۱۲۲ مطلب با موضوع «من و من، من و جامعه + من و دین :: من و زندگی با نشاط» ثبت شده است

حاشیه.. متن

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۵ نظر

اگر امید نداشته باشم چه کنم؟

بسم ا...


شاعری که نمی شناسمش می گوید:

من اگر شاد نباشم، چه کنم؟

از غم آزاد نباشم، چه کنم؟

خانه ی دل که خراب است از عشق

اگر آباد نباشم، چه کنم؟


راست می گوید. 

مثل حال حالای من

که اگر امیدوار نباشم، چه میتوانم بکنم؟ چه میتوان کرد غیر از صبر و امید و تلاش و تلاش و تلاش

و توکل و توکل و توکل


گیرم که لیست کارهایی که اجباراً بایست انجام بدهم و جزء مهم ها و ضروری ها هستند، هر روز در ToDo List ام بشود حداقل 5 مورد و آن وقت انجام دادن هر یک موردش 24 ساعت از من وقت بگیرد!!


امروز میگویم: طوری نیست. باشد 24 ساعت از برنامه عقب تر افتادم. ان شاء الله روزی درست می شود.


روزی پاسخ این تلاشها دیده خواهد شد


امید نداشتن

و دست از تلاش برداشتن

مهلت ترین ضربه ای است که میتوانم به خودم بزنم.

هنوز خرده عقلم را از دست نداده ام

داده ام؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

برگشت به اعتدال

بسم ا...


از پنج شنبه که کار آخر را فرستادم خیلی فکر کردم


به لیست کارهای عقب افتاده غیر کاری که در Colornote به لیست بلندی تبدیل شده اند.


به اینکه این مدت همه چیز را تعطیل کرده ام و چسبیده ام به این مقالات


به اینکه حتی این ترم درست و حسابی هم به تدریس دل نداده ام، تیم پژوهشی را مدتهاست رها کرده ام و سرگردانند بچه ها، کار اجرایی ام را که باز صحبت کردم و فهمیدم ماجرا همه از دکتر ح آب میخورده و مشکل حل شد با صحبت کردن و باز باید وقت بگذارم، 


این از سایر بعدهای کاری که رها کرده بودم 


از بعد غیرکاری


به حسنا و کم کاری هایم در حق اش


به اینکه کمی بخوانم در مورد مهارتهای لازم و با دخترم کار کنم. کتاب برایش بخوانم که نخوانده ام تا حالا!


به هزاران بیماری ایجاد شده ای که حتی برایش یک دکتر هم نرفتم، به مادرم که قرار بود دکتر ببرمش برای گذاشتن دندان مصنوعی که خودش پروژه ای است.


به کتابهایی که دوست داشتم بخوانم


به تفریح هایی که نکردم، مهمانی هایی که ندادم و ... 


به حتی خریدهای لازمی که به بعدها موکول کرده ام، حتی الان 4 ماه است با عینک داغون شده سر میکنم و نرفته ام عینک بخرم!


به اینکه زمان انتظار را متفاوت از قبل بگذرانم


به مقاله ها برسم،


ولی نه فقط به مقاله ها


سعی کنم مدل اعتدال را پیاده کنم


سخت است


به قول دختر معمولی شاید 24 ساعت شبانه روز برایت کم باشد!


که هست


ولی خوب همیشه برای مهم ترین کارها وقت هست


بایست هر روز اهم و مهم کنم ولی نه طوری که فقط مقاله برنده شود.


بایست استرس ام را مدیریت کنم و نگذارم این چندین ماه باقیمانده را هم باز مثل 8 ماه اخیر بگذرانم، یک بعدی.  استرس مهم ترین دلیل من برای یک بعدی شدن بود


دعایم کنید دوستان جان.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مشکل از کجاست...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۴ نظر

برنامه ریزی

استراتژیست معروف آلمان در قرن 19 می گوید:

هیچ نقشه جنگی در هنگام برخورد با دشمن درست از آب در نمی اید!


پس چرا نقشه طرح می شود؟

فرمانده آیزن هاور پاسخ می دهد:

در آماده شدن برای جنگ من فهمیدم که "برنامه" Plan بی فایده است!

اما برنامه ریزی Planning ضروری است!


پ.ن: 

زندگی نیز در واقع یک جنگ است. 

منظور جملات بالا اینست که به Plan قبلی نچسبید! مرتب نگویید من بایست به فلان هدف برسم باید این بشود ان بشود! خیر. این کار نتیجه ای جز شکست ندارد.

بایست انعطاف پذیر باشید. 

راحت بگویید نظرم عوض شد!

این انعطاف پذیری یعنی مرتباً پروسه برنامه ریزی را در طول زندگی و حتی هر روز تکرار کنید.

برگرفته از ویدوی انعطاف پذیر باشید از دارن هاردی

اصل مطلب را اینجا ببینید:

http://www.panteashop.ir/%D8%A7%D9%86%D8%B9%D8%B7%D8%A7%D9%81-%D9%BE%D8%B0%DB%8C%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D8%AF/


پ.ن2: من یکی هر وقت برنامه درست پیش نمیره مصرتر میشم و بیشتر به خودم فشار میارم و مسلماً کمتر نتیجه میگیرم. 

یاد نگرفتم انعطاف پذیر باشم

میدونستم تا حد زیادی یک دنده و غد هستم

اما تا حالا از این جنبه به خودم و موفقیت ها و شکست هام نگاه نکرده بودم

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عمر گران میگذرد، خواهی نخواهی...

 

کار جان را تن ندادم روزگار از دست رفت

دست در کاری نزد دل تا که کار از دست رفت

جان نشد در کار جانان بار تن جان برنداشت

دل پی هر آرزو شد کار و بار از دست رفت

عمر در بیهوده شد صرف و نشد کاری تمام

روزگار دل سر آمد روزگار از دست رفت

پار میگفتم که در آینده خواهم کرد کار

سربسر امسال وقتم همچو پار از دست رفت

فرصت آن نیست ساقی باده در ساغر کنی

تا کنی سامان مستی نوبهار از دست رفت

کو تهی عمر ببن با آنکه بهر عبرتست

تا گشودی چشم عبرت روزگار از دست رفت

گوش بر گلبانگ بلبل تا نهادی گل گذشت

چشم تا بر گل گشادی نوبهار از دست رفت

وصل جانان گر شوی روزی بروزی یا شبی

تا که شرمی بشکند لیل و نهار از دست رفت

آمدم تا شهریار از شوق روی شهریار

در نظاره شهریارم شهریار از دست رفت

نقش عالم را بمان در وی نگاریرا بجو

گر نظر برنقش افکندی نگار از دست رفت

با دلم کردم قرار آنکه باشم برقرار

چون بکوی او رسیدم آن قرار از دست رفت

از متاع این جهان کردم غم او اختیار

اختیار غم چو کردم اختیار از دست رفت

جان من بگداختم در هجر رویت چارهٔ

چارهٔ تا میکنی فکر این کار از دست رفت

گفت گو بگذار با خلق و بحق رو آر فیض 

پا بکش از صحبت اغیار یار از دست رفت




پ.ن: دلم برای زندگی کردن تنگ شده.


پ.ن2: غزل از فیض کاشانی

اینجا:

https://ganjoor.net/feyz/divanz/ghazalz/sh181

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حدیث نوف بکالی

بسم الله النور

این مطلب از این وب سایت عالی برداشته شده است:

http://rahvabirah.blog.ir/post/%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB-%D9%86%D9%88%D9%81-%D8%A8%DA%A9%D8%A7%D9%84%DB%8C

توصیه میکنم بقیه سایت را هم بخوانید


نوف بکالی می گوید:

امیرمؤمنان علیه السلام را دیدم که به سرعت می رفت.

عرض کردم: به کجا می روی آقای من؟!

فرمود: رهایم کن نوف. آرزوهای من، مرا به جایی که می خواهم می برد.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

مشکلات امروز برای امروز کافی است!

استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است ؟

شاگردان جواب دادند: ۵٠ گرم ، ١٠٠ گرم ، ١۵٠ گرم

استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ، نمی دانم دقیقا وزنش چقدراست.

اما سوال من این است : اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد.

شاگردان گفتند : هیچ اتفاقی نمی افتد .

استاد پرسید : خوب ، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی می افتد ؟

یکی از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد میگیرد.

حق با توست . حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه ؟

شاگرد دیگری جسارتا گفت : دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند…

استاد گفت: خیلی خوب است ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟

شاگردان جواب دادند: نه

پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟

شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.

استاد گفت: دقیقا مشکلات زندگی هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید. اشکالی ندارد اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد. اگر بیشتر از آن
نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.

فکرکردن به مشکلات ز ندگی مهم است. اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب ،آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نم ی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار م ی شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!

دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری. زندگی همین است!
پ.ن: در اوج بحران یاد گرفته ام که مشکلات امروز برای امروز کافی است!
انقدر مشغله دارم که خدا را شکر فقط به TODOist امروز میتوانم فکر کنم. 
و باز خوشحالم که این ابزار من را از فکر کردن به مشکلات فردا رها کرده :) کار فردا را برای فردا تعریف میکنم و کلاً از حافظه پاک می کنم و از داشتن ذهن آلزایمری ام که سریع فراموش میکند، لذت می برم :) خدا را شکر. 
حکمت آلزایمر برای من همین بوده :)
مسبب اش هم استرس :دی 
خدا میداند در چه موقعیتی چه دردی بهتر است. آلزایمر نداشتم دیوانه شده بودم :دی 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حکمت

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۶ نظر

روز اول

یک روز رسد غمی به اندازه کوه
...

یک روز رسد نشاط اندازه دشت
...
افسانه زندگی چنین است گلم
...
در سایه کوه باید از دشت گذشت


 مجتبی کاشانی 
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

توکل

بسم الله الرحمان


خدایا 


خودت از دل پر آشوبم...

خبر داری


و سعی ام را ....


می بینی


و مشکلات ام را


خدایا همه ی امور را 


به تو واگذار میکنم


قلب و 

روح و 

ذهنم را


تا بنده ای آرام 

و شکر گذار 

و تلاشگر باشد


چشمم را از نگریستن به آینده و نگرانی هایش بر میدارم


و تنها 

به بزرگی تو 

میدوزم.


تو آنچنان زیبا 

برایم خدایی کرده ای


که جز این 

از من نمی آید.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گرفتم.. گرفتم...

بسم ا...


بالاخره طلسم شکست


و بنده گواهینامه گرفتم. :) البته خنده داره تو این سن و سال.


مساله فقط  در ذهن من بود 


به قول مربی تو خوبی :)اصلاً مبتدی به حساب نمیای.  فقط خیلی خیلی هولی! و همین هول بودنت کار رو خراب میکنه.


و تمام تلاشش بنده خدا در دادن آرامش به من بود نه رانندگی! 

و ذکر مدامش هم همین بود: یواش! یواش! عجله نداریم! هیچ جا نمی خوایم بریم و ... :دی 


شکر خدا تونستم ذهنم رو مدیریت کنم 

و تونستم بالاخره از یه افسر سخت گیر امضای قبولی بگیرم. 


ترسم هم ریخت و اعتماد به نفس هم پیدا کردم که میتونم. 

(بماند که مشوقان اصلی من حرف شون اینه. 

بابا: اون افسره کی بود تو رو تایید کرد؟! چشماش رو بسته بود؟! 

مامانم: ناراحت شدم! کاش قبول نمی شدی! دوست ندارم بشینی پشت فرمون! تصادف میکنی!

بعله ما همچین مشوق هایی داریم :دی

برادر بزرگم چون بابام که راننده ی خیلی خوبیه و هیچ کی رو هم قبول نداره، بهش گفته بود تو با این وضعت چجوری گواهینامه گرفتی! این افسره دیگه کی بوده!!؟ (مثلاً از آینه نگاه نمی کرد و سرش رو میاورد بیرون و اینا...) داداش ما هم غیرتی شد و رفت تا پایه 1 اش  رو هم گرفت :دی 

با اینکه خوب هیچ ربطی بهش نداره و استفاده نمی کنه ولی میخواست از موتور بیشتر بدونه و دیگه حسابی رانندگی اش خوب بشه هم اینکه بابا اینقدر بهش نگه بلد نیستی! دیگه از وقتی پایه 1 اش رو با یه بار امتحان دادن گرفت بابا دیگه چیزی بهش نگفت. خلاصه منتظر باشین من رو بعداً پشت اتوبوس هم ببینین :دی )


خدایا شکرت


خدایا کمک کن یکی یکی گره ها باز بشه.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یافتم... یافتم...

بسم ا... الکریم


دوای همه دردهایم انگار همان کلیپ هایی بود که در پست قبل گذاشتم

هر چه غم در سینه داشتم را همه بگذاشتم! 

{شاعر شدم :دی }

یک نیم روز با شنیدن همه شان آتش گرفتم و گریه کردم و توکل گم شده ام را یافتم.


یافتم

یافتم آن گنج را

و آرام شدم


با اینکه قبلاً هم شنیده بودم اما این بار بر عمق جانم نشست

که درست وقتش بود

که جایش بود

که خوب روحم مچاله بود و تشنه.

که شیره جانم خوب کشیده شده بود و تهی بودم

و درست در لحظه درست 

کمکم کردی تا بیابمت


و حالا بتوانم به سبک دکتر آزمندیان عزیز

رویا ببافم برای لحظه ای که خبر چاپ مقالاتم ان شاء الله در بهمن ماه برسد. این چنین امیدوارم. و در تعطیلات بهمن یا فروردین جاری،  به شکر این خبر خوب، رویای یک سفر زیارتی را در سرم می پرورانم. مشهد یا کربلا. 

سفری که مادرم را به جبران اینهمه لطف در این مدت، میخواهم به پابوس دو امامی ببرم که مشتاق شان است. به شرط لیاقت ان شاء الله

و از همین حالا دارم خودم را در حرم شریف امامم تصور میکنم و چقدر شاااادم.


حتی دلخوری های گذشته ای که بر قلبم سنگینی میکرد را هم به راحتی زمین گذاشتم.

به یک بهانه

به یک جمله ی زیبا که در زمان درست و از شخص درست شنیدم.

به یک ذکر

به یک یادآوری

به یک حرف خوب.


خدای کریم من

از کرم تو 

همین بس 

که همینطور بی مقدمه

راه برایم باز می کنی

و خودت را این چنین زیبا به من نشان میدهی

من اینها را همه، حرکت تو به سوی خودم میدانم.

تو بودی که به ذهن دوستم انداختی این حرفها را به من بزند.

ببخش که محبوب یادش می رود تو چطور خدایی بوده ای برایش. 


این شعر زیبا (شکراً یا ربی شکراً) تقدیم به دوستان خوبم:

http://www.aparat.com/v/hkSa3/%D8%B4%DA%A9%D8%B1%D8%A7_%DB%8C%D8%A7_%D8%B1%D8%A8%DB%8C_%D8%B4%DA%A9%D8%B1%D8%A7


اشک می ریزم بابت داشتن چنین نعمت بزرگی.

چنین خدای محبوبی 

چنین خدای حبیبی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یا کریم

حرف اول  

ذکر این روزها و یادآوری های مکرر به خودم...

 قول مولاناست که ... تو مگو ما را بدان شه بار نیست

با کریمان کارها دشوار نیست


و من مرتب زمزمه می کنم: 

با کریمان

کارها 

دشوار نیست


با کریمان

کارها 

دشوار نیست


با کریمان

کارها 

دشوار نیست


هم به خاطر کریم بودن اش هم به خاطر با او بودن که دیگر دشواری رنگ می بازد....

حرف دوم باز هم از مولانا برای یادآوری مکرر به خودم

این جهان کوهست و فعل ما ندا ، سوی ما آید نداها را صدا




محبوب تو که بارها دانسته ای، 
خداوند به اندازه امید تو 
به اندازه ایمان تو
به اندازه یقین تو به خودش
و یقین تو به کرمش
به تو معجزه نشان میدهد
بی حساب
هر وقت بی حساب امید بستی
بی حساب معجزه دیدی
یادت که نرفته؟! 
او چنین خدایی است.
محبوب و حبیب 

حواست به امیدی که به خدایی به این بزرگی می بندی هست؟،
نکند امیدت کمتر از کرم و بزرگی خدا باشد؟


پ.ن1: این روزها مدیریت استرس مهمترین چیزی است که بایست یاد بگیرم. بعضاً توان کار کردنم را میگیرد. نمی دانم اسمش مدیریت استرس است یا توکل یا هر دو یا پرهیز از جزء نگری و نگاه به کل یا مدیریت ذهن و فکر. 
هر چه هست بدجور نیاز است که باشد. 
دوستان جان لطفا دعایمان کنید. 
به قول سریال این روزهای شبکه نسیم، پادری، توی آمپاس شدیدم! شدیدترین آمپاس طولانی مدت. دوی ماراتون تمام نشدنی نفس گیر از همه بعد. همه امتحانهای زندگی انگار یکباره هجوم آورده اند. 

پ.ن2: ذکر، ذکر و یادآوری بهترین کار برای این روزهای من است. 
منی که اینهمه از خدا معجزه دیده ام در زندگیم زشت است الان اینطور در امپاس بودن! عقلاً میدانم. ولی چه کنم که از بد حادثه آدمی است و نسیان و این دل فراموش کار و نیاز مداوم به ذکر.
کلیپ های دکتر آزمندیان را دارم به توصیه دوستی دوباره در حین کار کردن گوش میکنم. 
کلیپ خوب دیگری سراغ دارید معرفی کنید دوستان. برای بقیه هم میتواند کارگشا باشد. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تنبلی

بسم ا...


حرف اول

تنبلی یعنی یه خستگی جمع شده


کی یاد میگیرم قبل اینکه فیوز کنتور ام بپره در اثر شدت ولتاژ بالایی که ازش رد میشه


و چند ساعتی رو بی برقی مطلق بکشم


کی یاد میگیرم یه سوپاپ اطمینانی، چیزی طراحی کنم که این اتفاق نیفته.


بابا تفریح لازمه


واقعاً لازمه


و گرنه یکهو ده برابر زمانی که برای تفریح نگذاشتی و به خیال خودت بهره وری ات رفت بالا


یکهو تلف می کنی!


چندبار بهت بگم محبوب؟


امان از این استرس که نمیزاره درست تصمیم بگیری.

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پراکنده

بسم الله


اول از همه بگم شکر خدا اون پوشه ی مهمی که لازم داشتم برگشت :) آمدم اینجا تجربه ام را بگویم برای کس دیگری شاید راهگشا شد. از Hiren Live CD استفاده کردم و شناخت. البته بعد اینکه پورت USB را دوست شوهرم تعویض کرده بود و چراغ هارد چشمک زن شده بود یعنی power اش برگشته بود. آنهم چشمک زن مدام! اما با این وجود باز هم نمی شناخت. در لینوکس می شناخت ولی کپی نمی کرد! تکلیفش انگار با خودش معلوم نبود که بالاخره شناخته یا نه. 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

جهت تعویض اولین پست وبلاگ

بسم ا... الرحمن الرحیم


پست قبل در حال خیلی ناامیدی نوشته شد


از همه ی دوستای گلم بابت حرفهای خوب شون ممنونم. 


یه مقداری فکر کردم.


الان میدونم مقصر خیلی از رفتارهای همسر، خودم هستم


اینکه زنانگی نمی کنم 


اینکه اون رو پادشاه زندگی ام نکردم


که حالا خودش رو از زندگی کشیده بیرون و مسئولیت پذیری نمی کنه.


البته به گذشته اش هم مرتبه نه فقط من


ولی این چند روزه 


با کمی ترش رویی


و بعد چاشنی همسر سوپراستار پنداری


که در این کانالهایی که قبلا به مرجان عزیز گفتم نوشته


کمی اوضاع بهتره 


دارم کمی سیاست زنانه یاد میگیرم و به کار می گیرم.


البته کمی


و بهبود هم کمه


ولی  بازم خوشحالم. چرا آدم امید نداشته باشه؟


این پست رو نوشتم که پست قبلی محو بشه فعلا :دی 


ضمنا یه سوال کامپیوتری. 


هارد اکسترنال wd ام که تمام زندگی ام بود به فنا رفته! در Device manager میاره به صورت دیوایس ناشناس.

در disk manager اصلاً هنگ میکنه و بازش نمی کنه یا باز میکنه و نیست یا از هزار مورد یکبار باز میشه و هست ولی uninitialize

چه کنم؟

اینو بگم انقدر که همه ی زندگی ام روشه نمی تونم بدم بیرون.

و اگه بگم کل فولدر Researchs که همه ی هم و غم این روزهام بوده روش بوده و هیچ بک آپ به روزی ازش ندارم، من رو با چه نوع ماهیتابه ای میزنین؟ چدنی یا ...؟

اگه بگم آخرین بگ آپم مال آذر پارسال بوده چی؟! چه نوع ماهیتابه ای رو پیشنهاد میدین؟

 وقتی این مشکل پیش اومد گفتم خوب اردیبهشت هم یه بک آپ گرفتم انگاری! بعد رفتم دیدم نوچ! آلزایمر بنده بیش از اینهاست. آخرین بک آپ مال آذرماه پارساله :( 

و انقدری هم فکر کردم به Dropbox و .. اعتمادی نیست که ایده های خفن من روش باشه که کلاً از سرویس های cloud هم استفاده نکردم! 

به نظرتون چه نوع ناسزایی مناسب منه الان؟

حالا مجبورم انقدر توی نت بچرخم و هر راه حلی هر کسی داده اعمال کنم که یا درست بشه یا ....

هنوز عین این مصیبت زده های شوکه شده ای که وقت شنیدن خبر می خندن هستم. باورم نمیشه اطلاعاتم از دست رفته باشه! 

رفتم توی todoist اضافه کردم backup گرفتن!! و در todoist دیدم تسک تکراری هم میشه تعریف کرد! باشد که به ضرب و زور این آلارم ها آدم شویم و یادمان نرود بک آپ بگیریم!

کسی هست توصیه ای داشته باشه؟ یا جایی که انقدر مطمئن باشه که زندگیم رو بدم دستش؟

کل پروژه های تحقیقاتی نصفه نیمه ام روی اونه. امیدم به امتیاز توی همین فایلهاست. آیا بدبخت میشم؟ 

فایلهای نیمه نهایی بعضی ها رو روی ایمیل ها دارم ولی خوب جمع و جور کردن مجدد شون خیلی خیلی وقت گیره و همه رو هم روی ایمیل ندارم. بعضی رو دارم اونم خیلی پراکنده :( 

الان مثلا فصل جمع بندی و ارسال به ژورنالها، نوشتن گزارش اجرایی طرح انجام شده، ویرایش نهایی کتابم و ... است. بعد من کل هاردم رو از دست دادم! 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

السلام علیک یا امام رضا

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ نظر

شاد شدن در چند ثانیه!!

بسم ا...


تیتر مطلب خیلی خنده دار شاید باشه ولی من دنبال اینم که روحیه ام رو کاملاً عوض کنم و از این حس بی انگیزگی که الان بدترین وقته برای مبتلا شدن بهش رها بشم. ولی یه تبصره مهم داره که زمان بر نباشه راه حل ها.

دوستان پیشنهادی دارین؟


در ادامه مطلب سعی می کنم سرچهای مفیدم رو بیام و دسته بندی و اولویت بندی و ... بکنم:

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خروج از مشکلات و بن بست ها

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ نظر

نعمت دوست

سلام به دوستای گلم

بعد از پست "بیایید همدیگه رو بشناسیم"

دارم بیشتر حس می کنم که اینجا و داشتن دوستای خیلی خوبی مثل شما 

برای من

دقیقاً مثل یه نعمت

یا یه رزق خداخدادی 

بوده و هست

و دعا میکنم همچنان باشه

و دامنه ی بیشتری پیدا کنه

و وسعت رزق پیدا کنم.


ازتون ممنونم دوست جونیا


واقعاً بهترین نعمت دنیا دوسته.

از بهترین دوستای دوران تحصیلم رو این هفته دیدم. بعد 8 سال!

و دیدم چقدر من این مدت دور بودم از سبک آدمهایی که مثل من هستن. 

و حرف داریم برای گفتن به هم

و شنیدن از هم

و فهمیدن هم

و دلسوزی برای هم 

و ..

و دور بودن از زندگی روزمره و حرفهای متعالی زدن.

و دور بودن از چیزهایی که به مرور آدم رو فرسوده میکنن

روح رو میخورن.

نمی خوام گلایه کنم ولی به چشم دیدم چقدر سخت بوده واسم معاشرت با فامیل حبیب که 180 درجه برعکس منن. انگار تو قفس بودم.

هوای دوست بهم خورده و هوایی شدم. آخ که چقدر دلم هوای بودن با دوستانم رو کرده. 


چقدر دلم میخواد باز فرصت دوستی کردن برای خودم قرار بدم. 

از صمیم قلب آرزو کردم خدا امسال رزقم رو از دوستان هم صحبت و مصاحب به معنی واقعی کلمه وسعت بده. 

روحم خیلی خیلی تشنه است. 

بعد یاد اینجا افتادم.

دیدم چقدر خوبه که حداقل اینجا خودم هستم :)

چقدر خوب که خدا شما رو سر راهم قرار داد

بعد گفتم محبوب، برو تشکر کن از دوست جونیا. 

اینه که الان اینجام.


این پست آزاده... 

هر کامنتی که دوست دارین بزارین. 

در ادامه ی پست "بیایید هم رو بشناسیم"

شاید بشه این پست رو اینطوری عنوان گذاری کرد "بیایید بیشتر حرف بزنیم"

و رشته ی کلام هم باشه دست شما :) 


پ.ن برای یه دوست: 

مریم مریم مریم....

کاش باز قدیما بود مریم.

کوه رفتن ها، حرف زدن ها، برنامه چیدن ها ... آخ آخ آخ... مثل کویری که تشنه ی آبه دلم تشنه ی اون حال و هواست.

کاش میشد

کاش این فاصله ی 7-8 ساعتی لعنتی نبود بین ما. 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حافظ این روزهای من...

دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش

وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش

گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع

سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش

وان گهم در داد جامی کز فروغش بر فلک

زهره در رقص آمد و بربط زنان می‌گفت نوش

با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام

نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی

گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور

گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش

در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید

زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست

یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش

ساقیا می ده که رندی‌های حافظ فهم کرد

آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش


پ.ن: خدایا

اول از همه شکرت به خاطر این تغییر مکان. انقدر سختی کشیده بودیم که باورم نمیشد بشود. 

حالا این روزها آرزو میکردم از اول زندگی چنین آرامشی را داشتیم. مسلماً خیلی حال خودمان و زندگی مان و حتی پیشرفت مان بهتر بود. 

دوم، بار خدایا این روزهای شلوغ را به عاقبت بخیری ختم کن. شلوغی ام بیشتر به خاطر کارهای امتیاز و .. است.

شاید واقعاً خودم دارم به خودم سخت میگیرم دنیا را. شاید بشود همین کارها را کرد و اینقدر مضطرب و ناراحت نبود. 

سوم، محبوب! وقتی ناراحتی و برنامه ای برای درست کردن طرف مقابل نداری ساکت باش! دانسته و سنجیده  و با برنامه و در زمان و مکان درست و با لحن و شرایط درست یک حرف را بزن، نه برای خالی کردن خودت یک کوه دلخوری را بدون ساندویچ کردن در خوبی های حبیب بگو که طرف را نابود کنی و خودت را و زندگیت را. پس سکوت! حتی همان یک کلمه نارضایتی را هم نگو فعلاً.

چهارم، سیمت قطع است که اینقدر زندگی را سخت می بینی. محرم شو!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اولویت

بسم الله الرحمن الرحیم


خدا نگه دارد دوستان وبلاگی خوب را.

که در و گهر می بارد از وبلاگشان

مثل نویسنده وبلاگ کوچکهای بزرگ


با این پست:

http://koochak.blog.ir/1396/02/09/%D8%B3%DB%8C%D8%B5%D8%AF-%D9%88-%D9%87%D8%B4%D8%AA%D8%A7%D8%AF-%D9%88-%DB%8C%DA%A9


یکی از دلایل مهم تردید و تاخیر در تصمیم گیری، مرتب نبودن ارزشهاست. اگر یک بار بنشینم و ارزشهایمان مثل خانواده، سلامتی، رضای الهی، اشتغال، ادامه تحصیل و ... را بنویسیم و شماره گذاری گنیم، هم پشیمانی و احساس گناه و هم تردید و پریشانی تا حد بسیار زیادی کم می‌شود. 

+ دختری که لیست ارزش ندارد و بنابراین نمی‌داند در لیست ارزش هایش ازدواج الویت است یا ادامه تحصیل، هر تصمیمی بگیرد در آینده پشیمان می‌شود.  
+ از دوره جدید موفقیت آقای حورایی

پ.ن:
مدتی است ترتیب اهم و مهم هایم از دستم در رفته ...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پریدن

چه خوش است حال مرغی

که قفس ندیده باشد!


چه رهاتر آنکه مرغی

ز قفس پریده باشد


پ.ن: این شعر همان بهتر که رمزی باشد 

برای منی که حسرت دارم

تا یادم بماند قفس ندیدن هنر نیست

از قفس پریدن است که حال خوب کن است!

و بسیار 

و بسیار...


خدایا حال همه ما را به بهترین حال تبدیل کن

یا محول الحول و الاحوال


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دعوای ذهنی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲ نظر

سالی که پیش روست...

بسم رب الحسین


امسال را با نام حسین شروع میکنم


و جانماز متبرکی که اول سال همکار حبیب برایمان از کربلا آورد را به فال نیک میگیرم.


از دید من شروع سال مان می شود دیروز...


روزی که با هم در مورد عیب هایمان حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم...


بعد از تمام شدن همهمه دید و بازدیدها و ...


فرصتی شد تا به خودمان برسیم.


البته بماند که من ناراحت بودم و بیشتر من گفتم و کمتر شنیدم.


روزی که از رخوت و سستی و کم انگیزگی ای که در دلم و احساسم از زندگی مشترکم ریشه دارد حرف زدم و تا حد زیادی فهمیده شدم. 


تا حد زیادی فهمیده شدم که دارم با آخرین امیدهایم جلو می روم و خیلی از رفتارهای حبیب مرا بی انگیزه می کند..

او نیز همین طور..


خدایا کمک کن امسال این مساله ها را به حول و قوه ی تو حل کنیم


کمک کن باز برگردیم به دوران اوج تلاش.


که تو بنده های تلاشگر را دوست تر میداری


کمک کن پدر و مادر خوبی برای گل دخترمان باشیم. دختری که هر روز تو را یاد من می اورد. معجزه ی مهربانی و رحمت و بزرگی تو را. 

کمک کن شکرگذار خوبی باشیم با بنده ی خوب بودن.


کمک کن باز با هم بتوانیم به درستی و خوبی حرف بزنیم و کمک کن راه درست را پیدا کنیم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کم خوری

به نام خالق زیبایی


چقدر کم خوردن خوبه


چقدر آدم سبک و راحته


توی همین بازه اسفند تا امروز 2.5 کیلو کم کردم و با اینکه هنوز بالای وزن نرمال هستم خیلی حس سبکی دارم! 

حتی حس خوش تیپ شدن و لذت بردن از خود هنگام مواجهه با آینه! 

با وجود اینکه شکم مبارک سر جاشه ولی خوب کمی کوچیک شده و لباسهایی که چسبان بودن قبلا الان آزاد می ایستند و من خوشحالم! 


دغدغه نداشتن برای درست کردن غذا و رها شدن از سنگینی بعد غذا و ... خیلی عالیه. به لطف دید و بازدید خیلی از وعده های صبحانه، ناهار و شام رو هم زدیم و به همون مختصر پذیرایی قناعت کردیم و خیلی خیلی خوب بوده.

تا به حال 2 شب مهمانی دادم. البته مهمانی مختصر. و تولد دخملم هم ان شاء الله مهمانی میدهم ولی هیچ شبی پرخوری نکردم. در واقع اصلا انقدر میل به غذا ندارم که سیر بشم. جلوی جمع یه چیزی میخورم که ناراحت نشن. همین.

البته با حذف وعده های غذایی حبیب لاغر نشده فقط من لاغر شدم. نمی دونم چرا؟

پرخوری من عصبی هستش و در مواقع استرس ناخودآگاه پرخور میشم. این مدت که کار تعطیل بوده و فقط مثل یه زن خونه دار بودم خیلی آرامش داشتم و بدون اینکه قصدی برای کاهش وزن داشته باشم وزن کم کردم.


چطور میشه با پرخوری عصبی مقابله کرد؟ 

به سرم زده خام خواری /گیاه خواری رو یه مدت امتحان کنم. زحمت غذا درست کردن حداقل حذف میشه :دی  و کلیی در وقت صرفه جویی....

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

جاری

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱ نظر

دریا بودن

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از شانس های زندگی ام این بوده که چند نفر دریا دل را در زندگی ام دیده ام. 

لذت همنشینی با یه نفر که مثل دریاست انقدر زیاده که وای اگه آدم خودش دریا باشه

آدمی که وقتی بهش سنگ پرتاب میکنن متلاطم نمیشه. 

دریا بودنم آرزوست...

در ادامه چند سرچ جالب را برای خودم نگه داشته ام..

ادامه مطلب...

موافقین ۰ مخالفین ۰

باید تمام آن چه منم را عوض کنم

****یک- بسمک یا رحمان

****دو- صبای عزیز در وبلاگش مطلبی نوشت که میخ کوبم کرد. انگار حرف خودم بود که بلد نبودم چطور بزنم.

http://gharetanhaei.persianblog.ir/post/472

"منظورم اینایی هستن که تازه راکت بدست شده اند و چند ساعتی مربی داشته اند و تازه از استایل والیبال اومده اند تو تنیس روی میز ! ( با راکت اسبک میزنند !!( خیلی عجیبه که اینها چون بد بازی میکنند ، نمیتونی ببریشون و اصلا هم مهم نیست مهارتت ! طرف عملا یه بازی دیگه میکنه و توهم زده که پینگ پونگ داره بازی میکنه…من و تو  هم عملا تو این توهم وقتمون حرم میشه واتفاق بدتر اینه که وقتی با یه آدم حسابی میشینی پای بازی میبینی مهارتت خیلی کم شده و طول میکشه تا برسی به سطح بازی اصلی خودت !


اینها را نوشتم تا بگم حرف اصلیم را وقتی با یه آدم کم فهم معاشرت میکنی یا آدمی که خودش را به نفهمی میزنه وقتی با یه ادم خاله زنک دم به دم میشی ..وقتی با آدم احمق دمخور میشی که قضاوتهای عجیب غریب و خرافی داره و تحملش میکنی ،وقتی رفیق جینگت کسیه که درکش از دو نانوگرم تستسترون بیشتر نیست ،

وقتی با یه آدم روبرو میشی که دغدغه هایش ، کف هرم مازلو است ( مسکن و رستوران و لباس برند و…!) دیگه انتظار نداشته باش که از  حروم شدن وقتت غصه بخوری از درجا زدنت  هم خجالت نمیکشی از تجمع برنامه ای نصفه عمل شده و کارهای نیمه تمامت هم ککت نمیگزه از نخواندن آخرین مقاله تخصصی رشته ات ، بهت بر نمیخوره یا ندیدن فلان دانشمند و بلد نبودن مفاهیم بلند حافظ و  مولوی و ….دردت نمیاره...داری بی غیرت میشی عزیزم !

به مردنت ادامه بده یا مثل یه بزرگ مرد بکش از این وضعیت بیرون و نذار زنده به گور بشی و بشی یه مرده متحرک
"
از آنهمه نق و نوق کردن در پست قبل مرادم همین تغییری بود که دلم میخواهد و بدجور میخواهد و بدجور. انقدر که کل صبح تا ظهر جمعه را گریه کردم. انگار کن که کسی در فراق بگرید. میدیدی ام شاید فکر میکردی مصیبت دیده ای را دیده ای. تا مغز استخوانم درد میکرد و گریه تسکینم نمی داد

خیر ببینی صبا جان. راحتم کردی :)

****سه- بعد از تو خیر ببیند ناصر فیض.. 
مدام این شعرش در مغزم می پیچد

باید که شیوه‌ی سخنم را عوض کنم

شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم


گاهی برای خواندن یک شعر لازم است

روزی سه بار انجمنم را عوض کنم

(شاید این را می گوید و چه راست می گوید فیض... حرف را بایست انقدر زد تا مشتری اش پیدا شود. کم گشته ام برای هم درد.. کم گشته ام برای هم زبان. ... کم بوده...)


از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده‌ام

آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم


در راه اگر به خانه‌ی یک دوست سر زدم

این‌بار شکل در زدنم را عوض کنم

...

شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود

باید تمام آن چه منم را عوض کنم

...

وقتی چراغ مه شکنم را شکسته‌اند

باید چراغ مه‌شکنم را عوض کنم

...

با من برادران زنم خو ب نیستند

باید برادران زنم را عوض کنم

 (من یکی بایست خواهران شوهرم و جاری ها را عوض کنم)


دارد قطار عمر کجا می‌برد مرا؟

یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم


 

ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار

مجبور می‌شوم کفنم را عوض کنم

چهار- خدایا میخواهم تغییری رخ دهد. کمکم کن. 
پنج- چند وقتی است که میخواهیم منزل مان را عوض کنیم. و من بسیاااااااااار خسته ام. خیلی خیلی خسته. روحا نابودم... و این تغییر شاید زنده ام کند. امروز یک اتفاقات خوبی به مشام میرسید. خیلی فراتر از تصور من. یعنی می شود خدایا که بشود؟! اگر بشود که باز از اینهمه رحمت تو شوکه خواهم شد. دوستان جان، می شود دعا کنید؟ 
شش- کسی فهمید آخرش من چه می گویم؟ فکر کنم خودم هم نمی دانم!!
ذهنم نظم ندارد. 
پر است از هزاران فکر و دغدغه
کارم پر است از دغدغه های جدید 
دخترم
برخوردها با اطرافیان
برای همین حتی با احساساتم هم غریبه شده ام. 
آن جمعه ای که گفتم از درد به خودم می پیچیدم و گریه میکردم و دقیق نمی دانستم دارم برای کدام دردم گریه میکنم!! همه چیز هجوم آورده بود... 
حتی وقت هضم کردن اتفاقات از من گرفته شده. 
و من خیلی خیلی حساس و شکننده شده ام. 
می ترسم در این شکننده گی، کاری کنم که نباید و تصمیمی بگیرم که نباید..
خدایا کمک کن این دور تند زندگی برسد به یک لنگر ارامش.. حداقل اینقدر با خودم بیگانه نشوم.
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰