد داشت؟ 

من شکست نمیخورم نه؟ فردا بلند میشوم  ، ماساژ شیاتسو را عقب نمى اندازم. به خانم دکتر مهربان زنگ میزنم و راه میانبر تزم را با هم بررسى میکنیم. فردا شاید فسنجان درست کنم و سبزى خوردن بخرم اما حتما لباس قشنگ میپوشم و آرایش میکنم   .   الکى نیست مادر بودن.  الکى نیست. کاش اجازه داشتم ورزش را شروع کنم فقط. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

وقتی نمی نویسی

بسم الله

وقتی نمی نویسم


معمولا اتفاق خوبی برای نوشتن نیست

به قول دوستی

از دردهای کوچک است که آدمها می نالند

درد که خیلی بزرگ شد

آدم لال می شود.


دوستان عزیزم، می شود به حال من کمی دعا کنید؟ از خدا برای قلب کوچک بی طاقتم کمی صبر بخواهید، برای ذهنم کمی بزرگ منشی و درایت، برای روحم آرامش و دیدن همه چیز از بالا و توکل و توسل، برای بدنم قدرت و توان بیشتر، برای پیدا کردن راه حلی برای مشکلات خانواده پدری ام و مشکلات درست شده در خانواده همسرم، در کنار همه اینها می شود من انقدر آرام باشم که وظیفه ام را که به قدر وسعم انجام دادم همچنان از نظر روحی کشش وقت گذاشتن برای اهداف شخصی ام که سررسید زمانی شان سر آمده داشته باشم؟ می شود؟ می شود خدا باز معجزه نشانم دهد؟

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

ترم نفس گیر

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ نظر

روزهای شلوغ پر از شکر

بسم الله الرحمن الرحیم


این روزها خیلی خیلی شلوغم


انقدر که مداااااااااام بدن درد، چشم درد، پادرد و ... دارم.


ولی ته دلم یه رضایتی هست


دارم به از تو جرکت از خدا برکت فکر میکنم


که میتونم بگم خداااااایا من همه تلاشم رو کردم


و این جمله چقدر شیرینه.


سال بعد هر چه شد پیروزی یا حلافش بنا به حکمت یا قسمت یا امتحان یا تاوان....


میدونم یادآوری این روزها به کمک ام میان تا خودم رو محاکمه نکنم 


خدایا کمک کن همین فرمون رو زمین نگذارم و همین طوری برم جلو


خدایا بی نهایت شکرت که میتونم وقت ام رو برای اهدافی که براشون شوق دارم صرف کنم.


خدایا بی نهایت شکرت که میتونم غصه هام رو بزارم کنار و به آینده فکر کنم


خدایا بی نهایت شکرت که یادم دادی با تو معامله کنم.


قصه ی پر غصه ای که ج.1 درست کرده و نزدیک 2 ماه داره میشه رو به خودت واگذار میکنم.


پ.ن: بعضی وقتها فکر میکنم خستگی ام خیلی بیشتر از کاریه که دارم میکنم.. قدیمها اصلا اینقدر خسته نمی شدم. بوده از 8 صبح تا 10 شب کار کردم روی پروژه ها ، روزها و هفته ها و ماه های متوالی ولی کم نیاوردم.. ولی این روزها از صبح که بیدار میشم همه جای بدنم درد میکنه تا ساعت 2-3 هم بیشتر کشش یه سر کار کردن رو ندارم.. باید حتما استراحت کنم (منظور اینکه کار نکنم و گرنه استراحت من یعنی رسیدگی به دخمل و خونه و...) تا بعد دوباره شب بتونم دو ساعت کار کنم.

خاله (پرستار دخترم) میگه من هم همینطوری بودم آزمایش دادم دکتر برام هفته ای 1 عدد قرص ویتامین د و امگا3 نوشت. سر خود 2 هفته است که شروع کردم. کمی بهتر شدم ولی در حد همون کمی. فایده نداشته.

شایدم از اینه که مدتهااااااااااست هیچ ورزشی نکردم و بدنم کرخت شده.

نمی دونم. هیچ وقت اینقدر درد در شونه ها و پاها و کمرم نداشتم.

شما حدسی دارین از چی میتونه باشه؟ متاسفانه وقت دکتر رفتن ندارم و شاید بیشتر از وقت اینکه حوصله اش رو ندارم. معطلی و ...

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

غیرمترقبه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲ نظر

چه  حسرتی برایم باقی می‌ماند؟؟!!

سلام به دوستای گلم

این مطلب رو در سایت متمم خوندم. در حالت کلی این سایت رو توصیه می کنم. مطالب خوبی داره نوشته محمدرضا شعبانعلی در خصوص مدیریت زندگی.

ادامه مطلب رو از این سایت می آورم. یک سئوال هستش که اگر دوست داشتین جوابش رو با من شریک بشین و با هم بهش فکر کنیم، خوشحال میشم. 


بد نیست به این سوال در خلوت خودمان فکر کنیم که:

اگر امروز بمیرم، حسرت چه چیزی را خواهم خورد و جای خالی چه رویداد یا اتفاق یا دستاورد یا تجربه‌ای را حس خواهم کرد؟

همیشه به ما گفته‌اند که اگر فقط یک روز فرصت زنده ماندن داشته باشی (یا یک ساعت یا یک ماه یا یک سال) چه کار خواهی کرد؟

یا به ما گفته‌اند که دوست داری قبل از مردن چه کارهایی انجام دهی؟

اما توجه داشته باشید که سوال فوق، سوال متفاوتی است و احتمالاً جواب‌های متفاوتی هم خواهد داشت.

سوال این است که اکنون فرصت تمام شده و از تمام داشته‌ها، فقط حسرت است که برایت باقی مانده.

بزرگترین حسرت باقیمانده چیست؟

کاش فرصت کنیم و به این سوال فکر کنیم و پاسخ قطعی آن را پیدا کنیم.

احتمالاً به وقتی که برایش صرف می‌کنیم می‌ارزد.

همچنانکه در ابتدای این مطلب گفتیم، ضمن اینکه منعی برای بحث و گفتگو در زیر این مطلب وجود ندارد، با توجه به شخصی بودن این سوال (و احتمالاً پاسخ آن) منتظر نیستیم که دوستان متممی الزاماً حرف‌هایشان را اینجا بنویسند.

همین که چند دقیقه‌ای را به پاسخ این سوال فکر کنیم، احتمالاً اتفاق مثبتی خواهد بود.


پ.ن1:  جواب خودم رو میام توی کامنتها می نویسم. 

پ.ن2:

یه فایل صوتی هست به نام من و مرگ من با صدای همین آقای شعبانعلی. 

http://radio.shabanali.com/mydeath1.mp3

توصیه میکنم گوش کنین

بقول ایشون ، تنها کسی از مرگ می هراسد که تمام توانش را زندگی نکرده باشد.

من از مرگ میترسم! 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شکمو!

بسم ا...


یعنی خدایا دمت گرم


هر کسی رو یه جوری امتحان میکنی!


ما رو به واسطه دخملی امتحانهای مختلف کردی


این امتحان آخری واسه چی بود؟ :دی


شش ماهه لب به شیر نزدم و یعنی با دیدنش نمی دونین چه حالی میشم.


پنیر رو که دیگه نگو! با تخم مرغ میشدن تنها صبحونه هایی که دوست داشتم! یه روز این یه روز اون!


دلم برای هر دو شون له له میزنه :دی 


له له ها!!


ماست چکیده رو بگو!  (گریه حضار)


وااااااااااااای نون ساندویچی،


پیتزاااااااااااااااا

(های های حضار)

منوی غذایی من تنوع طلب از حدود 78 غذا!! رسید به 4-5 غذا. ببینین چقدر تنوع طلب بودم. هر روز یه مدل غذا درست میکردم و تا بیاد تکراری بشه حبیب اسم غذاها رو هم یادش میرفت! 

الاننننننننننننننن یعنی دارم دیووونه میشم :دی


تابلو شد خیلی شکمو بودم! و خدا اینطور انسان را متنبه میکند!! :))) 


خدا جون عاشقتم.

یعنی هیچ ماه رمضونی اینقدر پا روی نفسم نگذاشته بودم که این مدت گذاشتم :دی


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

موی سپید

بعد از ازدواج همیشه موهایم را رنگ کرده ام

از همان وقتی که حدود 20 تار سفید یکجا نشسته درست وسط سرم را نمی توانستم تحمل کنم

تا حالا که وقتی در آینه  موهایی را می بینم که از حدود چهار ماه پیش تا حالا رنگ نخورده اند، جا میخورم

از کی تا حالا اینقدر تعداد موهای سفیدم زیاد شده است؟!

اینقدر؟!

در هر سانتی متر مربع چند موی سفید هست!!

به چهل ساله ها میمانم

چقدر دیدن خودم در آینه غمگینم می کند.

موی سفید مرا یاد روزگار رنج هایم می اندازد.

چقدر پیر شدی محبوب؟!

کی قرار است زندگی ام رنگ روزهای خوش را ببیند؟

خدا دارد امتحانم می کند به سختی؟

تاوان گناهی است که نمی دانم؟

تقصیر سبک غلط زندگی خودم است؟

زندگی همین است و بایست شاد باشم؟


نمی دانم

اما

غمگینم.


همین.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

هر لحظه

بسم الله الرحمن الرحیم


-----------------از سری نامه هایی به دخترم (نوجوانی)

دختر عزیزم

تصمیم گرفتم نامه هایی برایت بنویسم. 

این نامه ای است که وقتی نوجوان شدی میخواهم بخوانی. اوایل سنین دبیرستان. چه میگویم. آن زمان احتمالا میگویند نهم!


دخترم، 

چیزی که این روزها بعد از سی سال زندگی با سعی و خطا فهمیده ام را میخواهم زودتر از آنکه دیر بشود به تو بگویم. زودتر از آنکه تو هم مثل من زمان را به واسطه چیزهایی که نمیدانی از دست بدهی. یا اینکه لحظات شاد زندگی ات را از دست بدهی. 


دخترم،

عزیزکم

تو حیفی مادر. 

بی نهایت حیفی. 

حیف تر از آنی که کاری بکنی که ارزشی نداشته باشد. این جملات موقع شنیدن بدیهی هستند ولی وقتی مثل من میافتی در جریان زندگی، یکهو به خودت میآیی و می بینی کارهای عبث زیاد کرده ای. 

افسوس میخوری بر عمر رفته ات.

ولی باز ممکن است به چرخه اشتباه کردن هم بیفتی.

عزیزکم

تنها راهی که ما را از اشتباه کردن باز میدارد اصلاح کردن مداوم مسیر است. 

و این مداومت بایست روزانه باشد.


نازنینم

راهی نیافته ام بهتر از مراقبه شبانه که انسان به کارهای روزانه اش بیندیشد. 

و عمیق بیندیشد

و میزان کند خودش را با افق متعالی یک سال آینده اش، 

پنج سال آینده اش

ده سال آینده اش

و عمرش


یادم باشد وقتی خواستم این نامه را برایت بخوانم، روایت خودم را بگویم که چطور وقتم را با اجابت کردن درخواستهای این و آن پر کردم و از اصل کاری که بایست انجام میدادم غافل شدم.

یادم باشد عمق ناراحتی این روزهایم را به تو انتقال دهم تا با دقت بیشتری به حرفهایم گوش کنی و عمل کنی. 

تا تو راه مرا نروی مادر. 


دلبندم

کاش انقدر با من و پدرت دوست باشی که هر شب همه اتفاقات روزت را با من و پدر در میان بگذاری و بتوانیم به تو کمک کنیم از بالا به زندگیت نگاه کنی  تا همیشه موفق باشی. 


دخترم خیلی حرفها دارم بزنم. لبریزم از حرفهایی که تجربه ی سنگینی برای من بوده اند. کاش گوش تو شنوای آنها باشد. من که کسی را نداشتم از اول نصیحتم کند و این حسرت زیادی برایم به بار آورده. 

این نامه را فقط به همین نکته ختم می کنم. 

موافقین ۰ مخالفین ۰

خانه و خانواده خوشبخت

بسم الله الرحمن الرحیم 

1. خوشبختی خانه در خدا پرستی است.

2. عزت خانه در دوستی است.
3. ثروت خانه در شادی است.
4. زیبایی خانه در پاکیزگی است.
5. پاکی خانه در تقوا است.
6. نیاز خانه در معنویات است.
7. استحکام خانه در تربیت است.
8. گرمی خانه در محبت است.
9. صفای خانه درمحبت است.
10. پیشرفت خانه در قناعت است.
11. لذت خانه در سازگاری است.
12. سعادت خانه در امنیت است.
13. روشنایی خانه در آرامش است.
14. رفاه خانه در حرمت و تفاهم است.
15. ارزش خانه در اعتماد و اطمینان است.
16. سلامتی خانه در نظافت و پاکیزگی است.
17. صفت خانه در انصاف و گذشت است.
18. شرافت خانه در لقمه حلال است.
19. زینت خانه در ساده بودن است.
20. آسایش خانه در انجام وظیفه است

 

استفاده از این اکسیر شفا بخش بدون شک هر خانواده ای را خوشبخت میکند

موافقین ۰ مخالفین ۰

لالایی طفل شش ماهه من

بسم رب الحسین

روضه ی اول:

++منزل م.شوهر ده شب مراسم برپاست. مداح روضه میخواند. از رقیه ی سه ساله. دخترک سه ساله ی جاری ام آمده پیشم و فاطمه حسنا را ناز می کند. نگاهش میکنم. به حجم کودکی اش. یاد رقیه می افتم و حجم ماتم اش. اشک امانم را می برد.

++سینه می زنیم. فاطمه حسنا آرام آرام است. محکم مرا بغل کرده. جانم از شدت عشقم به دخترم لبریز شده. مداح میخواند: لالایی اصغرم...

جانم به لب می آید. امروز فاطمه حسنای من شش ماهه شد. رسید به نقطه اوج خواستنی بودنش. 

++فاطمه حسنا بیتاب شیر می شود. مادرهایی مثل من که شیر درست حسابی ندارند به کودکشان بدهند می دانند گریه طفل از گرسنگی چه آتشی بر جان می زند. حتی همان چند دقیقه ای که طول میکشد تا چیزی برایش آماده کنی و چون میدانی برای طفل معصوم خیلی طول می کشد پرپر می شوی. به رباب می اندیشم. به لحظه ای که شیر هست و علی شش ماهه نیست.. به نوشدارویی که بعد از مرگ سهراب از هر زهری سوزان تر است آتش می گیرم. امسال بیشتر از سالهای پیش این قسمتهای روضه امانم را می برد..

++ه زینب می اندیشم. لحظه ی شهادت مادر. چرا هیچ کس نیست دخترک را از روی بدن بی جان مادر بلند کند. چرا هیچ محرمی نیست علی را کمک کند؟ چقدر غریبند این خاندان.

++مداح میگوید: "اللهم اجعل محیای محیا محمد وآل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد" 

زندگانی محمد و آل محمد؟ 

همه بلند بلند تکرار می کنند و اشک میریزند. یعنی میدانند چه میخواهند؟ میدانند یعنی سه طلاقه کردن دنیا و خریدن همه ی غمهای دنیا به جان خسته؟ میدانند یعنی تا پای جان به پای عقیده ایستادن؟ میدانند همین با دعاهای یواشکی شان برای نعیم شدن هر چه بیشتر از دنیا چه بسا تناقض دارد؟

هی محبوب؟ جراتش را داری این دعا را بخوانی؟ پایش می ایستی؟ 

حاضری راهی را بروی که اینقدر تنهایی هم دارد؟ اینقدر  سختی؟ 

این دعاهاست که حسین را از یک اقلیت شکست خورده در ظاهر تبدیل به یک قهرمان جهانی می کند. همین حسرتهاست که میلیون ها نفر در همه ی اعصار فریاد می آورند که اگر حسین آن روز غریب بود ما دنباله رو راهش هستیم. هم اینک پیمان می بندیم با مردی ورای 14 قرن پیش. 

هی محبوب؟! تو چه می کنی؟ حسینی هستی یا ....؟

سخت است. خیلی خیلی سخت... 

ئ همه ی سختی اش به خاطر سبک زندگی غلطی است که این گذشتن از همه چیز و به پای شرافت ماندن را سخت کرده است. انقدر که فقط 72 تن توانستند. 

محبوب. بیا و قول بده اینقدر دنیایی نشوی. 

بیا و از بالا نگاه کن.

بیا و دل بکن از خیلی چیزهایی که دل بسته ای. 

چقدر سخت است. 

مداح روضه می خواند.

زینبی که از همه کسش دل کند. از برادر ، از فرزند، از پدر، از ...

حسنا را می فشارم. گریه امانم نمی دهد.

خدایا حسین تو بدجور فرقان است. خط برنده بین شر و خیر. هیچ وسطی نمی ماند!  

هیچ توجیهی نمی تواند ایمان نصفه ی آدم را در برابر حسین توجیه کند. بدجور میزان است. 

خدایا سربلندمان کن.

++امسال دیگر نگاه انتقادی سالهای قبل به اطرافیان را ندارم. امسال سرم فقط در گریبان خودم است از بس ایراد در خودم هست. سالهای قبل نمی دانم به چه رویی در فکرم به بقیه انتقاد داشتم در حالی که... امسال انقدر از مرحله دورم که حتی آرزو می کنم محبوب سالهای قبل بودم. همانی که حتی معنی خیلی از دعاها را هم دقیق نمی دانست و لی بهتر از محبوب پرت این روزهاست همان محبوبی که همان موقعها هم از او دلخور بودم شده حالا حسرت این روزهایم! 

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰